تکیهٔ جمله و ترتیب کلمات در فارسی

اصطلاحات و نظریه‌های زبان‌شناسی در دهه‌های اخیر آن‌قدر پیچیده شده‌اند که فهم متون این رشته برای غیرمتخصصان تقریباً غیرممکن شده است. در عین حال، فکر می‌کنم سخن اصلی بسیاری از این متون چندان پیچیده نیست و هرچند درک جزئیات آن نیاز به آشنایی با رشته دارد، کلیات آن اگر به شکل دیگری عرضه شود برای غیرزبان‌شناسان نیز قابل‌درک و البته جالب است. اخیراً مقاله‌ای به انگلیسی منتشر کردم که فکر می‌کنم محتوایش می‌تواند برای غیرزبان‌شناسانی که با زبان فارسی آشنایند جذابیتی داشته باشد. سعی می‌کنم در این‌جا خلاصه‌ای از سخن اصلی این مقاله را به فارسی بیان کنم.

تکیهٔ جمله چیست؟

در هر جملهٔ سادهٔ فارسی، معمولاً یکی از کلمات جمله با تکیه‌ای شدیدتر از سایر کلمات جمله درک می‌شود. در جملات زیر، کلمهٔ دارای تکیهٔ اصلی جمله با قلم ضخیم مشخص شده است.

۱. مریم خندید.

۲. مریم غذا خورد.

۳. مریم به مدرسه رفت.

۴. مریم بلند می‌خنده.

۵. مریم همیشه می‌خنده.

طبعاً هنگامی که قصد تأکید ویژه روی یکی از کلمات داشته باشیم، محل تکیهٔ اصلی را تغییر می‌دهیم. مثلا در جملهٔ اول اگر موضوع اصلی تأکید ما «مریم» باشد، تکیهٔ اصلی را روی «مریم» قرار می‌دهیم نه روی «خندید». اما نکتهٔ مهم این است که اگر تأکید ویژه‌ای روی هیچ‌یک از اجزای جمله نداشته باشیم و صرفاً بخواهیم کل محتوای جمله را در یک بافت گفتمانی خنثی بیان کنیم، تکیه‌ها را به شکلی که در بالا مشخص شده قرار می‌دهیم. مثلا اگر کسی بپرسد «چه اتقافی افتاد؟» و پاسخ ما «مریم به مدرسه رفت» باشد، تکیه را روی کلمهٔ «مدرسه» قرار می‌دهیم. به این تکیه‌گذاری که مشتمل بر تأکید خاصی روی هیچ‌یک از اجزای جمله نیست «تکیه‌گذاری خنثی» می‌گوییم. به‌عنوان نکته‌ای حاشیه‌ای اشاره می‌کنم که در تاریخ زبان‌شناسی کسانی بوده‌اند که معنادار بودن و خوش‌تعریف بودن مفهوم «تکیه‌گذاری خنثی» را نپذیرفته‌اند. از نظر آنها، حتی در این مثال نیز به دلایلی در واقع تأکیدی روی «مدرسه» وجود دارد. به نظر من و بیشتر پژوهشگران این حوزه، دلایل خوبی در رد این نگرانی وجود دارد. اما جای رفع این نگرانی این‌جا نیست.

نکتهٔ مقدماتی دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که از لحاظ آوایی کلمه‌ای که تکیهٔ اصلی جمله را دارد واقعاً از حیث زیروبمی شاخص‌تر از همهٔ کلمات دیگر جمله نیست. آن‌چه دربارهٔ این کلمه شاخص است این است که آخرین کلمهٔ جمله است که دارای تکیه است. مثلاً در «مریم دیروز غذا خورد»، واقعیت این است که سه کلمهٔ «مریم»، «دیروز» و «غذا» هرسه از لحاظ زیروبمی دارای تکیه هستند و کلمهٔ «خورد» فاقد تکیه است. اما سوگیری‌های ذهنی ما چنانند که با شنیدن جمله‌ای با چنین تلفظی، حس می‌کنیم «غذا» شاخص‌ترین کلمهٔ جمله است. در نتیجه از لحاظ فیزیکی و آوایی، اگر بخواهیم دقیق‌تر سخن بگوییم به‌جای عبارت «تکیهٔ اصلی» باید از لفظ «تکیهٔ نهایی» استفاده کنیم. اما سوگیری‌های ذهنی ما چنان است که این تکیهٔ نهایی را قوی‌تر از سایر تکیه‌های جمله حس می‌کنیم. در نتیجه بنا بر سنت رایج در میان زبان‌شناسان، می‌گوییم کلمهٔ «غذا» دارای تکیهٔ اصلی در جمله است.

تکیهٔ جمله در کجا قرار می‌گیرد؟

حال به سؤال اصلی پژوهش می‌پردازیم. چه‌چیز محل تکیهٔ اصلی را در حالت خنثی تعیین می‌کند؟ مثلاً چرا در «مریم به مدرسه رفت» تکیه روی گروه متممی «به مدرسه» است اما در «مریم از مدرسه آمد» تکیه روی فعل است؟ لازم به تذکر است که برخی از الگوهایی که در تکیه‌گذاری فارسی مشاهده می‌کنیم در زبان‌های دیگر نیز قابل مشاهده است. مثلاً به نظر می‌رسد ترجیج تکیه روی مفعول (به جای فعل) ترجیحی جهانی یا تقریباً جهان‌شمول است (نک. مثال ۲). در نتیجه سؤال جنبه‌های جالب‌تری پیدا می‌کند. چرا محل تکیه در زبان‌های مختلف مشابه است؟ آیا ماجرا نهایتاً به نوعی به معنای کلمات و نقش گفتمانی‌شان بستگی دارد، یا به ترتیبشان، یا به نسبتشان در درخت نحو، یا به مجموعه‌ای از این موارد؟

نظریه‌های متعددی دربارهٔ این پدیده در زبان‌های مختلف وجود دارند، و تقریباً‌ همهٔ آنها به طور مستقیم یا غیرمستقیم جایگاه تکیه را از روی ساختار نحوی مشخص می‌کنند. پیشنهاد من برای توضیح این پدیده نیز چنین است. یکی از مشاهدات بنیادی‌ای که پیشنهاد من بر آن استوار است این است که اگر ترتیب کلمات جمله را تغییر دهیم محل تکیهٔ جمله تغییر نمی‌کند:

۶.الف. مریم دیشب آب خورد.

۶.ب. دیشب آب خورد مریم.

۶.پ. مریم آب خورد دیشب.

۶.ت. مریم دیشب خورد آب.   (این مثال فقط در زبان شعر ممکن است)

من بر اساس چنین مثال‌هایی نتیجه می‌گیرم که محل تکیهٔ اصلی در جملهْ مستقل از ترتیب ظاهری کلمات است. این بخش از استدلال جزئیاتی دارد که در این معرفی از آن‌ها صرف‌نظر می‌کنم، اما خلاصهٔ سخن این است که کلمه‌ای که باید تکیهٔ اصلی جمله را جذب کند مستقل از ترتیب ظاهری کلمات همواره این تکیه را دریافت می‌کند.

نکتهٔ مهم دیگری که بر آن اتکا می‌کنم این است که به طور کلی می‌توان چنین استدلال کرد که تکیه داشتن حالت طبیعی کلمات است و تکیه نداشتن حالت غیرعادی. ما در تلفظ منفرد کلمات همواره هجای تکیه‌بر آنها را با تکیه تلفظ می‌کنیم. مثلاً در «حتی» تکیه را روی هجای نخست می‌گذاریم و در «دیشب» تکیه را روی هجای دوم می‌گذاریم. کلماتی که در یک جمله بعد از واژهٔ دارای تکیهٔ اصلی می‌آیند از این جهت در وضعیتی غیرعادی هستند چون بی‌تکیه ادا می‌شوند و محل هجای تکیه‌بر در آنها نامعلوم می‌شود. بدین ترتیب اگر بگوییم «نشد گویا» از آن‌جا که کلمهٔ «گویا» بی‌تکیه شده است نمی‌توان تشخیص داد که منظور کلمهٔ «گویا» به معنای سخن‌گو بوده است یا «گویا» به معنای «ظاهراً». این محو شدن تفاوت دو کلمه، شاهدی است بر این که بی‌تکیه بودن وضعیتی غیرعادی است.

غیرعادی بودن وضعیت بی‌تکیه برای ما اهمیت نظری دارد. می‌توان گفت که در حالت ایدئال تمام کلمات جمله می‌خواهند تکیه داشته باشند. اگر این وضعیت ایدئال برآورده شود عملاً می‌گوییم تکیهٔ اصلی روی آخرین کلمهٔ جمله قرار گرفته است. مثلاً در «مریم از مدرسه آمد» همهٔ کلمات تکیه دارند و در نتیجه می‌گوییم تکیهٔ اصلی روی کلمهٔ «آمد» است. در برخی زبان‌ها از جمله انگلیسی، اکثریت بزرگ جملات چنین وضعیتی دارند، یعنی تکیهٔ اصلی‌شان در انتهای جمله قرار دارد. در زبانی مثل فارسی که دائم شاهد تخطی از این وضعیت هستیم، ترتیب کلمات از وضعیت ایدئال خارج شده است (در معنای انتزاعی و استعاری‌ای که گفتیم، نه به این معنا که واقعا زبان فارسی ضعفی یا مشکلی دارد).

حال به استدلال اصلی مقاله می‌رسیم. پیش‌تر دیدیم که کلمهٔ تکیه‌بر مستقل از ترتیب کلماتْ تکیه را دریافت می‌کند. اگر دوباره به جمله‌های مثال ۶ نگاه کنیم می‌توانیم بگوییم که به یک معنا جملهٔ آخر (۶ت) تا آن‌جا که به تکیه مربوط است بهترین ساختار را دارد، یعنی در آن هیچ کلمه‌ای بی‌تکیه نشده است. من از این مشاهده به عنوان سرنخی شهودی برای تقریب ذهن (نه اثباتی متقن) استفاده می‌کنم تا پیشنهاد دهم که شاید ترتیب «اصلی» و «پنهان» کلمات جمله در فارسی همان ترتیب ۶ت است، یعنی «مریم دیشب خورد آب»، و آن‌چه ما در ظاهر مشاهده می‌کنیم (یعنی «مریم دیشب آب خورد») حاصل جابه‌جایی اجزای جمله است. بدین ترتیب به قانونی برای تعیین محل تکیه در جمله می‌رسیم:

تکیهٔ جمله روی عضوی قرار می‌گیرد که در ترتیب زیرین اجزای جمله، آخرین جزو باشد.

طبق این پیشنهاد، در «مریم دیشب آب خورد» تکیه روی «آب» قرار می‌گیرد چرا که در ترتیب زیرین اجزای این جمله «آب» آخرین کلمه است. اما این سناریو عجیب و پرپیچ‌وخم به نظر می‌رسد. گذشته از آن، هنوز معلوم نکرده‌ایم که ترتیب زیرین اجزای جمله از کجا مشخص می‌شود. آیا مسیری برای تعیین این ترتیب که مستقل از ماجرای تکیه باشد در اختیار داریم؟ در این‌جا باید به سراغ نظریهٔ کین (Kayne) برویم.

تکیه روی مفعول

نظریهٔ مهمی در نحو وجود دارد که صورتی مانند ۶ت را ترتیب واقعی کلمات در تمام زبان‌ها می‌داند. طبق نظریهٔ کین، ساختار نحوی به گونه‌ای ساخته می‌شود که در آن همواره در تمام گروه‌های اسمی و فعلی و غیره، هسته قبل از آرگومان‌هایش ظاهر شود. یعنی مثلا همیشه فعل قبل از مفعول است (مثلاً «خورد آب» و نه «آب خورد») و حرف اضافه قبل از اسم است (مثلاً «از مریم» و نه «مریم از») و زمان فعل قبل از خود فعل است (مثلاً «خواهد رفت» و نه «رفت خواهد»). طبق این نظریه، هرجا در زبانی ظاهراً ترتیب جز این بود، باید فرض کنیم ترتیب زیرین همان بوده و این ترتیب ظاهری حاصل جابه‌جایی‌هایی بعدی اجزای جمله است. بنا بر این، نظریهٔ کین ادعا می‌کند که ترتیب زیرین در مثال ۶ همان «خورد آب» است. از آن‌جا که «آب» در ترتیب زیرین جمله آخرین جزو جمله است، نظریهٔ ما به درستی پیش‌بینی می‌کند که تکیهٔ جمله روی «آب» قرار گیرد، حتی وقتی ترتیب ظاهری چیزی جز این باشد.

بد نیست اشاره شود که حتی در فارسی هم گاهی آرگومان مستقیم فعل پس از فعل قرار می‌گیرد، مثلاً می‌گوییم «اسمشو گذاشتم مریم». در این جمله حتی ترتیب ظاهری هم همانی است که کین ادعا می‌کند، و البته تکیه همان طور که انتظار می‌رود روی آخرین کلمه یعنی «مریم» است.

در مقاله توضیحات مفصلی هم دربارهٔ حالتی که در آن مفعول دارای «را» باشد داده‌ام، اما به دلیل پیچیده‌تر بودن مطلب از ذکر آن در این‌جا اجتناب می‌کنم.

تکیهٔ قید

نظریات زبان‌شناسی همچنین به دلایل مستقل ادعا کرده‌اند که قیدِ حالت همواره آرگومان فعل است و در نتیجه طبق نظریهٔ کین باید بعد از فعل قرار بگیرد. بدین ترتیب باز هم نظریهٔ ما به درستی پیش‌بینی می‌کند که در «مریم بلند می‌خنده» از آن‌جا که جایگاه واقعی قید «بلند» پس از فعل است تکیه روی «بلند‌» قرار گیرد. در مقابل، قیدهای زمان مانند «همیشه» آرگومان فعل نیستند در نتیجه طبق نظریهٔ کین جایگاهشان پیش از فعل است. بدین ترتیب، در «مریم همیشه می‌خنده» نظریهٔ ما به درستی پیش‌بینی می‌کند تکیه روی خود فعل باشد. برای درک قدرت نظریه می‌توانیم همین جملات را در انگلیسی مقایسه کنیم.

۷.الف. Maryam laughs loudly

۷.ب. Maryam always laughs

در انگلیسی تکیه به دلایل واجی معمولاً روی آخرین کلمهٔ جمله است و نقش ترتیب زیرین در آن معمولاً قابل تشخیص نیست. اما موضوع توجه ما در این مثال تکیه در انگلیسی نیست، بلکه ترتیب کلمات در انگلیسی است. مشاهده می‌کنیم که در انگلیسی قید حالت پس از فعل می‌آید و قید زمان قبل از فعل. این تفاوت رفتار میان این دو قید در انگلیسی، کاملاً متناظر است با تفاوت رفتار تکیه‌ای آنها در فارسی. آن‌چه در انگلیسی در انتهای جمله می‌آید (قید حالت) همان است که ما ادعا می‌کنیم در فارسی هم در ترتیب زیرین در انتهای جمله می‌آید.

تکیهٔ گروه‌های متممی

تفاوت گروه‌های متممی «به مدرسه» و «از مدرسه» هم توضیح مشابهی دارد. مثال‌ها را در زیر تکرار می‌کنیم:

۸.الف. مریم از مدرسه اومد.

۸.ب. مریم به مدرسه رفت.

در این‌جا نیز ادعا این است که «به مدرسه» آرگومان فعل است (در نتیجه جایگاه زیرینش پس از فعل است و به همین سبب تکیه می‌گیرد) حال آن که «از مدرسه» آرگومان فعل نیست. اما چگونه می‌توان صحت این ادعا را نشان داد؟ تفاوت ساخت نحوی این جملات برای نحوشناسان موضوع تازه‌ای نیست. اما برای نشان دادن شاهدی ساده برای این تفاوت به شکلی که برای مخاطب غیرزبان‌شناس تا حدی قانع‌کننده باشد، می‌توانیم توجه خوانندگان را به ترتیب رایج کلمات در فارسی گفتاری جلب کنیم:

۹.الف. مریم از مدرسه اومد.

۹.ب. مریم رفت (به) مدرسه.

مشاهده می‌کنیم که گروه متممی «به مدرسه» رفتار متفاوتی دارد و در فارسی گفتاری می‌تواند (و ترجیح می‌دهد) پس از فعل قرار گیرد. از قضا این تفاوت در ترتیب دقیقاً به‌یادآورندهٔ همان چیزی است که ما می‌خواستیم به نفع آن استدلال کنیم. پیشنهاد من این است که جملات ۹الف و ۹ب ترتیب زیرین را نشان می‌دهند. در جملات ۸ با این که ترتیب‌ها عیناً یکسان نیستند تکیهٔ کلمات تابع همان ترتیبی است که در جملات ۹ می‌بینیم.

مؤخره

به طور خلاصه، ادعا این است که تکیهٔ کلمه در فارسی و زبان‌های مشابه معمولاً روی همان کلمه‌ای است که در زبان‌های هسته-اول (از جمله، تا حدی، انگلیسی) در انتهای جمله می‌آیند. صحت این پیش‌بینی تا حد خوبی قابل سنجش است، و به گمان من مشاهدات اولیه مساعدند.

هرچند در ابتدا گفتم که این متن برای غیرمتخصصان نوشته شده است، می‌دانم که همچنان خواندنش برای غیرمتخصصان به هیچ وجه آسان نیست. در عین حال، گمان می‌کنم که بر خلاف متن اصلی مقاله، خواندنش برای غیرمتخصصان شدنی است. همچنین، گمان می‌کنم که ادعاهای نظری این مقاله (مثل تقریبا تمام مقالات نحو نظری) به قدری در نگاه اول خلاف شهودند که برای بسیاری از خوانندگان بیش از هر چیز براگیزندهٔ شکند. در عین حال، فکر می‌کنم عرضه کردن این گونه سخنان به گسترهٔ بزرگ‌تری از مخاطبان برای من (و شاید برای ایشان) مفید است.

حِسَن، حَسِن، و ناهمگونی واکه‌ای در مازندرانی

زبان مازندرانی وقتی واژه‌ای را از فارسی می‌گیرد، در بسیاری از موارد مصوت‌های آن را تغییر می‌دهد. در لهجه مازندرانی آمل، یکی از توجه‌برانگیزترین نمونه‌های این تغییر تبدیل صدای ضمه به صدای «شوا» است (صدای شوا schwa مصوتی میانی است که برای بسیاری از فارسی‌زبانان نزدیک به صدای کسره به گوش می‌رسد).  مثلا در تلفظ «مردم» به جای mærdom می‌گوییم mærdəm.

اما در زبان مازندرانی تبدیل مصوتی دیگری هم اتفاق می‌افتد که الگوی پیچیده‌تر و ناواضح‌تری دارد اما به شدت رایج است. در این تبدیل، مصوت فتحه (æ) در کلمات دخیل از فارسی (و عربی) به مصوت شوا (ə) تبدیل می‌شود. مثلاً در مازندرانی در تلفظ «قطار» به جای ɢætɑr می‌گوییم ɢətɑr و در تلفظ «آدم» به جای ɑdæm می‌گوییم ɑdəm. اما آن‌چه این تبدیل را پیچیده می‌کند این است که صدای فتحه (æ) در تمام کلمات دخیل دچار چنین تغییری نمی‌شود. مثلا مازندرانی‌زبانان در تلفظ «مریض» به جای mæriz نمی‌گویند məriz. در نتیجه سؤال بدیهی این است که الگوی این تبدیل چیست، یعنی در چه کلماتی رخ می‌دهد.

تبدیلی که در بالا توصیف کردم موضوع مقالهٔ اخیرم با همکاری خانم سارا نهضتی است (مقاله به انگلیسی است و از این‌جا قابل‌دسترسی است). در این مقاله ادعا می‌کنیم که این تبدیل نمودی از فرآیند ناهمگونی واکه‌ای (vowel dissimilation) است. به طور خلاصه، سخن این است که مصوت‌های مازندرانی به وضعیت مصوت‌های هجاهای مجاور حساسند و ترجیح در نظام واجی مازندرانی (دست‌کم در لهجه‌هایی از این زبان که ما بررسی کردیم) بر این است که دو هجای مجاور هردو دارای مصوت افتاده (low) — یعنی مصوت‌های «آ» ɑ یا فتحه æ — نباشند. بدین ترتیب، واژه‌ای مثل ɑdæm از لحاظ واجی در این زبان نامطلوب است چرا که دو هجای مجور در آن هردو دارای مصوت افتاده هستند. تبدیل فتحه به شوا در چنین کلماتی رخ می‌دهد تا از این مجاورت جلوگیری کند.

پدیده‌ای که در بالا مختصرا معرفی کردم نوع خاصی از ناهمگونی واکه‌ای است که به افتاده بودن مصوت‌ها حساس است. این پدیده در زبان‌های جهان نادر است و اکثریت قریب‌به‌اتفاق موارد مشابهی که تا امروز از این پدیده گزارش شده‌اند مربوط به زبان‌های اقیانوسیه هستند. در نتیجه وجود این پدیده در زبان مازندرانی از حیث رده‌شناختی اهمیت دارد.

به عنوان نکته‌ای پایانی، اضافه می‌کنم که لهجه‌های مختلف مازندرانی بعضا استراتژی‌های متفاوتی برای اِعمال محدودیتی که ذکر کردم دارند. مثلا در کلمهٔ «حسن» دو هجای مجاور مصوت فتحه دارند و در نتیجه کلمه محتاج اصلاح است. در لهجه آمل این اصلاح به شکل «حِسَن» صورت می‌گیرد و در لهجه بابل به شکل «حَسِن». در هر دو لهجه یکی از فتحه‌ها تغییر کرده است اما انتخاب هجایی که دستخوش تغییر می‌شود بین دو لهجه متفاوت بوده است. این تفاوت میان لهجه آمل و بابل نظام‌مند است و در کلمات دیگری از جمله «بلد»، «غلط»، «نظر»، و «قدم» نیز عینا مشاهده می‌شود. این «اصرار» زبان مازندرانی بر از بین برده فتحه (یعنی مصوت æ) در بعضی کلمات، مورد توجه برخی از گویشوران مازندرانی نیز بوده است و تفاوت میان «حِسَن» و «حَسِن» در آمل و بابل نیز گاه دستمایهٔ شوخی قرار می‌گیرد، اما این مقالهٔ تازه نخستین جایی است که در آن توضیح نظام‌مندی از این تغییر عرضه می‌شود.

ظهور و افول شعر عروضی ترکی

ترکی صاحب یکی از بزرگ‌ترین گنجینه‌های میراث شعر موزون «کمّی» در جهان است. وزن «کمّی» نوعی از وزن است که بر مبنای طول هجاها ساخته شود. سنت‌های شعری اصلی منطقه ما یعنی عربی، فارسی، اردو، و  زبان‌های مختلف خانواده‌های کردی و ترکی همگی وزن «کمّی» دارند. خارج از منطقه ما، مهم‌ترین سنت‌های وزنی کمّی عبارتند از سنت‌های شعری یونانی باستان، لاتین، سانسکریت، و ژاپنی. در سنت ادبی فارسی گاهی به وزن کمّی «وزن عروضی» هم می‌گویند هرچند کاربرد این اصطلاح با گنگی‌ها و کژتابی‌هایی نیز همراه است. مهم‌ترین سنت‌های وزنی غیرکمی، سنت‌های وزنی مبتنی بر تعداد هجاها (مانند شعر فرانسوی) و سنت‌های وزنی تکیه‌ای (مانند شعر انگلیسی و شعر پشتو) هستند. در این مقاله تمرکز ما بر وزن کمّی در شعر ترکی است.

کلمه «ترکی» گاهی به مجموعه گسترده‌ای از زبان‌ها (از ازبکی گرفته تا ترکی آذربایجانی) اطلاق می‌شود. در انگلیسی امروز به این خانواده از زبان‌ها Turkic می‌گویند تا تفاوت آن با کلمه Turkish که منحصراً به زبان رایج در ترکیهٔ امروز اطلاق می‌شود مشخص باشد. زبان‌های مختلفی از این خانوادهٔ زبانی — از ازبکی گرفته تا ترکی آذربایجانی — دارای سنت شعری با وزن کمّی هستند. از آن‌جا که در قرون گذشته شکاف بین این زبان‌ها تنگ‌تر و مرزهای میانشان گنگ‌تر بوده، گاهی به جای این که سنت‌های شعری آنها را در قالب سنت‌هایی مجزا بررسی کنند به آنها به چشم توده‌ای از جریان‌های شعری به‌هم‌پیوسته نگریسته و از کلیت این مجموعه با عنوان «سنت شعری ترکی» یاد می‌کنند. در این‌جا تمرکز من بر آن بخش از این سنت است که در قلمرو عثمانی و سپس کشور ترکیه جریان داشته است. در ادامه این متن خاستگاه این سنت شعری را بررسی می‌کنم و سپس به بحث اصلی یعنی افول این سنت در دوران معاصر در ترکیه و دلایل احتمالی زبانی و اجتماعی آن می‌پردازم.

پیروی از سنت فارسی به جای عربی

درست مثل شعر عروضی اردو و کردی، سنت شعر عروضی ترکی نیز برآمده از شعر عروضی فارسی است. نه تنها نظام وزن و قافیه در این سنت‌ها پیرو نظام فارسی است بلکه حتی مضامین و کلمات و تصویرسازی‌ها نیز متأثر از شعر فارسی هستند. شباهت شعر عروضی فارسی و ترکی البته بدیهی است و هرکس به هردو نگریسته باشد آن را در یافته است. اما آن‌چه ممکن است فارسی‌زبانان و ترک‌زبانان ایرانی کمتر از آن باخبر باشند این است که چنین اشتراکاتی میان این سنت‌ها و سنت شعری عربی وجود ندارد. همان طور که شعر فارسی از دل شعر عربی بر آمده، شعر عروضی ترکی و اردو و کردی نیز از دل شعر فارسی بر آمده‌اند. اما در این میان تفاوت مهمی نیز وجود دارد، و آن این است که شعر فارسی در صورت و معنا مملو از بدعت‌هایی است که آن را از شعر عربی جدا می‌کند و به آن هویتی متفاوت می‌بخشد حال آن که شعر عروضی ترکی و اردو و کردی چنین جدایی‌ای از شعر فارسی ندارند.

پیش از ادامه، لازم به تأکید است که طبعاً این‌ها نشانه ضعف و قوتی برای این زبان‌ها یا حتی سنت‌ها نیست، بلکه بازتاب‌دهنده ترجیحات و تعلقات فرهنگی اهل زبان است. اگر ترکان می‌خواستند سنت شعری‌ای مستقل از شعر فارسی داشته باشند، کار دشواری در پیش نداشتند. به طور کلی ایجاد سنت شعری‌ای که متأثر از یک سنت همسایه نباشد در صورتی که اراده‌اش وجود داشته باشد سخت نیست. اتفاقا در دوران مدرن که انگیزه برای برجسته‌سازی تفاوت‌های فرهنگی میان اقوام و ملل بیشتر شده، شاعران ترک و کرد نیز قدم‌هایی در مسیر جدایی از سنت تاریخی متأثر از فارسی برداشته‌اند و موفق نیز بوده‌اند. اما از قضا هرچند در اثر این قدم‌ها مسیر شعر ترکی و کردی به طور کلی از شعر فارسی جدا شده، این جدایی تغییر چندانی در سنت شعر عروضی ترکی و کردی به وجود نیاورده. علت آن است که در این زبان‌ها، بیشتر کسانی که به دنبال مسیرهای منفصل از تأثیرات شعر فارسی بودند معمولاً وزن عروضی را به‌کل به کنار نهادند و شاعری را به شیوه‌هایی دیگر ادامه دادند. این جریان‌های فرهنگی بومی یا بومی‌گرای ترک و کرد به سراغ شعر با وزن هجایی و شعر بی‌وزن رفتند. ماجرا در شبه‌قاره متفاوت بود؛ جریان‌های شعری‌ای در شبه‌قاره که به دنبال جدایی از میراث اسلامی و فارسی بودند عملاً عمدتاً هندیان غیرمسلمانی بودند که زبان استاندارد خود را نه با عنوان «هندی» که با عنوان «اردو» می‌شناسند (این دو عملاً دو گونه بسیار نزدیک از یک زبانند). در نتیجه تبلور جریان‌های شعری واگرا از شعر فارسی در شبه‌قاره عبارت بود از تدوام شعر سنتی هندی (به جای اردو) که بیشتر متأثر از اشعار سانسکریت و پراکریت است و چارچوب‌های وزنی‌ای متفاوت با شعر اردو دارد اما همچنان یک نظام وزنی کمّی است.

اما به بحث خودمان و شباهت شعر عروضی ترکی و فارسی برگردیم. وقتی می‌گوییم شعر فارسی و ترکی نزدیکی چشمگیری دارند مقصودمان چیست؟ شباهت‌های شعر ترکی با شعر فارسی و تفاوت‌های این دو با شعر عربی را می‌توان در ابیات ترکی زیر از فضولی (قرن ۱۰ هجری) به خوبی مشاهده کرد. وزن شعر «مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ فع‌لن» است (طبق رکن‌بندی میزان‌محور: «لن مفتعلن مفتعلن مفتعلن مف»).

کؤنلـۆم آچیلیر زلف پريشانینی گؤرگج                /     نطقـۆم توتولور، غنچه خندانینی گؤرگج
(با دیدن زلف پریشانت دلم باز می‌شود. با دیدن غنچه خندانت نطقم بسته می‌شود)

باخدیقجا سنا، قان ساچیلیر ديده‌لريمدن           /     باغریم دلينير، ناوك مژگانینی گؤرگج
(چون به تو می‌نگرم از دیدگانم خون می‌چکد. بادیدن ناوک مژگانت سینه‌ام شکافته می‌شود)

رعنالیق ايله قامت شمشادی قیلان ياد            /     اۏلمازمی خجل، سروِ خرامانینی گؤرگج
(آن که قامت شمشاد را به رعنایی یاد می‌کند آیا با دیدن سرو خرامان تو خجل نمی‌شود؟)

چـۏخ عشقه هوس ائده‌نی گؤردۆم کی هواسین /   ترك ائتدی، سنين عاشقِ نالانینی گؤرگج
(بسیار کسان را دیدم که هوس عشق داشتند و با دیدن عاشق نالان تو منصرف شدند)

کافر کی، دگيل معترفِ نار جهنم                      /   ايمانا گلير، آتشِ هجرانینی گؤرگج
(کافر که معترف آتش جهنم نیست با دیدن آتش هجران تو ایمان می‌آورد)

نازكليك ايله غنچه خندانی ائدن ياد                  /   ائتمزمی حيا لعل درافشانینی گؤرگج
(آن که غنچه خندان را به نازکی یاد می‌کند با دیدن لعل درافشان تو حیا نمی‌کند؟)

سن حالِ دلين سؤيله‌مه‌سن نولا فضولی          /  ائل فهم قیلیر چاك گريبانینی گؤرگج
(اگر حال دلت را بازنگویی چه میشود فضولی؟ مردم بادیدن چاک گریبانت به آن پی می‌برند.)

(متن شعر از دیوان فضولی به تصحیح حسین محمدزاده صدیق ص ۳۰۰)

لفظ و محتوا: گذشته از حضور الفاظ و ترکیب‌های فارسی مانند «زلف پریشان»، «ناوک مژگان»، «سرو خرامان»، «آتش هجران» و «چاک گریبان»، فضای کلی شعر نیز مشابه غزل‌های فارسی است. برای بیشتر ما درک شدت این شباهت سخت است چرا که با شعر در زبان‌های دیگر آشنا نبوده‌ایم تا متوجه شویم محتوای این شعر و سایر اشعار ترکی تا چه اندازه متأثر از سنت شعری فارسی و متفاوت با سنت عربی است. برای درک عمق ماجرا، ذکر این نکته مفید است که خود مفهوم «غزل عاشقانه» حضور پررنگی که در شعر فارسی (و سنت‌های متأثر از آن) دارد را در شعر عربی ندارد. تقریباً تمامی بزرگان شعر عربی در درجهٔ اول قصیده‌سرا هستند. مهم‌تر از آن، ترکیب عشق و عرفان نیز تقریباً مخصوص شعر فارسی و فارسی‌زده است. در شعر عربی تقریبا با استثنای ابن فارض می‌توان گفت که این شیوه شاعری هرگز در قله‌های شعر عربی جایگاهی نداشته است.

وزن و قافیه: هم نظام قافیه و هم نظام ردیف در شعر ترکی و فارسی یکسان و متفاوت با سنت عربی هستند. ردیف، یعنی کلمه‌ای که پس از کلمه قافیه تکرار می‌شود ( مانند «گؤرگج» در شعر بالا)، پدیده‌ای منحصر به شعر فارسی و سنت‌های متأثر از آن است و نه تنها در عربی که در هیچ‌یک از سنت‌های شعری بزرگ جهان از سانسکریت گرفته تا انگلیسی جایگاهی ندارد. وزن این شعر نیز در شعر عربی وجود ندارد. به طور کلی، مجموعه اوزان رایج شعر ترکی تقریباً با مجموعه اوزان رایج فارسی تطابق نعل‌به‌نعل دارد حال آن که نظام وزنی عربی هم برخی از این اوزان را نمی‌پذیرد و هم در مقابل اوزان دیگری مخصوص به خود دارد.

افول شعر عروضی در ترکیه

در شرح مختصر بالا، اتصال فرهنگی شعر عروضی ترکی و فارسی را تا قدری نشان دادیم. حال می‌توانیم بپرسیم چه اتفاقی افتاد که شعر عروضی از اوایل قرن پیش در ترکیه ناپدید شد. فرآیند افول شعر عروضی در ترکیه بخشی از یک جریان اجتماعی بزرگ‌تر بود و تا حد زیادی به جای آن که به شکل طبیعی و تدریجی رخ دهد به شکل خودآگاه و سریع رخ داد. برای درک ماجرا، باید توجه داشت که این تغییرْ همزمان بود با سایر تغییرات زبانی بزرگ ترکیه در ابتدای قرن بیستم، یعنی تغییر خط و تغییر بسیاری از کلمات. گاهی چنین پنداشته می‌شود که این تغییرات صرفاً حاصل تصمیم شخصی و برنامه‌های مهندسی زبانی مصطفی کمال (معروف به «آتاترک») بود. اما واقعیت آن است که این تغییرات بیشتر معلول جریان اجتماعی‌ای بود که تصمیمات مصطفی کمال هم خود متأثر از آن بودند. همان طور که در ایران امثال لاهوتی و نیما به این نتیجه رسیده بودند که نظم و زبان کهنه پاسخگوی نیازهای نو نیست و همان طور که در عراق نازک الملائکه و بدر شاکر السیاب به نتایج مشابهی رسیده بودند، نوگرایان عثمانی نیز از مدتی پیش‌تر (قرن نوزده) متأثر از ادبیات اروپایی بودند و به فکر انفکاک از قالب‌های کهن افتاده بودند. البته شکی نیست که در نهایت موفقیت چشمگیر این جریان در ایجاد تغییراتی که در پی‌اش بود حاصل تلاش‌ها و تحمیل‌های دولت ترکیه بود. اما چرا این جریان فکری در ایران (خوشبختانه؟) به چنین نتیجه‌ای منجر نشد؟ اگر بخواهیم بحث را به مسألهٔ شعر موزون محدود کنیم، پرسش ما این است که چرا شعر موزون در فارسی از میان نرفت اما در ترکیه چنین شد، و چرا حتی بسیاری از رادیکال‌ترین نوگرایان فارسی‌زبان (از جمله لاهوتی، تندر کیا، و نیما) هم به اَشکالی از وزن عروضی پایبند ماندند اما در ترکیه چنین نشد. به طور خلاصه، به نظر می‌رسد ماجرا دلایل فرهنگی دارد نه زبانی. به عبارت دیگر، سبب این تفاوت مسیر در تاریخ معاصر شعر فارسی و ترکی این است که احساسات در ایران و ترکیه نسبت به سنت‌های زبانی و ادبی پیشین یکسان نبود.

نگاه منفی به سنت شعر عروضی کلاسیک ترکی (که در ترکی اصطلاحاً «شعر دیوان» خوانده می‌شود) در میان ترکان عثمانی شدیدتر از نگاه منفی مشابهی بود که میان نوگرایان ایرانی به شعر سنتی فارسی وجود داشت. این امر چند دلیل داشت. اولاً، شعر عروضی ترکی سابقه‌اش نسبتاً کمتر بود و در نتیجه به چشم ترکان کمتر تنیده با عمق تاریخشان به نظر می‌آمد. ثانیاً، این سنت شعری هرچند بسیار دلنشین و چشمگیر است کارنامه‌اش به اندازه شعر سنتی فارسی درخشان نبود (یا دست‌کم احساس غالب چنین بود) در نتیجه عبور از شعر سنتی برای جامعه ترک هزینه فرهنگی سبک‌تری داشت. مقام فضولی و نسیمی نزد ترک‌زبانان هیچ‌گاه مانند مقام حافظ و سعدی در میان فارسی‌زبانان نبوده است. ثالثاً، عرصه نفوذ شعر عروضی ترکی عملاً محدود به طبقه باسواد بود و در بدنه مردم این نوع شعر حضور چندانی نداشت. رواج بی‌حساب کلمات و ترکیب‌های فارسی و عربی در این اشعار فهمشان را برای مردم بی‌سواد تقریباً ناممکن می‌کرد. از سوی دیگر، نوع دیگری از شعر یعنی شعر با وزن هجایی در فرهنگ بومی مردم ترک حضور داشت و در نتیجه برای نوگرایان ترک ساده بود که شعر عروضی را غیرخودی بدانند و در مقابل شعر با وزن هجایی را اصیل و متعلق به خویش بدانند. بدین ترتیب شعر عروضی ترکی با سه مفهوم گره خورده بود: سنت، اشراف، و غیرترکان. از قضا در آن دوران سنت‌شکنی، برابری طبقاتی، و ملی‌گرایی هر سه ایده‌هایی به‌شدت محبوب بودند (در شعر فارسی عصر مشروطه و پس از آن نیز هر سه عنصر حضور بسیار پررنگی دارند). با توجه به این‌ها، روی گرداندن از شعر عروضی در عثمانی و سپس ترکیه از لحاظ فرهنگی اتفاق عجیبی نبود.

اما شاید آن‌چه بیش از تمام عناصر فرهنگی‌ای که گفتیم در عمل به عنوان دلیل کنار گذاشتن شعر عروضی از سوی نوگرایان ترک مطرح می‌شد دلیلی عملی و فنّی بود: به نظر آنها شعر عروضی مناسب ساختار هجاها در زبان ترکی نبود. قضاوت درباره صحت این ادعا آسان نیست، اما من به آن مشکوکم. مشهورترین شاهد به نفع ادعای آنها این است که در ترکی اصیل خبری از تفکیک طول مصوت‌ها نیست. یعنی بر خلاف فارسی که در آن مثلاً مصوت کلمه «در» کوتاه است اما مصوت کلمه «دار» بلند است، در تلفظ اصیل کلمات اصیل ترکی چنین تفکیکی در طول مصوت‌ها به چشم نمی‌خورد. این ایده بسیار رایج است که وجود تفکیک میان مصوت‌های کوتاه و بلند شرط لازم برای رواج شعر با وزن کمّی است (ابوالحسن نجفی در بحث درباره وزن فارسی نیز چنین ادعایی کرده است). البته وجود وجود چنین تلازمی در سطح نظری روشن نیست. آن‌چه شعر عروضی به آن نیاز قطعی دارد تفکیکی میان هجاهای کوتاه و بلند است نه مصوت‌های کوتاه و بلند. در مقام نظر، تفکیک طول میان دو هجای bo و bor برای تولید شعر عروضی کافی است حتی اگر همه مصوت‌ها هم‌طول باشند. اما در عمل به نظر می‌رسد که چنین تلازمی دست‌کم در سطح آماری برقرار است. متیو گوردون در کتاب Syllable Weight با بررسی نمونه‌ای تصادفی از ۱۷ زبان دارای وزن کمّی نشان می‌دهد که در ۱۶ مورد از آنها (از جمله فارسی) تفکیک طول مصوت‌ها نیز به چشم می‌خورد. تنها استثنا در این میانه زبان بربر است که در آن تفکیک طول مصوت غایب است اما وزن کمّی رونق دارد. بنا بر این اگر تفکیک طول مصوت واقعاً در ترکی غایب باشد عجیب نیست که کسی وزن کمّی را صورت «طبیعی» شاعری در این زبان نداند.

آیا با توجه به آن‌چه گفتیم می‌توان پذیرفت که زبان ترکی مناسب وزن کمّی نیست؟ پاسخ به این سادگی نیست. نکته مهمی که ماجرا را قدری پیچیده‌تر می‌کند این است که خود این ادعا که زبان ترکی دارای تفکیک طول مصوت نیست ادعای دقیقی نیست. در ترکی امروز ترکیه، در کلمات دخیل فارسی و عربی، طول مصوت‌های بلند عمدتاً حفظ شده است. در واقع این تفاوت را ترک‌ها بهتر در کلمات دخیل فارسی رعایت می‌کنند تا فارس‌ها در گفتار عادی فارسی عامیانه. در ترکی امروز ترکیه، مثلاً مصوت اول کلمه dahil («داخل») بلند است اما مصوت اول کلمه dal («شاخه») کوتاه است. این کلمات بخشی از زبان ترکی هستند و نمی‌توان به دلیل این که کلمه «داخل» از عربی وارد ترکی شده است مصوت بلند آن را بخشی از نظام واجی ترکی ندانست. گذشته از این، حتی در کلمات ترکی اصیل گاهی فرآیند کشش جبرانی (compensatory lengthening) موجب به وجود آمدن مصوت‌های بلند شده. مثلاً در لهجه استاندارد استانبولی تلفظ نشدن «غ» در «یاغمور» با بلند شدن الف جبران می‌شود. این موارد البته محدودند اما همچنان اهمیت نظری دارند. به طور خلاصه، در ترکی نه تنها هجاهای کوتاه و بلند وجود دارند بلکه مصوت‌های کوتاه و بلند نیز (هرچند با توزیعی محدود) وجود دارند.

حال شاید بخواهیم نتیجه بگیریم که نوگرایان ترک در استدلالشان برای رد وزن کمّی برخطا بوده‌اند. اما همچنان نباید عجله کرد. در تحلیل این مسأله نکته مهم سومی نیز وجود دارد. به طور کلی وضعیت ایدئال برای تولید وزن کمّی این است که نظام واجی زبان میان هجاهای بلند و کوتاه تفکیک قائل شود و با هجاهای بلند طوری رفتار کند که گویا طولی دقیقا دوبرابر هجاهای کوتاه دارند. این وضعیت در عربی کلاسیک کاملاً برقرار است. در زبان(های) ترکی (چه در آذربایجان چه در ترکیه و چه در بسیاری گونه‌های دیگر ترکی)، علاوه بر هجاهای کوتاه و بلند، هجای کشیده نیز وجود دارد (مثل کلمه dört به معنی «چهار»). این هجاها معمولاً شعر عروضی را دچار مشکل می‌کنند. در فارسی هجای کشیده وجود دارد اما عروض فارسی تا حدی مشکل را برای خود حل کرده است. در عروض فارسی، این هجاها در حالت عادی در قالب توالی یک هجای بلند و یک هجای کوتاه تحلیل می‌شوند (یعنی طولشان سه‌برابر طول هجای کوتاه شمرده می‌شود). مثلاً در شعر فارسی از لحاظ وزنی می‌توان عبارت «مست شدم» را با عبارت «خسته شدم» جایگزین کرد. به نظر می‌رسد شهود زبانی کسانی که با فارسی رسمی الفت زیادی دارند این تناظر را تا حد بسیار زیادی می‌پذیرد. اما علی‌رغم این امر، واقعیت این است که حتی در فارسی هم هجای کشیده همچنان تا حدی مشکل‌ساز است. دست‌کم در دوران معاصر، حضور هجاهای کشیده درک ریتم شعر فارسی را برای بسیاری از فارسی‌زبانان سخت می‌کند. خطا در کاربرد هجاهای کشیده یکی از رایج‌ترین انواع خطای وزنی در میان شاعران غیرحرفه‌ای فارسی‌زبان است.

به شعر ترکی برگردیم. در شعر ترکی (و کردی) نیز هجاهای کشیده مشکل‌آفرینند. مشکل در این زبان‌ها جدی‌تر است، چرا که گویا نه استفاده‌شان در قالب توالی‌ای از بلند و کشیده به اندازه کافی به گوش اهل زبان خوشایند است و نه استفاده‌شان به مثابه هجای بلند. ظن من این است که حضور این هجاها مانع بزرگ‌تری برای برای شعر عروضی ترکی باشد تا مسأله طول مصوت‌ها. نظر نهایی در این باره را باید از متخصصان ترک‌زبان شنید، شاید به‌خصوص آنانی که فارسی نمی‌دانند و تسلطشان به فارسی در شکل درکشان از هجاهای ترکی اثر نمی‌گذارد.

در مقابل همه آن‌چه در بالا گفتیم، خود این امر که شعر ترکی چند قرن در امپراتوری عثمانی رواج داشت شاهدی به نفع مناسب بودن نسبی وزن عروضی برای ترکی است. در برخی زبان‌های ترکی دیگر از جمله ترکی آذربایجانی نیز شعر عروضی همچنان دارای سنتی نسبتاً پویاست. با احتساب این شواهد متعارض، برای من روشن نیست که ادعای نوگرایان عثمانی (و بعدها ترکیه) درباره نامناسب بودن وزن کمّی برای زبان ترکی را چه اندازه باید پذیرفت. اما این قدر هست که اگر انگیزه‌های فرهنگی‌ای که در بالا ذکر کردیم نبودند احتمالاً وزن عروضی به این راحتی از فضای فرهنگی ترکیه پاک نمی‌شد.