گذشته از ترجیحات و اقتضائات فردی، این که کدام زبانها برای یاد گرفتن اولویت دارند هم تابع اهمیت جهانی و منطقهای آن زبانهاست هم تابع ساده بودن یادگیریشان. اهمیت این دومی گاهی مغفول میماند. واقعا یاد گرفتن بعضی زبانها بسیار بسیار سادهتر از زبانهای دیگر است.
از انگلیسی و عربی که بگذریم، فکر میکنم برای فارسیزبانها مقرونبهصرفهترین زبان برای یاد گرفتن از لحاظ حاصلضرب آسانی و اهمیت همانا ترکی استانبولی است. قطعا ترکی استانبولی به اندازه زبانهای جهانیای مثل اسپانیولی و چینی پرگویشور نیست و ادبیات و فلسفهاش به اندازه فرانسه و آلمانی دل نمیبرد. اما در مقابل برای ایرانیها اهمیت منطقهای فرامرزی دارد (زبان قدرتمندترین کشور همسایه و یکی از محبوبترین مقاصد سفرهای خارجی برای ایرانیان) و بسیار نزدیک به دومین زبان مهم داخل ایران است (ترکی آذربایجانی). اما مهمتر از اینها، آنچه رتبه ترکی استانبولی را بالا میبرد و علیرغم ضعف پشتوانه سیاسی و اقتصادیاش در مقایسه با زبانهای بزرگ جهان آن را گزینهای معقول برای یادگیری میکند، این است که بسیار بسیار ساده است. تلاش برای یاد گرفتن ترکی استانبولی هزینهای است که بازدهش سریع و شیرین است!
الفبای ترکی استانبولی چون تازهتاسیس است بازتاب بسیار نزدیکی از آواهای این زبان است در نتیجه املا و خواندن در ترکی (بر خلاف زبانهایی مثل انگلیسی و فرانسه و پروژههای سنگینی مثل چینی و ژاپنی) به هیچ عنوان چالش نیستند. ابتنایش هم بر الفبای رایج زبانهای اروپایی است در نتیجه نیاز به کوشش مضاعفی ندارد (بر خلاف مثلا روسی و یونانی). صرف و نحو ترکی خیلی ساده است. نه مثل روسی و عربی نظام نقشدهی پیچیده و پر استثنا دارد، نه مثل فرانسه و آلمانی و اسپانیولی مذکر و مونث دارد و، نه در آن از دشواریهای عجیب و غریبی شبیه ریشههای ثلاثی و رباعی که در عربی و عبری پیدا میشوند خبری هست.
نظام آوایی ترکی استانبولی هم برای فارسیزبانان (و چه بسا همه) بسیار ساده است. برای یک فارسیزبان، ترکی صرفا سه واج ناآشنا (ü و ö و ı) و یک واجگونه ناآشنا (dark L) دارد در حالی که یک فارسیزبان وقتی میخواهد انگلیسی یاد بگیرد با دستکم هشت واج ناآشنا و چندین تغییر جدی در نظام واجگونهها روبهرو میشود. ماجرای تکیه (stress) که خود معضل جداییست که آموختن انگلیسی را به طور ویژه مشکل میکند.
مهمتر از همه اینها، آموختن ترکی استانبولی برای ما آسان است چون درصد واژههایی که با فارسی مشترکند چشمگیر است. در واقع اگر از زبانهای همخانواده نزدیک ترکی (مثل ازبکی و ترکمنی) بگذریم، هیچ زبانی در جهان به اندازه فارسی با ترکی استانبولی از نظر واژگان قرابت ندارد. کافیست الگوهای تغییر واژگان دستمان بیاید تا ناگهان ببینیم که چه تعداد زیادی از کلمههای ظاهرا غریب ترکی را میشناسیم، و به وجد بیاییم از این که Şekil همان شکل است و dert همان درد است و Hüzün همان حزن است و halk همان خلق است و kayıp همان غیب است و قس علی هذا.
خلاصه این که، اگر جهت تفریح یا برنامهریزی برای محل زندگی در آینده یا پژوهشهای تاریخی/اجتماعی یا هر چیز دیگری به زبانهایی که میشود آموخت فکر میکردیم، به نظرم ترکی استانبولی را نباید از قلم بیاندازیم.
بایگانی برچسب: s
توصیههایی برای یادگیری زبان
توصیههایی که در زیر مینویسم عمدتا بر اساس تجربه شخصیام هستند نه مطالعات علمی. البته تجربه شخصیام شامل تلاش برای یادگیری بیش از ده زبان و لهجه مختلف در سطوح دشواری متفاوت و با چالشهای متفاوت (و البته یاد دادن دو زبان مختلف) میشود در نتیجه آن قدرها هم غیر قابل اعتماد نیست. علاوه بر این، بسیاری از این توصیهها و روشها مبتنی بر راهنمایی دیگران است و ابداع من نیست، و به چیزی که بر شانه غولها سوار شده میشود تا حدی خوبی اعتماد کرد.
۱- کتابهایی که دوست دارید را به زبان مقصد بخوانید.
اگر عاشق هری پاتر هستید، هیچ چیز مثل خواندن هری پاتر به زبانی که دارید یاد میگیرید (چه ترکی استانبولی باشد چه عربی چه انگلیسی) شما را با زبان مقصد آشتی نمیدهد. شخصا تجربهام این بوده که کتاب برای نهادینه کردن ساختارهای نحوی در ذهن بسیار بسیار موثرتر از فیلم و سریال است. موقع کتاب خواندن تنها راه شما برای فهم محتوا کلماتند و نمیتوانید از سرنخهای بصریای که در فیلم موجودند کمک بگیرید. موقع کتاب خواندن مجبورید از هیچ جملهای از کتاب نگذرید مگر این که ساختار نحوی آن جمله تا حدی در ذهنتان معلوم شود (وگرنه نمیتوانید چیزی از جمله بفهمید و متوقف میشوید). این در حالیست که معمولا فهممان از فیلم با اتکای شدید بر کلیدواژههاست، و حتی گاهی میشود هیچ چیز از جملههای فیلم نفهمید و صرفا با دیدن فریادها و گلولهها و بوسهها فهمید که داستان فیلم به کجا رسید. در نتیجه کتاب خواندن به زبان بیگانه عمل زبانآموزانه بسیار جدیتری است. گذشته از آن، ساختارها و واژههایی که در کتابها استفاده میشوند به طرز چشمگیری پیشرفتهتر و همچنین برای اکثر کاربردهایی که در نظر ماست مفیدترند.
یک سوال مهم این است که آیا باید موقع خواندن کتاب (یا تماشا کردن فیلم) به کلمات و ساختارها توجه کنیم یا صرف فهم کلی کافی است. توصیه بعدی جواب این سوال است:
۲- زبانآموزی موفق زبانآموزی فعالانه است!
کم نیستند کسانی که ساعتها سریال به زبان خارجی میبینند و پیشرفت چندانی هم نمیکنند. از آن بدتر، اصلا کم نیستند کسانی که سالهاست در کشورهای انگلیسیزبان زندگی میکنند و هنوز یک پست انگلیسی بیغلط در فیسبوکشان پیدا نمیشود. راستش چه بسا که اکثر ایرانیان ساکن کشورهای انگلیسیزبان همین وضع را دارند. نتیجه اخلاقی اول این است که به مرحله تولید بیغلط رسیدن در زبان خارجی بسیار مشکل است. نتیجه اخلاقی دوم، و مهمتر، این است که صرفا در معرض زبان خارجی قرار گرفتن به هیچ وجه کافی نیست! یعنی صرفا خواندن کتاب یا دیدن فیلم یا حتی حضور در کشور خارجی و معاشرت با گویشوران بومی کفایت نمیکند. زبانآموزی موفق زبانآموزی فعالانه است!
البته، در اینجا به نظرم باید یک تفکیک مهم صورت دهیم. اگر هنوز مبتدی هستید، یعنی اگر هنوز در مرحلهای هستید که خواندن متن به زبان خارجی به نظرتان عذاب است و آرزو میکنید که کاش معادل فارسیاش موجود بود، خیلی هم لازم نیست زبانآموز فعالی باشید. صرف خواندن کتاب به زبان خارجی برای شما بسیار مفید است حتی اگر به کلمات و ساختارها دقت نکنید و از آنچه نمیفهمید سهلانگارانه بگذرید. در این مرحله هدف صرفا آشتی با ساختار کلی زبان خارجی و خو گرفتن به شش هفت هزار کلمه اول پرکاربرد آن زبان است. این مرحله همان مرحلهای است که فرآیندهای ناخودآگاه مغز در آن توانایی ویژهای دارند.
اما اگر در مرحلهای هستید که با خواندن متن یا دیدن فیلم به زبان خارجی مشکل خاصی ندارید، اینجاست که اگر زبانآموزیتان را فعالانه نکنید نرخ یادگیری آن قدر کند میشود که ناامیدتان میکند. در این مرحله، اگر همچنان میخواهید پیشرفت کنید، لازم است که به واژهها و ساختارها و تلفظها دقت کنید، چیزهای جدید را ارزیابی کنید و اگر لازم است فعالانه سعی کنید به خاطر بسپاریدشان، و آنچه یاد میگیرید را یادداشت کنید، و هر وقت دیدید درباره تلفظ یا معنی دقیق واژهای شک دارید به لغتنامه رجوع کنید، و خلاصه با زبانآموزی مثل یک فرآیند جدی یادگیری برخورد کنید. در این مرحله فرآیندهای ناخودآگاه مغز کمتر میتوانند به کمک شما بیایند، و به خصوص با این مشکل مواجهید که اشتباهاتتان در ذهنتان نهادینه شدهاند و به راحتی بیرون نمیروند. همچنین، اگر در بند تلفظ صحیح باشید متاسفانه تلفظ یکی از آن چیزهایی است که به نظر میرسد زبانآموزان بزرگسال توانایی چندانی در یادگیری خودکار و غیرفعالانه آن ندارند.
۳- اگر کلمه حفظ میکنید، هرگز تمام کلمات را حفظ نکنید.
یک اشتباه وحشتناک این است که یک کتاب به زبان مقصد را به دست بگیریم و شروع به خواندن کنیم و هر کلمهای که بلد نبودیم را یادداشت کنیم یا زیرش خط بکشیم. تمام کلمات زبان برای یاد گرفتن نیستند! جدی میگویم. به خصوص در زبانهای پرواژهای مثل انگلیسی، تعداد کلمات کمکاربرد به طرز وحشتناکی زیاد است. حتی برای همکلاسیهای آمریکایی زبانشناس من هم که در بخش وربال امتحان GRE نمره کامل میآورند، بسیار (واقعا بسیار!) پیش میآید که کلماتی در مجلهها و کتابها ببینند که معنیشان را نمیدانند. بسیار مهم است که فقط کلمات به درد بخور را یاد بگیرید و به ترتیب و با نظمی معقول پیشروی کنید! یکی از مشکلات موسساتی مثل کانون زبان این است که زبانآموزانش روی واژههای متون کتابهای موسسه تمرکز میکنند در حالی که این واژهها واقعا پراولویتترین واژههایی که باید یاد گرفته شوند نیستند. راستش را بخواهید در دفترچه لغات انگلیسیام که متعلق به دوره راهنماییام است هنوز کلماتی هستند که معنایشان را یاد نگرفتهام. کلماتی هم هستند که مثلا دوازده سال پیش یاد گرفتهام و در این دوازده سال تنها یکی دو بار بهشان بر خوردهام (مثالی که الآن در ذهنم است کلمه stiletto است!) و تازه حالا میفهمم که یادداشت کردن آنها چه اشتباهی بوده، و چهقدر باعث شده که آن دفترچه برایم کمفایدهتر از انتظارم باشد. اگر درباره بسامد کاربرد یک کلمه شک دارید، Google NGrams دوست شماست!
۴- جملهها را یادداشت کنید٬ نه کلمهها را!
به نظر من حالت ایدهآل این است که به جای این که دفترچهای از کلمات خارجی با معنایشان داشته باشیم، دفترچهای (یا فایلی!) از جملاتی داشته باشیم که شامل کلمات خارجی خوبی که بهشان بر خوردهایم است. هر سطر یک جمله یا عبارت که شامل کلمهای که دیدهایم است. این کار هم به خاطر سپردن کلمه را راحتتر میکند، و هم باعث میشود کلمهها را با معنا و کاربرد دقیقشان یاد بگیریم. اگر در دفترمان فقط خود کلمهها را بنویسیم، و مثلا جلوی کلمه انگلیسی long بنویسیم «بلند»، و بعد در کاربرد مثلا بگوییم که she is long (به جای tall)، خندهای که نصیبمان میشود تا حدی حقمان است!
۵- در ابتدای کار، جملات زبان مقصد را حفظ کنید!
واقعیت این است که زبانآموزی ذاتا تا حد بسیار زیادی فرآیندی خودبهخود و غیرارادی است و ابعاد دقیقش نامعلوم است. بر خلاف یادگیری عموم علوم، در یادگیری زبانها زبانآموز مکررا لحظات هیجانانگیزی را تجربه میکند که متوجه میشود میداند که فلان کلمه یا تلفظ یا جمله در زبان مقصد غلط است، بدون این که بداند چرا. (یک مثال جالب این است که بسیاری از ایرانیهایی که مقداری عربی خواندهاند جایگاه تکیه در کلمات عربی را تا حد خوبی درست حدس میزنند اما هرگز نمیدانند چرا!) بخش ناخودآگاه مغز ما بهتر از اراده خودآگاه ما از پس بسیاری از جنبههای زبانآموزی بر میآید. اگرچه یادگیری قواعد ریاضیوار کمک مناسبی است، اما فراهم کردن خوراک برای فرآیندهای ناخودآگاه یادگیری هم همیشه لازم است. در نتیجه، در ابتدای زبانآموزی، هیچ چیز مثل حفظ کردن جملات یا متنهای کامل تسلط زبانآموز را بر همه جنبههای زبان مقصد زیاد نمیکند. چیزی که حفظ میکنید میتواند یک مکالمه مسخره درباره آب و هوا باشد که در یک کتاب آموزش زبان خوش آب و رنگ دیدهاید، و میتواند متن یک قطعه موسیقی پاپ از نظر شما جالب (و از نظر من احتمالا بیمزه) باشد. اما مهم است که متن را از طریق شنیدنش (طبعا با تلفظ بومی درست) حفظ کنید نه با خواندن متنش. همچنین واضح است که بهتر آن است که آن قدر بشنوید که خود به خود حفظ شوید نه این که جدول ضرب یاد گرفتن مجید را الگو قرار دهید و به قصد حفظ کردن دور اتاق قدم بزنید و با خود متن را تکرار کنید. شخصا فکر میکنم بزرگترین سرمایهام در یادگیری عربی (همان میزان محدودی که یاد گرفتهام) حفظ بودن بخشهایی از قرآن به علاوه معنی دقیقشان بود.
۶- اگر زبان مقصد و مبدا واژگان مشترک دارند، حواستان به هر دو طرف رابطه باشد!
فارسیدانی که عربی میآموزد یا انگلیسیدانی که فرانسه میآموزد، متن زبان مقصد را نسبتا راحت میفهمد چون معنی کلمهها قابل حدس است اما وقتی میخواهد خودش جملهسازی کند کلمه درست را به خاطر نمیآورد. مثلا هر فارسیزبان زیرکی با دیدن کلمه «مزدحم» در عربی میتواند حدس بزند که معنی کلمه «شلوغ» است اما اگر از او بپرسند که معادل «شلوغ» در عربی چیست کار سختتری در پیش دارد. راه چاره این است که ترجمه از زبان خودمان به زبان مقصد را هم به طور جداگانه تمرین کنیم.
۷- بدیهیات قواعد زبان را بیاموزید!
این توصیه مخصوص کسانی است که در مراحل اولیه یادگیری یک زبان خارجی هستند. وگرنه انگلیسیآموزان ایرانی معمولا به اندازه کافی قواعد به گوششان خورده. به هر حال، تاکید من این است که هیچ وقت قواعد زبان مقصد را نادیده نگیرید. روشهای مدرن تدریس زبان تاکید ویژهای بر روی یادگیری زبان در محیط کاربردی دارد. آموزش زبان مدرن با احوالپرسی و یادگیری عبارات کامل در زبان مقصد شروع میشود نه قواعد دستوری و آوایی. اما بخش مهمی از حکمت استفاده از این روشها ایجاد انگیزه و جذابیت در فرآیند زبانآموزی و جلوگیری از وحشت زبانآموز است. اگر یک زبانآموز حرفهای هستید و فکر میکنید لازم نیست کسی مراقب حال روانیتان باشد، به نظر من در همان ابتدا به دل ماجرا شیرجه بزنید و دستکم یک بار به قواعد بدیهی زبان مقصد نگاه کنید. هر عربیآموزی باید در همان مراحل ابتدایی بداند که عربی تعدادی باب دارد، و هر انگلیسیآموزی باید خیلی زود یاد بگیرد که نحوه تلفظ یک حرف مصوت تابع حرف مصوتی است که دو حرف بعد از آن میآید!
(یعنی مثلا حرف i در bite تلفظ متفاوتی با حرف i در bit دارد و علت این تفاوت حضور حرف e در انتهای bite است.)
۸- به کلاس زبان محتاج نباشید
کلاس زبان مثل کمپ ترک اعتیاد است. بزرگترین فایدهاش این است که شما را مجبور به ارادهورزی میکند. وگرنه از لحاظ کیفیت آموزش، کلاس برتری بزرگی به یادگیری شخصی ندارد. قطعا شرط آنچه میگویم این است که حد اقل کمی اهل مطالعه شخصی و یادگیری مستقل باشید. اما اگر در دوران دانشجویی به طرز موفقی از پس این بر آمدهاید که بدون گوش دادن به حرف استاد سر کلاس صرفا با خواندن کتاب یا جزوه یک درس نمره معقولی بگیرید، مطمئن باشید که از پس زبانآموزی مستقل هم به خوبی بر خواهید آمد! با این تفاوت که به دلایل متعدد، در زبانآموزی فواید جدیای هم برای مطالعه شخصی در مقایسه با یادگیری در کلاس وجود دارد، از جمله این که میتوانید به سراغ منابعی که برایتان جذابترند بروید (مثلا کتابهایی که دوست دارید) و روی مهارتهایی که برایتان مهمتر است تمرکز کنید (مثلا شاید مکالمه برایتان مهم نباشد).
(اضافه میکنم که در هر حال احتمالا کلاس در مجموع برتریهایی به یادگیری شخصی دارد، ولی معلوم نیست به پول و وقتش بیارزد. همچنین، آنچه میگویم در رد کلاسهای جمعیای است که در آنها معلم وقت مخصوص زیادی برای شما نمیگذارد. کلاسهای خصوصی به نظر من مفیدند.)
۹- از یادگیری همزمان چند زبان نترسید!
هیچ آدم چندزبانهای صبر نکرده خدای یک زبان بشود تا به سراغ بعدی برود. مطالعه همزمان چند زبان باعث نمیشود چیزها در ذهنتان در حد آزاردهندهای قاطی شوند. نترسید! اگر منتظرید انگلیسی را «به جایی برسانید» تا بعد اسپانیولی را شروع کنید، پیام من برای شما صرفا «موفق باشید» است.میدانم که این بیشتر شبیه توصیههای مجله موفقیت است، اما شدیدا معتقدم که اگر در هر لحظه سر یادگیری هر زبانی که دوست دارید وقت بگذارید در مجموع چیزهای بسیار بیشتری خواهید آموخت. تجربه نشان داده که در عموم موارد (مگر این که از بزرگان عرصه جزم و اراده باشید) کسانی که به خاطر این که انگلیسی در اولویت است به سراغ اسپانیولی نرفتهاند، مدت زمانی که ممکن بود صرف اسپانیولی کنند را صرف وقتگذرانی در فیسبوک کردهاند نه یادگیری انگلیسی. اما مهمتر از این حکمتهای کلی، نکته جدیتر این است که زبانآموزی نیاز به زمان طولانی و منفصل دارد. اگر یادگیری انگلیسی مثلا به ۷۰۰ ساعت وقت نیاز دارد، نمیتوانید تمام این ۷۰۰ ساعت را در چند ماه فشرده کنید و انتظار نتیجه ایدهآل داشته باشید. زمان یادگیری باید تا حدی پخش باشد. در نتیجه اگر دوست دارید زبانهای زیادی یاد بگیرید نمیتوانید صبر کنید یکی تمام شود تا سراغ بعدی بروید.
۱۰- زیاد DuoLingo را جدی نگیرید.
برای این مورد آخر توضیح تحلیلی خاصی ندارم، اما تجربهام میگوید که ساعتها وقتی که صرف یادگیری زبان با DuoLingo کردم تقریبا تلف شدند، و حجم یادگیریام بسیار بسیار اندک بوده. اگر وقتهای مرده را به استفاده از DuoLingo میگذرانید و برایتان نقش تفریحی دارد، قطعا کاچی بهتر از هیچ است. خودم هم هنوز گاهی در ایستگاه اتوبوس آخرین پناهگاهم دولینگو است. اما در غیر این صورت، اگر جدی هستید تقریبا برای هر زبانی که فکرش را بکنید روشهایی بسیار بهتر از دولینگو وجود دارند!
سخن «تازه»
یاد گرفتن زبان دوم باعث میشود با ساختارها و کلمههایی آشنا شویم که نه تنها در زبان اولمان معادلی ندارند، بلکه قبلا حتی به امکان وجودشان به این شکل هم فکر نکردهایم. به وضوح به یاد دارم که در اوایل آشناییام با زبان انگلیسی از کسی پرسیدم «رساندن» به انگلیسی چه میشود (منظورم مثلا رساندن کسی با خودرو به خانهاش بود) و از اصطلاح give a ride که در جواب شنیدم خوشم نیامد. یعنی احساس کردم معادل واقعی رساندن نیست. مثلا وقتی بخواهیم بگوییم «اول منو برسون» یا «متاسفانه تا در بیمارستان نرسوندمون» نمیتوانیم از این ترکیب استفاده کنیم. اما سالها بعد مچ خودم را در حالی گرفتم که وسوسه شده بودم در مکالمه فارسی هم از ride دادن استفاده کنم. واقعیت این است که در بسیاری از موقعیتها هم «رساندن» کار give a ride را نمیکند. مثلا جمله Those of you who need a ride please contact me را نمیشود به این تر و تمیزی به فارسی برگرداند (باید از ساختار مجهول «رسانده شدن» استفاده کرد و نتیجه هم چیز نچسبی است). نتیجه اخلاقی ساده این است که هر زبانی سوراخهای خودش را دارد. (انکار نمیکنم که احتمالا فارسی بیشتر از این مشکلات دارد. اما اینجا بحثم چیز دیگریست.)
استفاده از انگلیسی ما را به ساختارها و واژههای انگلیسی عادت داده. وقتی هم فارسی حرف میزنیم دنبال همانها میگردیم، اما پیدا نمیکنیم و احساس میکنیم که فارسی جایی از کارش میلنگد. اما واقعیت این است که موقع انگلیسی حرف زدن هم همین تجربه را داریم. خیلی وقتها فارسی چیزهایی دارد که در انگلیسی پیدایشان نمیکنیم. اما چرا احساس نمیکنیم انگلیسی جایی از کارش میلنگد؟ جواب قطعی من این است که چون در انگلیسی اعتماد به نفس نداریم، و میتوانیم (در بسیاری از موارد به حق) پیدا نکردن معادل را به گردن انگلیسیندانی خود بیندازیم نه سوراخی در زبان انگلیسی. به هر حال اما باید بدانیم که بعضی وقتها تقصیر از انگلیسی (یا هر زبان دیگری) است نه سواد ما. عجالتا این مثالها از چیزهایی که در انگلیسی معادل تر و تمیز ندارند به یادم میآیند:
۱- هم راه رفتم، هم غذا خوردم، و هم استراحت کردم. (اگر دو مورد بود both به جای «هم» کار میکرد اما برای سه تا انگلیسی کم میآورد.)
۲- نـمیتوانم باور نـکنم.
۳- مگه ماشین داری؟ (کار کلمه «مگه» در رساندن این پیشفرض گوینده که مخاطب ماشین ندارد را در انگلیسی هیچ واژهای نمیتواند انجام دهد. در نتیجه وظیفه به لحن محول میشود که در بسیاری از موارد کژتاب و نارساست.)
۴- دگمه چندم رو بزنم؟ (اعداد ترتیبی مثل first و fifteenth و غیره در انگلیسی حالت سوالی ندارند.)
مثال از این دست زیاد است. البته تاکید میکنم که حرف بر سر این زبان یا آن زبان نیست. حرف بر سر کارکرد مغز کسی است که زبان تازهای یاد میگیرد. وقتی صحبت از ناتوانی فارسی در انتقال بعضی منظورهاست، یکی از رایجترین مثالهایی که دیدهام که زده میشود واژه آلردی (already) است. این کلمه انگلیسی واقعا بهدردبخور است و نبودش در فارسی مرا هم آزار میدهد. اما با یک مثال توضیح میدهم که اینجا هم امتیازی به نفع انگلیسی نوشته نمیشود.
فرض کنید با دوستتان در دو ماشین دارید از تهران به سمت بوشهر حرکت میکنید. هفت ساعت بعد از حرکت، انتظار میرود که جایی بین اصفهان و شیراز باشید. به دوستتان زنگ میزنید. دوستتان اما آنقدر سریع رانده که در همین هفت ساعت خودش را به شیراز رسانده! اگر دوستتان انگلیسیزبان باشد میتواند بگوید I’m already in Shiraz اما اگر فارسیزبان باشد چیزی به جای آلردی ندارد که بگوید تا نشان بدهد که واقعیت از انتظار سریعتر پیش رفته.
اما شما کجایید؟ فرض کنید برای شما واقعیت از انتظار کندتر پیش رفته و در نتیجه شما علیرغم هفت ساعت رانندگی آنقدر کند راندهاید که الان به جای آن که بین اصفهان و شیراز باشید در خود اصفهانید. حالا شمای فارسیزبان میتوانید بگویید «من تازه اصفهانم.» این بار، اگر شما انگلیسیزبان بودید هیچ راهی برای ترجمه کلمه «تازه» نداشتید. درست همان طور که already بیانگر چیزی است که زودتر از انتظار رخ داده، واژه «تازه» هم بیانگر چیزی است که دیرتر از انتظار رخ داده. این دو واژه دقیقا قرینه هم هستند و به یک میزان کاربردیاند. البته، قاعدتا این که بسیاری از ما از نبود آلردی در فارسی رنج میبریم اما یک بار هم به ذهنمان نرسیده که چرا انگلیسی چیزی شبیه «تازه» ندارد، به خاطر شیوه کارکرد ذهن کسیست که زبان جدیدی میآموزد، نه به خاطر غربزدگی یا خودباختگی. علاوه بر آنچه گفته شد، یک عامل هم این است که آشنایی نسبی مخاطب فارسیزبان با انگلیسی باعث میشود ذهن ما به طور ناخودآگاه یاد بگیرد که موقع فارسی حرف زدن اگر لازم شد میان واژههای انگلیسی هم بگردد. در حالی که هیچ وقت موقع انگلیسی حرف زدن به دنبال واژههای فارسی مناسب گشتن سودی نخواهد داشت.