بایگانی برچسب: s

عراق به فتح عین، eye-ran با غمض عین

درصد بزرگی از ایرانی‌های ساکن آمریکای شمالی (به خصوص نسل‌های جدیدتر) از شیوه تلفظ نام کشورشان توسط عموم انگلیسی‌زبان‌ها ناخشنودند. آنها معتقدند اهل کشوری به نام «ایران» هستند اما بیشتر انگلیسی‌زبان‌ها نام کشورشان را آی‌رَن (aɪˈræn) تلفظ می‌کنند. این تلفظ به نظر این ایرانیان هم «غلط» است و هم گاهی حتی «توهین‌آمیز». به طور خلاصه، در زیر توضیح خواهم داد که چرا معتقدم این تلفظ نباید ما را ناراحت کند. این موضوع البته تمام ماجرا نیست، و بهانه‌ای خواهد بود برای مروری بر عوامل اثرگذار بر تلفظ واژگان دخیل در زبان‌های مختلف و شرحی بر چگونگی ماجرا در فارسی و انگلیسی.

دستگاه واجی

هر زبانی برای تلفظ نام‌های بیگانه روش‌های خاصی دارد. مهم‌ترین عامل تعیین‌کننده در این که گویشوران یک زبان نام‌های خارجی را چگونه تلفظ کنند دستگاه واجی زبانشان است. ما در فارسی صدای «عین» عربی را نداریم در نتیجه «عراق» را مثل «اراق» تلفظ می‌کنیم. به همین ترتیب، آمریکایی‌ها حرف “r” در نام ایران را مثل «ر» آمریکایی (که در علایم‌نگاری آی‌پی‌ای با علامت ɹ نشان داده می‌شود) تلفظ می‌کنند نه مثل «ر» فارسی (که در آی‌پی‌ای با علامت r نشان داده می‌شود). تا این‌جای کار را همه می‌دانند و می‌فهمند. به همین دلیل هم کسی به آمریکایی‌ها به خاطر تلفظ خاص «ر»شان در کلمه «ایران» خرده‌ای نمی‌گیرد. اما دامنه تاثیر دستگاه واجی یک زبان بسیار گسترده‌تر از این است! ساختار هجاها، محل تکیه، و شیوه همنشینی واج‌ها نیز همگی در شکل‌گیری تلفظ تاثیر دارند. در زیر با چند مثال موضوع را روشن‌تر می‌کنیم.

فارسی در بسیاری از کلمات دخیل عربی مصوت نخست کلمات با وزن «فِعال» را به «فَعال» تبدیل کرده است. در نتیجه ما کلمه عربی «فِدا» را به صورت «فَدا» تلفظ می‌کنیم، «فِرار» را «فَرار» می‌گوییم، و طبعا نام کشور همسایه را هم به جای «عِراق» می‌گوییم «عَراق» (تلفظ‌های فتحه‌دار کلماتی مثل جوار، طحال، جهاد، خلال و خلاف هم از همین سنخند، و البته به نظر می‌رسد چند مثال در جهت عکس هم وجود داشته باشند در نتیجه نظم کلی ماجرا بر من روشن نیست). این ترجیح زبان فارسی در سطح واج‌هایی که داریم و نداریم نیست، بلکه در سطح چگونگی همنشینی واج‌هاست. هر زبانی هزاران ترجیح کوچک و بزرگ این‌چنینی دارد که گویشوران عادی زبان هرچند رعایتشان می‌کنند اما از آنها بی‌خبرند. این که ما با افزودن صدای کسره به ابتدای کلمه به جای slovɑki می‌گوییم eslovɑki هم ریشه در یکی از همین ترجیحات دارد (به زبان قدما اگر بگوییم، در فارسی حرف ساکن در ابتدای کلمه نه تنها مرجح نیست که اصلا مجاز نیست). این که در نام ویکتور هوگو هم Hugo را Hogo تلفظ می‌کنیم ناشی از یکی دیگر از همین ترجیحات است («هماهنگی واکه‌ای» یا “vowel harmony” که دامنه تاثیرش در فارسی بسیار گسترده است). مثال دیگر (و پیچیده‌تر) این است که فارسی هرگاه در کلمه‌ای دو هجای اول مصوت کوتاه داشته باشند و بی‌سکون باشند، تمایل دارد که مصوت دوم را حذف کند. به این ترتیب حرکت (harekat) به حرْکت تبدیل می‌شود و شرکت (sharekat) به شرْکت، و به همین ترتیب در گفتگوی روزمره تلویزیون (televizion) به تلْویزیون و اسدالله (asadollah) به اسْدالله (asdollɑh). در نهایت، به همین دلیل است که در تلفظ نام آمریکا هم به جای این که به تلفظ اصلی وفادار باشیم و بگوییم amerika، مصوت دوم را حذف می‌کنیم و می‌گوییم آمْریکا.

نظام واجی زبان انگلیسی هم دریایی از این گونه ترجیحات دارد، و از قضا به دلیل تداخل بالای تکیه کلمات (stress) در تلفظ انگلیسی، دستگاه واجی انگلیسی از فارسی به مراتب پیچیده‌تر است. یکی از ترجیحات اساسی دستگاه واجی انگلیسی این است که در اسم‌ها و صفت‌های دوهجایی (اما نه در فعل‌ها!) تکیه روی هجای اول باشد. به هر اسم یا صفت انگلیسی‌ای که فکر کنید، از کلمات ساده مثل happy و mother گرفته تا کلمات دشوار با ریشه لاتینی مثل pungent و fiscal، این قاعده عموما برقرار است (استثناهای ماجرا هم معمولا برای خود قواعد پیچیده‌ای دارند که از ظرفیت بحث ما خارجند). این گرایش در انگلیسی به قدری قوی است که حتی کلمات فرانسوی‌ای که با تکیه روی هجای دوم وارد انگلیسی می‌شوند (مثل bourgeois یا همان «بورژوا»ی خودمان) بعد از مدتی یک تلفظ جایگزین با تکیه روی هجای اول پیدا می‌کنند (bourgeois). با این حساب، می‌توانیم اولین دلیل تلفظ به‌ظاهر-غریب «آی‌رَن» را متوجه شویم. تلفظ انگلیسی‌ای که نزد فارسی‌زبانان مطلوب‌تر است (یعنی ɪrɑn) برای یک انگلیسی‌زبان تلفظ نامطلوبی است چون تکیه را روی هجای دوم قرار می‌دهد و هجای اول را به شکل یک ɪ بی‌تکیه باقی می‌گذارد. اما در تلفظ رایج اما ناخوشایندِ «آی‌رَن»، هر دو هجا تکیه‌برند و در نتیجه خروجی هرچند همچنان برای دستگاه واجی انگلیسی ایده‌آل نیست اما با آن سازگارتر است.

رسم‌الخط

دومین عامل اثرگذار بر شیوه تلفظ نام‌های خارجی در یک زبان رسم‌الخط است. ما در فارسی معمولا به سنگاپور و سومالی به جای sangɑpor و somɑli می‌گوییم sangɑpur و sumɑli. مشخص نیست که جایگزین کردن صدای o با u در این کلمات دلیل سیستماتیک دارد یا تصادفی است، اما این اندازه را با اطمینان نسبی می‌شود گفت که اگر حرف «و» در الفبای فارسی دو خوانش مختلف o و u را اجازه نمی‌داد، چنین تغییری در تلفظ این واژه‌ها رخ نمی‌داد. نمونه دیگر، نوشته نشدن کسره و فتحه در فارسی است که اجازه می‌دهد تلفظ‌های رقیب در کلماتی مثل واشَنگتن و واشِنگتن بروز پیدا کنند.

در انگلیسی نقش رسم‌الخط در سرنوشت واژگان دخیل به مراتب شدیدتر (و مخرب‌تر!) است. هر انگلیسی‌دانی (یا دست‌کم خیلی از انگلیسی‌زبان‌ها) می‌دانـ(نـ)د که حرف i اگر دو حرف قبل از یک مصوت قرار بگیرد معمولا به شکل «آی» تلفظ می‌شود. در نتیجه حتی با دیدن ترکیب جدید و بیگانه‌ای مثل ibal تلفظ اولیه یک انگلیسی‌زبان آیبان خواهد بود (نه مثلا ایبال). به همین ترتیب، تلفظ «طبیعی» حرف i در ابتدای کلمه «ایران» برای یک انگلیسی‌زبان «آی» است.

به طرز مشابهی، تلفظ طبیعی حرف a صدایی شبیه به فتحه است، نه صدایی شبیه به الف فارسی که در کلمه Iran مورد انتظار ماست. در نتیجه، با تکیه بر رسم‌الخط، واضح است که تلفظ کلمه Iran باید همان آی‌رن باشد نه «ایران». قاعدتا در این‌جای کار هر کسی از خودش می‌پرسد که چرا انگلیسی‌زبان‌ها کلمات بیگانه را جوری نمی‌نویسند که بعدا درست تلفظش کنند. پاسخ پیچیده است، اما بخش بزرگی از ماجرا به این بر می‌گردد که املای اسامی خاص معمولا املای «بین‌المللی» و نه لزوما سازگار با انگلیسی دارد. املای «ایران» در الفبای لاتین به شکل «Iran» تابع یک استاندارد کلی جهانی است و در مجموع درست‌ترین تلفظ را در میان زبان‌هایی که از الفبای لاتین استفاده می‌کنند تضمین می‌کند. در میان این زبان‌ها، شاید هیچ زبانی به اندازه انگلیسی در تلفظش نسبت به املای مبتنی بر الفبای لاتین بی‌وفا نیست. اما این هم نه به غرور انگلیسی ارتباطی دارد نه به توطئه آمریکایی. هرچه هست زیر سر تاریخ انگلیسی میانه است و دگرگونی بزرگ واکه‌ای (The great vowel shift)، که بی‌تردید از حوصله بحث فعلی خارج است.

آیا هرچه طبیعی‌ست درست است؟

بسیاری از کسانی که از تلفظ «آی‌رَن» ناخشنودند تا حدی (اما احتمالا نه با دقت زیاد) متوجهند که به هر حال تلفظ آی‌رن خوانش محتمل‌تری از کلمه است، اما معتقدند این خوانش هرچند با توجه به قواعد واجی و املایی انگلیسی قابل درک است، اما به هر حال غلط است. قصد ندارم ماجرای غلط و درست در زبان را در این‌جا باز کنم. قاعدتا خوانندگان می‌دانند که زبان‌شناسان میانه خوبی با این گونه غلط‌پنداری‌ها در زبان ندارند. صرفا به ذکر مثال بسنده می‌کنم. فارسی‌زبانانی که از تلفظ «آی‌رَن» در رنجند، قاعدتا باید در فارسی هم نسبت به تلفظ «آمْریکا» (با میم ساکن)، «کانادا» (به جای «کندا»)، یا لَندَن (به جای «لاندن») عذاب وجدان داشته باشند. شاید در پاسخ گفته شود که تلفظ نام این کشورها در فارسی چندان به گوش اهالی این کشورها نمی‌رسد و کسی را آزرده نمی‌کند. در این صورت، این عزیزان دست‌کم باید از فردا به جای «کرد» و «ترک» به سمت تلفظ «کورد» و «تورک» حرکت کنند و مواظب باشند که «عِراق» را «عَراق» نگویند. البته همچنان گمان می‌کنم مسیر ساده‌تر این است که اجازه بدهیم هر زبانی در تلفظ واژگان خارجی مسیر طبیعی‌اش را برود و بر فرآیندهای واجی و املایی معانی سیاسی و اجتماعی بار نکنیم.

مؤخره

علی‌رغم تمام آن‌چه که گفتیم، امروز در آمریکا تلفظ مطلوب ایرانیان، یعنی ɪrɑn، هم در کنار «آی‌رَن» در میان انگلیسی‌زبانان بسیار رایج است. از روی آن‌چه جسته و گریخته از رسانه‌های آمریکایی در دهه‌های قبل (به خصوص در دوره گروگانگیری سفارت) دیده‌ام این طور به نظرم می‌آید که تلفظ ɪrɑn نسبت به قبل بیشتر شده. علت این بیشتر شدن هم به گمانم روشن است که چیست. از طرفی نسل جدید ایرانیان مهاجر نسبت به مساله حساس‌ترند و از طرف دیگر گفتمان احترام به اقلیت‌ها و پرهیز از توهین در زبان در ده پانزده سال اخیر در آمریکا به شدت رشد کرده. طبیعی است که در فضایی که تلفظ «آی‌رن» از طرف «باسوادان» غلط پنداشته می‌شود و از طرف فعالان مدنی توهین‌آمیز تلقی می‌شود، رواجش در جامعه آمریکایی هم کاهش پیدا کند. قطعا در چنین فضای دوقطبی‌ای، این تلفظ حقیقتا هم کم‌کم بار سیاسی-اجتماعی پیدا می‌کند و به تدریج بیشتر و بیشتر مختص کسانی می‌شود که مواضع سیاسی خاصی دارند. به عبارت دیگر، از آن‌جا که معنا در زبان منبعی جز اذهان گویشوران ندارد، مثل بسیاری از پدیده‌های زبانی دیگر این‌جا هم معنادار پنداشتن یک پدیده زبانی می‌تواند واقعا موجب معنادار شدنش بشود.

(بازبینی شده در مارس ۲۰۲۳)

 

فعل مرکب پیروز می‌شود، چون به آن نیاز داریم

دکتر محمدرضا باطنی
دکتر محمدرضا باطنی

دکتر محمدرضا باطنی مقاله معروفی درباره فعل مرکب دارد، که با عنوان «فارسی، زبانی عقیم» منتشر شده است. خلاصه حرف او در آن مقاله خواندنی این است که فارسی سال‌هاست که به سمت استفاده از فعل مرکب به جای فعل ساده (مثلا «فریب دادن» به جای «فریفتن») حرکت کرده است. در نهایت باطنی تجویز می‌کند که سیاست‌های برنامه‌ریزی زبانی باید بکوشند دوباره فارسی را به سمت فعل ساده برگردانند، چرا که ریشه‌های افعال ساده بزرگ‌ترین سرمایه برای تولید واژگان تازه‌اند. او برای نشان دادن این معنا به فعل نُمودن اشاره می‌کند و مشتقاتش مانند نمایش، نما، نمایه، نمودار، نمونه، و نمود.

در فارسی «رایج» امروز کمتر از صد و پنجاه فعل ساده استفاده می‌شوند و باقی افعال همگی مرکبند، در حالی که به نظر می‌رسد در گذشته‌های دور فارسی این طور نبوده. ادعای این نوشته آن است که مستقل از تصمیم ما، این جریان حرکت به سمت افعال مرکب همچنان با قوت پیش خواهد رفت. من، بر خلاف نظرات رایج، گمان می‌کنم که علت به وجود آمدن این روند یک عامل تصادفی یا یک علت بیرونی مانند هجوم اسم‌های عربی نیست، بلکه ریشه در ساختارهای مخصوص زبان فارسی دارد، و به همین دلیل گویشوران زبان به آن گرایش شدیدی دارند و در نتیجه جلوگیری از آن تقریبا غیر ممکن است.

ساختارهای مهمی در زبان فارسی هستند که بیانشان فقط با افعال مرکب ممکن است. مثلا، جملات زیر که با فعل مرکب «گشت زدن» ساخته شده‌اند، با فعل ساده «گشتن» قابل بیان نیستند.

۱- گشت که حتما می‌زنم، ولی شاید غذا نخورم.

۲- گشت هم زدم، اما غذا نخوردم.

۳- گشتـو می‌زنم، اما غذا رو شاید نخورم.

توجه کنید که در این‌جا تفاوت‌های معنایی دو فعل «گشت زدن» و «گشتن» مد نظر نیست، بلکه نکته این است که ساختارهای ذکر شده در این مثال‌ها محتاج اینند که کلمات به‌خصوصی بین دو جزء فعل مرکب قرار بگیرند، و در نتیجه ساختن این جملات با فعل ساده ممکن نیست، حتی اگر معنی «گشت زدن» و «گشتن» دقیقا یکی باشد. همچنین، در بعضی از این موارد ما وقتی می‌خواهیم از این ساختارها با افعال ساده استفاده کنیم، گاهی این کلمات را (که اصولا به جایگاه ثانویه در جمله علاقه‌مندند) بعد از خود فعل می‌آوریم. مثلا به جای «گشت که می‌زنم!» می‌گوییم «می‌گردم که!» اما حتما شم زبانی شما هم گواهی می‌دهد که این ترکیب‌ها به هیچ وجه دلچسب نیستند. حتی شاید گاهی وسوسه شده باشید جمله‌هایی مانند این تولید کنید: «غذا هم خوردم، درس هم خوندم، خوا هم بیدم

مورد دیگری که در آن گاهی فعل ساده مشکل‌ساز است مربوط به ضمیر متصل مفعولی اول شخص مفرد است (مثل «م» در «کتکـم زدند»). در این موارد در فعل ماضی اگر بخواهیم از فعل ساده استفاده کنیم آوردن ضمیر متصل مفعولی موجب کژتابی می‌شود:

۱- ترسوندم: (منظور این است که «او مرا ترساند» اما برداشت اولیه شنونده این است که «من (کسی را) ترساندم.»

۲- گرفتم: (منظور این است که «او مرا گرفت» اما برداشت اولیه شنونده این است که «من (کسی را) گرفتم.»

توجه کنید که این کژتابی‌ها با فعل مرکب رخ نمی‌دهند، چرا که ضمیر مفعولی می‌تواند به بخش غیرفعلی بچسبد، مثلا برای «او مرا زد» می‌توانیم به جای «زدم» که کژتابی دارد می‌توانیم بگوییم «کتکم زد». همچنین، نکته مهم این است که در فارسی گفتاری استفاده از ضمیر مفعولی متصل در چنین جملاتی صرفا یک انتخاب نیست، بلکه به آن احساس نیاز می‌شود. اگر در فارسی گفتاری به دوستتان بگویید «اول کمکم کرد، بعد نصیحتم کرد، بعد منو رسوند»، احتمالا نسبت به ترکیب «منو» در جمله آخر احساس خوبی ندارید.

گمان من این است که در غیاب عوامل معارض، همین موارد وقتی در زبان فراگیر شوند و گویشوران به آنها عادت کنند کافی‌اند که بتوانند یک زبان را به سمت ترجیح فعل مرکب به فعل ساده بکشانند. اما به نظرم می‌رسد که عملا گرایش به فعل مرکب از این مرحله هم فراتر رفته است، و فارسی‌زبانان از لحاظ ساختار تکیه‌ای جمله هم نسبت به جملاتی که فعل ساده دارند اقبال کمتری دارند. مثلا، به نظر می‌رسد که صرفا از لحاظ آهنگ، فارسی‌زبانان «زدمون» و «ما رو زد» را به اندازه «کتکمون زد» دوست ندارند. این تمایل می‌تواند جایگاه تکیه مربوط باشد یا صرفا بازتاب عادت فارسی‌زبانان به افعال مرکب باشد (چون غالب افعال فارسی مرکبند)، اما علت آن هرچه باشد به نظر می‌رسد مشخص است که وقتی ترجیح گویشوران یک زبان از مرحله واژگانی فراتر رفت و جنبه نحوی و واج‌شناختی پیدا کرد، جنگیدن با آن تقریبا غیرممکن خواهد بود.

ماهیت دوگانه طول واکه در فارسی محاوره‌ای

%d9%be%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%b1
البته گرایش دکتری من واج‌شناسی است نه زبان‌شناسی رایانشی

دوستان گروه زبان‌شناسی دانشگاه تهران لطف کردند و اجازه دادند که از فرصت حضور کوتاهم در ایران استفاده کنم و یک ارائه چهل و پنج دقیقه‌ای در دانشگاه تهران داشته باشم. عنوان ارائه‌ام «ماهیت دوگانه طول واکه در فارسی محاوره‌ای» است. ارائه نسبتا جزئی و فنی است و قاعدتا برای غیر زبان‌شناسان جذاب نیست، در عین حال در این‌جا چکیده کوتاهی از موضوع ارائه‌ام را قرار می‌دهم تا اگر کسی به شرکت در آن علاقه‌مند شد بیاید، و اگر کسی فهمید که علاقه اولیه‌اش بی‌دلیل بوده، از وقتش استفاده بهتری بکند.

به طور خلاصه، ادعایی که در این ارائه پی می‌گیرم این است که در فارسی محاوره‌ای هرچند در سطح آوایی (فونتیک) تفاوت میان مصوت‌های بلند و کوتاه از میان رفته، اما در سطح واجی (فونولوژیک) این تفاوت همچنان پابرجاست و گویشوران زبان بدون آموزش صریح به این تفکیک دسترسی دارند.

می‌دانیم که در فارسی نوشتاری از دیرباز تفکیک روشنی میان مصوت‌های کوتاه (نشان داده شده با فتحه، کسره و ضمه) و مصوت‌های بلند («آ»، «او»، و «ای») وجود دارد. این تفکیک هم در سطح آوایی (یعنی در تلفظ) مشهود است، به این معنی که تلفظ مصوت‌های بلند واقعا بلندتر است، هم در سطح واجی فعال است (مثلا تعداد کلماتی که در آنها در یک هجا بعد از مصوت بلند دو صامت داریم – مثل «خارک» و «دوست» بسیار کمتر از تعداد کلماتیست که در آنها مصوت‌های کوتاه چنین وضعیتی دارند – مثل «برگ» و «پشت»). وزن عروضی شعر فارسی هم اتکای بسیار بر این تفکیک در طول مصوت‌ها دارد.

در این ارائه ادعا می‌کنم که دست‌کم سه پدیده واج‌شناختی متعلق به فارسی محاوره‌ای هستند که در آنها با مصوت‌های کوتاه و بلند رفتار متفاوتی می‌شود، و از این امر نتیجه می‌گیرم که در ذهن گویشوران فارسی محاوره‌ای این مصوت‌ها همچنان متعلق به دو گروه متفاوت هستند و در صورت ژرف‌ساختی طول متفاوتی دارند هرچند که در سطح آوایی این تفکیک شنیده نمی‌شود.

به گمان خودم جالب‌ترین پدیده‌ای که در جهت اثبات مدعای خود به آن می‌پردازم، وزن شعر در فارسی عامیانه است. ادعای من این است که شعر موزون فارسی از لحاظ موسیقایی به دو طبقه اصلی تقسیم می‌شود: شعر موزون فارسی کتابی و شعر فارسی محاوره‌ای. به این ترتیب من شعر نیما و سهراب و حافظ و ایرج‌میرزا را از لحاظ وزنی در یک دسته قرار می‌دهم و اشعار عامیانه (مثل «سلاملکم عذرا خانوم حال شما چه‌طوره» و «پریا چه‌تون شده»)، ترانه‌های پاپ (مثل «جمعه از ابر سیاه خون می‌چکه» و «تو که چشمات خیلی قشنگه»)، اشعار کودکان (مثل «حسنی نگو بلا بگو») و اکثر شعارهای ساخته مردم (مثل «یه هفته دو هفته» و «بازم بگو نواره») و امثال این‌ها را در دسته دوم قرار می‌دهم. ادعای من این است که وجه تمایز اصلی میان این دو گروه اشعار این است که گروه اول زبان سرودنشان فارسی کتابی است و گروه دوم به فارسی محاوره‌ای سروده شده‌اند. پس از آن ادعا می‌کنم که در اشعاری که به فارسی محاوره‌ای سروده شده‌اند، ذات وزن عروضی است و اوزان عروضی همان‌هایی هستند که در فارسی کتابی می‌شناسیم. یعنی مثلا «مث ابرای بهار گریه می‌کردن پریا» و «من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش» از لحاظ وزنی عینا یکسان هستند. این ادعایی است که دکتر تقی وحیدیان کامیار (و پیش از آن به شکلی ضعیف‌تر پرویز ناتل خانلری) آن را مطرح کرده و دکتر امید طبیب‌زاده به شدت با آن مخالفت کرده است. من در این ارائه نشان می‌دهم که چرا معتقدم حق با دکتر وحیدیان کامیار است، و توضیح می‌دهم که رفتاری که در شعر محاوره‌ای با طول مصوت می‌شود، دقیقا بازتاب نقشی است که در فرآیندهای دیگری که به آنها اشاره می‌کنم هم فارسی محاوره‌ای برای طول مصوت قائل است. به این ترتیب ادعای من درباره طول مصوت و وزن شعر در فارسی عامیانه هریک به مقبولیت دیگری کمک می‌کنند.