بایگانی برچسب: s

پنج ایراد رایج در انگلیسی

persia tmپیش از این یک بار درباره‌ی چند اشتباه رایج در تلفظ انگلیسی نوشته بودم. آن اشتباهات مختص کلمات خاص یا املاهای خاص نبودند، بلکه مسائلی عمومی درباره‌ی تلفظ صداهای انگلیسی بوند. اما در این نوشته،‌ به مواردی اشاره خواهم کرد که به گروه‌های محدودتر کلمات مربوطند و به اصطلاح فنی‌تر، بیش از آن که آواشناختی باشند، واج‌شناختی و مرتبط با املا هستند. نکته‌ی مهم درباره‌ی این موارد این است که تلفظ اشتباهشان از سوی ایرانیان، بر خلاف موارد قبلی، هیچ ارتباطی به ناتوانی‌های آنان در تلفظ صداها ندارد بلکه تنها نتیجه‌ی آموزش غلط است.

۱- «شیا» به جای «شا»
شاید رایج‌ترین اشتباه در تلفظ واژه‌های انگلیسی بین ایرانیان، که ریشه‌ای در زبان اولشان هم ندارد، در تلفظ ترکیب‌هایی مثل انتهای کلمات social، official، initial، و potential است. بسیاری از ایرانیان هجای انتهایی این کلمات را به جای «شال» به شکل «شیال» تلفظ می‌کنند. این اشتباه بین کسانی که به طور حرفه‌ای انگلیسی خوانده‌اند رایج نیست اما در مقابل گریبان تقریبا همه‌ی افراد دیگر را گرفته است. در اشتباهی مشابه اما متفاوت، واژه‌های Persian و Persia هم به جای پرژن و پرژا، به شکل پرشین و پرشیا تلفظ می‌شوند. این تلفظ حتی در نام‌های تجاری‌ای مثل پرشین‌بلاگ و پژو پرشیا تثبیت هم شده است. مثل همیشه تاکید می‌کنم که سر هیچ جسارتی به خلق ندارم، آن هم به خاطر تلفظ متفاوت نام‌های دخیل هنگام فارسی حرف زدن. این نکته‌ها فقط جهت توجه کسانی است که دوست دارند انگلیسی را درست‌تر صحبت کنند.

۲- هجای منتهی به ar
در این‌جا خبری از یک اشتباه یکسان رایج نیست، اما دانستن یک قاعده‌ی کلی می‌تواند مواجهه با واژه‌های تازه‌ی انگلیسی را ساده‌تر کند. در انگلیسی، در تمام هجاهای منتهی به ar، حرف a شبیه الف تلفظ می‌شود نه شبیه فتحه. در نتیجه carbon کاربن تلفظ می‌شود و Armenia به شکل آرمینیا تلفظ می‌شود و varsity وارسیتی تلفظ می‌شود و marred مارد تلفظ می‌شود و on a par «آن ا پار» تلفظ می‌شود.

لازم به ذکر است که در کلماتی مثل parent ترکیب ar در انتهای یک هجا نیست، بلکه r متعلق به هجای دوم است. در نتیجه مشمول این قانون نمی‌شود. در عین حال، در نیمی از ایالات متحده (و در استاندارد مورد رعایت بسیاری از فرهنگ‌های لغت) حتی در این موارد نیز a قبل از r به شکل شبیه فتحه تلفظ نمی‌شود بلکه این بار شبیه به کسره تلفظ می‌شود. بدین ترتیب در این لهجه‌ی بسیار رایج از انگلیسی آمریکایی، اصولا ترکیب صدای شبیه به فتحه و r وجود ندارد. در نتیجه arrow اِرو است و Sarah سِرا است و Caroline کِرولاین است و تلفظ marry هیچ تفاوتی با merry و Mary ندارد.

۳- موبایل به جای موبل
این مورد هم عموما یک غلط آشکار نیست، اما خلاف تلفظ رایج است. در انگلیسی آمریکایی (و چه بسا که صرفا در انگلیسی آمریکایی) ترکیب ile در انتهای بیشتر کلمات «آیل» تلفظ نمی‌شود بلکه تقریبا به شکل یک «ل» تنها تلفظ می‌شود. در نتیجه تلفظ رایج در آمریکا برای mobile موبل (moʊbəl) است و برای missile میسل است و برای fragile فرجل است. همان طور که گفتم نمی‌توان تلفظ رایج میان ایرانیان (مثلا میسایل) را رسما غلط دانست، اما به هر جال در آمریکا نسبتا عجیب و کم‌کاربرد است. این در حالیست که تا به حال در آمریکای شمالی ایرانی‌ای را ندیده‌ام که برای این کلمات از تلفظ رایج استفاده کند.

۴- ریکامند به جای رکامند (recommend)
پیشوند رایج re در انگلیسی، تلفظ ثابتی ندارد. در برخی موارد مثل rewrite «ری» تلفظ می‌شود، در برخی موارد مثل receive به شکل یک «ر» با یک مصوت کوتاه حد اقلی (شوا) تلفظ می‌شود، و در برخی موارد هم مثل recommend به شکل «ره» تلفظ می‌شود. ایرانیان تمایل دارند هر سه مورد را «ری» بخوانند و به‌خصوص در حق مورد سوم جفا می‌کنند. به همین دلیل است که همه‌ی دانشجویان ایرانی در دانشگاه شریف در سال‌های آخر کارشناسی به دنبال گرفتن «ریکام» (کوتاه‌شده‌ی نادرست recommendation) از استادانشان هستند در حالی که دوست عزیز درآمریکابزرگ‌شده‌ی من در همان شرایط به دنبال «ره‌کام» بود. به طریق مشابه، represent و renovate و resonate هم با «ره» شروع می‌شوند. (با کمی دقت، می‌توان الگوهای ارتباط بین تلفظ re و ساختار تکیه‌ای این واژه‌ها را پیدا کرد.)

۵- تکیه (stress)
تلفظ نادرست تکیه‌ی کلمات یکی از بدیهی‌ترین اشتباهات هر کسی‌ست که انگلیسی زبان دومش است. از موارد پراکنده که بگذریم، دو قاعده‌ی تکیه‌ای وجود دارد که گروهی از پیش‌بینی‌ناپذیرترین تکیه‌ها در انگلیسی را پیش‌بینی‌پذیر می‌کنند و در نتیجه ما را از دام گروهی از محتمل‌ترین اشتباهات می‌رهاند.

قاعده‌ی اول: در واژه‌های منتهی به پسوند ic، تکیه در هجای ماقبل ic قرار می‌گیرد.
مثال: academic, epidemic, economic, titanic, harmonic. به طور خاص بسیار دیده‌ایم که هم‌زبانان ما در تکیه‌ی واژه‌های economic و academic اشتباه می‌کنند.

قاعده‌ی دوم: در واژه‌های منتهی به پسوند tory، تکیه در هجای سه‌ تا مانده به آخر قرار می‌گیرد.
مثال: mandatory, obligatory, compensatory, inventory.

درباره‌ی این قاعده، ماجرای واژه‌ی laboratory جالب توجه است. در انگلیسی آمریکایی حرف o بعد از lab تلفظ نمی‌شود. در نتیجه کلمه چهار هجا دارد و تکیه روی هجای اول می‌افتد (lab-ra-to-ry). در مقابل،‌ در انگلیسی بریتانیایی حرف o به صراحت تلفظ می‌شود. در نتیجه کلمه پنج هجا دارد و تکیه مجبور است روی هجای دوم بیفتد (la-bo-ra-to-ry). مشاهده می‌کنیم که جایگاه تکیه در این کلمه به هر حال تابع فاصله‌اش از هجای آخر است و نه به فاصله‌اش از آغاز کلمه اهمیت می‌دهد، نه به کیفیت هجایی که روی آن قرار می‌گیرد.

غیر از این دو قاعده، در ادامه محل تکیه در چند واژه که معمولا اشتباه تلفظ می‌شوند را می‌آورم. مشاهده‌ی برخی از آن‌ها خودبه‌خود می‌تواند تا حدودی قواعد کلی‌تری را در ذهن سامان دهد.
European
professor
semester
military
committee
current
develop
Britain
analysis
event
eclipse

پی‌نوشت: شاید این‌جا جای مناسبی باشد که بگویم که اگر به آموزش مکاتبه‌ای انگلیسی (برای تقویت مهارت نوشتن) علاقه‌مند بودید، با نشانی ادمین ات persiandee دات کام تماس بگیرید. شیوه‌ی کارم این است که به طور منظم متن‌های انگلیسی شما را می‌گیرم و با بازخورد و توضیحات نسبتا مفصل و اصلاحات مربوطه به شما بر می‌گردانم.

سرنوشت تکیه در نام‌های دخیل

اسم در فارسی، دست‌کم آن طور که در تهران به کار می‌رود، دستگاه تکیه‌ای بسیار ساده‌ای دارد. تکیه (stress) در تمام اسم‌ها روی هجای آخر است. این موضوع برای من که به تکیه علاقه‌مندم البته غم‌انگیز است، چون جا برای پژوهش و سوال باقی نمی‌گذارد. اما در یک حوزه‌ی به‌خصوص تکلیف تکیه در فارسی روشن نیست، و آن نام‌های خارجی است. البته ماجرا نیاز به توضیح دارد. در جملات معمولی فارسی، نام‌های خارجی هم تسلیم دستگاه تکیه‌ای فارسی می‌شوند. اما فرض کنید قرار است در محیطی فارسی‌زبان فهرستی از نام‌های خارجی را بلند بخوانید. دیده‌ام که بسیاری از فارسی‌زبان‌ها در چنین شرایطی تکیه‌ها را روی هجای آخر نمی‌گذارند. مثلا در ابتدای فیلم‌های دوبله شده در تلویزیون ایران وقتی نام بازیگران گفته می‌شود، معمولا تکیه‌های نام‌ها روی هجای آخر نیستند. مثلا «پیتر جکسون» به شکل «پیتر جکسون» تلفظ می‌شود (هجاهای تکیه‌دار را ضخیم کرده‌ام). نمونه‌ی دیگر گزارش گزارشگران فوتبال است. گزارشگران تقریبا همیشه تکیه را روی هجایی غیر از هجای آخر قرار می‌دهند. برای نمونه این تکه فیلم را ببینید که در آن گزارشگر نام بازیکی برزیلی «نیمار» را به شکل «نیمار» تلفظ می‌کند نه نیمار.

اگر فکر می‌کنید ماجرا ربطی به واژگان خارجی ندارد و صرفا مربوط به سنت گزارشگری در ایران است، فقط تصور کنید که مثلا تلفظ «دایی» به شکل «دایی» چه‌قدر خنده‌دار و عجیب است. به هر حال، برای من جالب است که بفهمم تکیه‌ی نام‌های خارجی در این موارد از چه الگویی پیروی می‌کنند.

مهم‌ترین نکته درباره‌ی این الگو این است که تمایل شدیدی به گذاشتن تکیه روی هجای یکی مانده به آخر وجود دارد. مثل استیون اسپیلبرگ (انگلیسی)، روبرتو کارلوس (پرتغالی)، تی‌یه‌ری آنری (فرانسوی). ماجرا محدود به زبان‌های اروپایی نیست. حتی نام‌های عربی هم اغلب به همین منوال تلفظ می‌شوند. مثلا محمود به شکل محمود تلفظ می‌شود در حالی که هم در عربی و هم در فارسی تلفظ آن به شکل مح‌مود است. در ثانیه‌های ابتدایی این ویدئو می‌بینید که هم نام‌های عربی و هم نام‌های کره‌ای (مانند ژینسو) به همین شکل تلفظ می‌شوند.

از همین مثال‌های بالا مشخص می‌شود که این الگو عموما وفادار به زبان مبدا نیست. در فرانسوی تکیه (اگر تکیه‌ای در کار باشد) روی هجای آخر است در نتیجه تکیه‌ی فارسی‌زبان‌ها در «فابیان بارتز» و «تی‌یه‌ری آنری» هیچ ربطی به تلفظ فرانسوی آنها ندارد. موضوع درباره‌ی فرانسوی و عربی بسیار مهم است چون ارتباط فارسی‌زبان‌ها با این دو زبان در طول تاریخ زیاد بوده (و با دومی هنوز هم زیاد است. این که فارسی‌زبان‌ها به تلفظ اصلی نام‌های این زبان‌ها هم وفادار نمی‌مانند، نشان می‌دهد که این الگو به شدت جا افتاده.

با این حال، ظاهرا تکیه‌ی زبان مبدا هم در بسیاری از موارد اثرگذار است. مواردی مثل اندرسون، آلفه‌رد، و مارگارت مثال‌هایی هستند که در آنها فارسی‌زبان‌ها تکیه را (باز هم تاکید می‌کنم که نه در جملات، بلکه در اداهای منفرد) روی هجایی غیر از هجای یکی مانده به آخر می‌گذارند.

بررسی دقیق‌تر این الگوها می‌تواند موضوع پژوهشی جالبی باشد. جز این که جزئیات دقیق ماجرا به شکل است، سوال دیگری که در این زمینه برای من جالب است این است که ریشه‌ی آن گرایش کذایی به تکیه‌ی یکی مانده به آخر چیست. آیا ریشه در تماس با نام‌های دوهجایی انگلیسی دارد که تکیه‌شان معمولا روی هجای اول است؟ یا ریشه در تماس با زبان‌هایی مثل ایتالیایی و اسپانیایی دارد که تکیه درشان واقعا روی هجای یکی مانده به آخر است؟

علمی که جذاب است، علمی که تولیدش جذاب است

زبان‌شناسی نظری (theoretical) یا فرمال، که بیشتر در نحو (syntax) و واج‌شناسی (phonology) مصداق پیدا می‌کند، برای من جذابیتی فراتر از ارتباطش با زبان دارد. این جذابیت مضاعف، ریشه در وضعیت زبان‌شناسی نظری از لحاظ ارتباطش با داده‌ها و همچنین فرآیندهای تولید علم دارد. در میان رشته‌های تحصیلی، زبان‌شناسی نظری جزو معدود رشته‌هایی است که فرایند تولید علم در آن مرتبط با موضوع، داده‌محور، و تحلیل‌محور است. می‌خواهم در این نوشته این سه ویژگی را شرح دهم و توضیح دهم که چرا مطالعه‌ی نحو و واج‌شناسی نظری می‌تواند انتخابی جذاب باشد، حتی برای کسانی که علاقه‌ی خاصی به زبان‌ها ندارند.

بیشتر علوم از دو مؤلفه‌ی مهم برخوردارند:
۱- جمع‌آوری داده
۲- تحلیل داده

همچنین، هر علمی دو جنبه دارد که نباید با هم اشتباه گرفته شوند:
۱- خروجی‌های علم، که همان چیزی است که ما در دوره‌ی کارشناسی عمدتا با آن مواجهیم. (مانند قضایای ریاضی اثبات‌شده، دانش ما درباره‌ی ویژگی‌های زیستی بدن، دانش ما درباره‌ی ساختار زبان‌ها)
۲- فرآیندهای تولید علم، که همان چیزی است که در دوره‌ی دکترا ایام صرف آن می‌شود. (مانند تلاش برای اثبات یک قضیه‌ی ریاضی جدید، انجام آزمایش برای یافتن درک بهتر از نحوه‌ی کارکرد بدن موجودات زنده، مقایسه‌ی داده‌های زبانی برای یافتن نکته‌های تازه درباره‌ی نظم کلی حاکم بر ساختار زبان‌ها)

با این مقدمه، در ادامه سعی می‌کنم توضیح دهم که چرا به گمان من وضعیت زبان‌شناسی نظری از لحاظ رابطه‌اش با جمع‌آوری و تحلیل داده در فرآیند تولید علم می‌تواند جذاب باشد.

تولید علم مرتبط با موضوع
یاد گرفتن درباره‌ی یک دانش، با تولید آن دانش تفاوت‌های اساسی دارد و مستلزم فعالیت‌های متفاوتی است. من در مقام توصیه نیستم، اما اگر بخواهم یک توصیه برای کسانی داشته باشم که می‌خواهند پس از دوره‌ی کارشناسی برای تحصیلات تکمیلی رشته یا گرایش جدیدی انتخاب کنند، آن توصیه این است که به تفاوت اساسی بین فرآیند کسب یک دانش و فرآیند تولید آن دانش توجه داشته باشند. ترجمه‌ی تجربی این تفاوت، همان تفاوتی است که میان دوره‌ی کارشناسی و دوره‌ی دکترا وجود دارد. برای مثال، آموختن درباره‌ی تاریخ باستان (چنان که در دوره‌های کارشناسی تاریخ رخ می‌دهد) برای بسیاری از ما شیرین است، اما سفر اکتشافی و عملیات حفر در شرایط هوایی نامساعد و کنارهم‌چینی قطعات زیرخاکی (چنان که در دوره‌های تحصیلات تکمیلی باستان‌شناسی رخ می‌دهد) لزوما دلچسب همه‌کس نیست. به همین ترتیب، آموختن درباره‌ی کارکرد مغز و اعصاب از طریق کتاب‌های درسی کارشناسی، داستانی کاملا متفاوت است از زندگی روزمره‌ی دانشجویان دکترای علوم اعصاب که از صبح تا شب در آزمایشگاه وقتشان را با موش‌ها و سرنگ‌ها می‌گذرانند تا یک همبستگی معنادار تازه میان یک عامل بیرونی و یک نشانه‌ی بالینی بیابند. قطعا نمی‌گویم این فرآیندها لزوما غیرجذابند، اما تاکید می‌کنم که کسی که بدون داشتن تصور درست از زندگی روزمره‌ی یک دانشجوی دکترا صرفا به خاطر علاقه به آموختن در یک رشته به سراغ آن رشته می‌رود، ممکن است سرخورده شود. مثال دیگر دانشجویی دکترا در برخی گرایش‌های فیزیک است، که در آنها عمر دانشجو به تنظیم مدارها و طراحی آزمایش و بررسی علل شکست آزمایش‌ها می‌گذرد، نه تعمق در پیچیدگی‌های نظری فیزیک که ابتدائا عامل جذبش به آن رشته بوده.

نکته‌ی کلیدی این است که در تمام دانش‌های نام‌برده، گلوگاه فرآیند تولید علم جمع‌آوری داده است نه تحلیل داده. تحلیل داده به خروجی علم و آن‌چه که در دوران کارشناسی ما را به آن علم علاقه‌مند کرده بسیار شبیه‌تر است. در مقابل، جمع‌آوری داده به اندازه‌ی کافی مرتبط با خروجی دانش مربوطه نیست. از این زاویه، زبان‌شناسی نظری برای من که به تحلیل داده بیش از جمع‌آوری آن علاقه‌مندم جذاب است چرا که عمده‌ی کار نحوشناس و واج‌شناس، بالا و پایین کردن داده‌ها و تلاش برای کشف نظم حاکم بر آنهاست، نه یافتن داده‌های تازه. در موارد نیاز به داده‌ی تازه نیز، در بیشتر موارد دسترسی به داده‌ی تازه خرجی بیش از مراجعه به کتاب‌های توصیفی زبان‌ها ندارد.

تولید علم داده‌محور
رشته‌های تحصیلی دیگری هم وجود دارند که نه تنها گلوگاه کارشان جمع‌آوری داده نیست، بلکه اصولا داده در آنها جایگاهی ندارد. بارزترین مثال از این گروه، فلسفه است. در گرایش‌های زبان‌شناسی نیز گرایش‌های نزدیک به نشانه‌شناسی چنین وضعیتی دارند. در این دانش‌ها، تحلیل همه‌چیز است. این رشته‌ها به خاطر جدایی‌شان از «داده» بعضا حتی زیرمجموعه‌ی science در معنای خاص آن قلمداد نمی‌شوند. نکته‌ی مثبت درباره‌ی این رشته‌ها این است که یکسره به سراغ اصل مطلب می‌روند، و وقت دانشمند تماما مصروف چیزی است که مستقیما به خروجی علم تبدیل می‌شود. در مقابل، نکته‌ای که دست‌کم به سلیقه‌ی من منفی است این است که استغنا از داده به نسبی‌گرایی دامن می‌زند، مرز درست و غلط را گنگ‌تر می‌کند، و دستاوردهای علم را در فرآیندها قرار می‌دهد نه در نتایج. به همین جهت است که نظرات سقراط بعد از هزاران سال هنوز در فلسفه موضوع داغ گفتگویند اما دانش داده‌محور زیست‌شناسی هر پنجاه سال زیر و زبر می‌شود.

در زبان‌شناسی نظری، داده اگرچه سهل‌الوصول است اما اهمیت نظری پررنگی دارد. یک مثال نقض از یک زبان کم‌گویشور برای سست کردن پایه‌های یک نظریه‌ی زبان‌شناختی کافی‌ست، و همین ابطال‌پذیری نظریات به معنادارتر شدن «پیشرفت» در این علم کمک می‌کند.

تولید علم تحلیل‌محور
در طرف دیگر طیف، علومی قرار دارند که سهم تحلیل در آنها اندک است و بخش عمده‌ای از فرآیند تولید علم همان تولید داده است. البته دانش بی‌تحلیل معنا ندارد، اما فکر می‌کنم باید پذیرفت که در علومی مانند جانورشناسی، زمین‌شناسی، و گرایش‌های میدانی در زبان‌شناسی، اولویت با کشف داده است نه با تحلیل آن. در چنین علومی، لحظه‌های «یافتم یافتم» ناشی از تفکر پیچیده و شبانه‌روزی کمتر رخ می‌دهد، و پدیده‌هایی که حتی وقتی توضیحشان را می‌شنویم درک پیچیدگی‌شان برایمان دشوار است کمتر دیده می‌شوند.

مؤخره
توضیحات واضحات: غرض من از این نوشته صرفا نشان دادن جنبه‌هایی از تحصیل و تولید دانش است که ممکن است به چشم برخی نیامده باشد، و قطعا بخش‌های ارزش‌گذارانه‌ی این نوشته از آغشتگی به سلیقه‌ی شخصی من رنج می‌برند. همچنین، اعتراف می‌کنم که علی‌رغم تمام آن‌چه می‌گویم مطمئن نیستم که زبان‌شناسی نظری جذاب‌ترین دانشی است که می‌شناسم. چه فعالیت‌های زبانی میدانی، و چه دانش‌های نامرتبطی مثل زیست‌شناسی و ریاضی و مهندسی کامپیوتر، همه برای من جذابند. خلاصه این که جان کلام، طبقه‌بندی علوم بر مبنایی که اشاره کردم است، نه ارزش‌گذاری آنها.