یادگیری دستگاه آوایی زبان جدید، در چهار گام

love-accent1از لحاظ آوایی، با کمی ساده‌سازی، آموختن یک زبان جدید را می‌توان متشکل از کسب چهار مهارت مختلف دانست. این چهار مهارت به کرات از سوی افراد با هم خلط می‌شوند، و این خلط موجب سوء تفاهم‌ها و تصمیم‌گیری‌های غلط زیادی در فرآیند زبان‌آموزی می‌شود. مهم‌ترین نکته در این زمینه این است که داشتن مهارت‌های اول و دوم نه فقط برای حرف زدن صحیح (speaking) که برای شنیدن درست زبان جدید (listening) هم لازم (و احتمالا کافی) هستند، و در نتیجه توجه بیشتری می‌طلبند. همچنین، ضروری است که توجه داشته باشیم که دو مهارت اول برای یک زبان‌آموز بزرگسال تقریبا همیشه قابل دسترسی‌اند در حالی که مهارت‌های سوم و چهارم ممکن است به کلی برای زبان‌آموزان بزرگسال دسترسی‌ناپذیر باشند (و به همین دلیل است که یک بزرگسال معمولا می‌تواند در شنیدن و فهم یک زبان خارجی به درجه اعلای توانایی برسد اما در تلفظ چنین اتفاقی به ندرت رخ می‌دهد). گاهی می‌شنویم که کسانی می‌گویند که مهم این است که زبان خارجی را «درست» تلفظ کنیم اما لازم نیست لهجه بومی‌مانند داشته باشیم. واقعا چنین جمله‌ای معنی دقیقی ندارد و چندان قابل دفاع نیست (چون تلفظ درست ذاتا یعنی تلفظ بومی‌مانند) اما به هر حال منظور کسانی که چنین چیزی می‌گویند تقریبا این است که توانایی‌های اول و دوم را به دست آوریم اما در بند توانایی‌های سوم و چهارم نباشیم. اما این چهار مهارت (که لزوما هم ترتیب زمانی ندارند) از این قرارند:

یک: تفکیک دادن صداهای متفاوت از هم. تقریبا هر کسی که زبان جدیدی می‌آموزد با صداهایی (یا ترکیب‌های صوتی‌ای) روبه‌رو می‌شود که برایش بیگانه‌اند. مغز ساده‌ساز بشر و نظام‌های آموزشی ضعیف دست به دست هم می‌دهند و کاری می‌کنند که زبان‌آموز صداهای جدید را مثل شبیه‌ترین صدای موجود در زبان خودش تحلیل می‌کند. فارسی‌زبانی که واژه انگلیسی ship را می‌شنود چون تلفظ حرف i در این کلمه برایش بیگانه است آن را درست مثل تلفظ ee در کلمه sheep تحلیل می‌کند. نخستین مهارت آوایی لازم در زبان‌آموزی همانا نجات از این وضعیت است. لازم به تاکید است که نجات از این وضعیت به معنای یادگیری تلفظ درست کلمه ship نیست، بلکه صرفا به این معناست که به وجود تفاوت بین این دو کلمه آگاه باشیم، گوشمان بتواند آنها را از هم تمییز دهد، و در تلفظ به ازای این دو از صداهای متفاوتی استفاده کنیم (هرچند ممکن است صداهایی که استفاده می‌کنیم با تلفظ گویشوران بومی فرق کند). نکته اصلی در این مهارت تلفظ درست نیست، بلکه آگاه بودن به وجود تفاوت‌هاست. به طور خلاصه (و البته ساده‌سازی‌شده)، برای کسب مهارت اول در گفتار لازم است که تعداد صداهای متفاوتی که تولید می‌کنیم با تعداد صداهای موجود در زبان مقصد یکسان باشد (یعنی مثلا مانند بیشتر فارسی‌زبان‌ها موقع انگلیسی حرف زدن چهارده مصوت انگلیسی را با هفت هشت صدا جایگزین نکنیم).
گفتنی‌ست که این مهارت صرفا محدود به درک و تلفظ درست تک‌تک صداهای مجزای یک زبان نمی‌شود، بلکه ترکیب‌های آوایی و پدیده‌هایی مثل تکیه (stress) را هم در بر می‌گیرد. نمونه قابل توجه از ترکیب‌های آوایی‌ای که فارسی‌زبانان در انگلیسی با آن مشکل دارند هجاهایی است که با بیش از یک صامت شروع می‌شوند. ذهن فارسی‌زبان green را به شکل gereen می‌شنود چون به شروع هجا با دو صامت (مثلا gr) عادت ندارد. این تحلیل نادرست در شنیدار هم اثر می‌گذارد و فارسی‌زبان معمولا تفاوت تلفظ hungry (گرسنه) با Hungary (مجارستان) را متوجه نمی‌شود چون هجای /gri/ را هم مثل /gəri/ می‌شنود.
(بیشتر راهنمایی‌های مقاله «چهارده نکته آموزشی درباره تلفظ انگلیسی» معطوف به بهبود مهارت اولند.)

دو: داشتن تصویر ذهنی درست از تلفظ هر کلمه. مهارت دوم این است که زبان‌آموز بداند هر کلمه‌ای که بلد است چه تلفظی دارد (هرچند خودش نتواند این تلفظ را انجام دهد). برای انگلیسی‌آموز، معنای این امر این است که مثلا بداند که مصوت هجای اول کلمه danger صدای ej است نه فتحه، و بداند که تلفظ now با know تفاوت دارد. در این‌جا مساله اصلی کلمات است، نه چگونگی صداها. زبان‌آموز باید بتواند صداهای موجود در کلماتی که بلد است را به تفکیک معرفی کند، هرچند از پس تلفظ درستشان بر نیاید. کسب این مهارت صرفا نیازمند تمرین و حافظه است، و هرچند بسیار دشوار است اما در عوض می‌دانیم که نهایتا ممکن است، و مثل مهارت سوم و چهارم نیست که ممکن است مستقل از میزان تلاش هرگز حاصل نشوند. استفاده مداوم از یک فرهنگ لغت که تلفظ کلمات را می‌نویسد برای کسب این مهارت بسیار سودمند است.
(بیشتر راهنمایی‌های مقاله «پنج ایراد رایج در انگلیسی» معطوف به کسب این مهارتند)

سه: تلفظ بومی‌مانند تمام صداها. کسب این مهارت بسیار مشکل‌تر است. در سطح صداهای مجزا، این مهارت تا حد خوبی برای یک بزرگسال هم به دست آمدنی است. اما تلفظ درست ترکیب‌های صداها با یکدیگر و رعایت تمام واجگونه‌ها دشوار است. واقعیت این است که تلفظ دقیق هر صدایی تابع صداهای قبل و بعدش است و یاد گرفتن عامدانه و خودآگاه تمام ترکیب‌های ممکن تقریبا ناممکن است. از طرف دیگر، یک بزرگسال با یادگیری ناخودآگاه و دیمی نیز نمی‌تواند به چنین مهارت‌هایی دست پیدا کند (بر خلاف یک کودک). در عین حال نباید فراموش کرد که همیشه می‌توان تا مرزهای خیره‌کننده‌ای پیشرفت کرد، و بر خلاف شایعه مضحک رایج، حنجره و آرواره کسی در کودکی متناسب با صداهای زبان مادری‌اش شکل نمی‌گیرد، هرچه هست مربوط به ذهن و فرآیندهای یادگیری است. خارجی‌ای که تلفظش از سوی گویشوران بومی «بسیار بسیار خوب» توصیف می‌شود اما همچنان گویشوران بومی خارجی بودنش را تشخیص می‌دهند بدون این که بتوانند بگویند چرا یا بتوانند لهجه‌اش را تقلید کنند، معمولا در مرحله دست و پنجه نرم کردن با مهارت سوم است.

چهار: لحن بومی‌مانند. کلمه لحن را در مقابل واژه intonation انگلیسی به کار می‌برم. منظور از لحن، تغییرات زیر و بمی و کشش و مکث در سطح جمله است، یعنی همان چیزی که شاخصه اصلی تفکیک دو لهجه اصفهانی و تهرانی در زبان فارسی است. دستیابی به لحن بومی‌مانند با آموزش مستقیم و شیوه‌های خودآگاه تقریبا غیرممکن است چرا که هنوز زبان‌شناسان هم از پس مدل کردن دقیق الگوهای لحنی در سطح جمله بر نیامده‌اند. اما همان طور که می‌دانیم، با شنیدن زیاد و البته احتمالا کمی استعداد ویژه، می‌شود لحن‌ها را تقلید کرد. در میان هم‌زبانان خودمان کم ندیده‌ایم کسانی را که گویشور یک لهجه فارسی با یک لحن به‌خصوصند اما در بزرگسالی لهجه دیگری که لحن دیگری دارد را یاد می‌گیرند، و البته که همه‌چیز ناخودآگاه رخ می‌دهد و این افراد هرگز نمی‌توانند کلمه‌ای درباره این که الگوی زیروبمی لحن جدید به چه شکل است صحبت کنند. رسیدن به لحن درست نه آن قدر مهم است و نه آن قدر سخت (با کمی اغماض). در واقع عمده مساله لهجه و تلفظ، مربوط به سه مهارت قبلی است.

موقعیت اجتماعی زبان‌های اقلیت در ایران

kurdishهر کسی که اندکی با مسائل مربوط به زبان‌ها در ایران آشنا باشد می‌داند که در میان زبان‌های غیر فارسی زبان‌هایی مثل کُردی و ترکی عموما جایگاه اجتماعی بسیار بالاتری در مقایسه با مازندرانی، گیلکی، لری و امثال آنها دارند، به این معنا که گویشوران این زبان‌ها عموما با اعتماد به نفس بیشتری از زبان خود استفاده می‌کنند، بیشتر ممکن است به سراغ خواندن و نوشتن به این زبان‌ها بروند، و از این زبان‌ها در حوزه‌های گسترده‌تری (از جمله سیاست، علم، و ادبیات فاخر) استفاده می‌کنند.

این موقعیت اجتماعی برتر چیزی درباره برتری ذاتی و ساختاری این زبان‌ها نشان نمی‌دهد، بلکه نتیجه عوامل سیاسی و فرهنگی و موقعیت اجتماعی گویشوران این زبان‌ها (و نه خود این‌زبان‌ها) است. البته ناگفته پیداست که این زبان‌ها هم خود زیر سایه سنگین فارسی در ایران در تنگنا هستند، اما همچنان موقعیتشان قابل مقایسه با مازندرانی و گیلکی و لری و تالشی و مانند این‌ها نیست، و بیم انقراضشان در عرض چند نسل نمی‌رود.

گاهی در توجیه این تفاوت موقعیت بین زبان‌های محلی، به عواملی مثل حمایت حکومتی، احساسات گویشوران، وجود رسم‌الخط، و وجود ادبیات غنی و رسانه در این زبان‌ها اشاره می‌شود. این عوامل اگرچه کاملا موثرند، اما به عقیده من خود عوامل ثانویه‌ای هستند که تحت تاثیر عوامل ریشه‌ای‌تری هستند. در زیر به عمده‌ترین عواملی که به نظر می‌رسد به این موقعیت نسبتا موفق برای زبان‌هایی مثل ترکی و کردی کمک کرده‌اند اشاره می‌کنم.

۱- جمعیت: بدیهی‌ترین عامل جمعیت است. تعداد بالای گویشوران یک زبان کمک می‌کند که ساخت محصولات فرهنگی به آن زبان چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ شأن‌آوری یا فایده‌رسانی مقرون به صرفه باشد. اثر انباشتی چنین عاملی در طول تاریخ چشمگیر است.

۲- فاصله زبانی از فارسی: شباهت یا دوری ساختار یک زبان نسبت به فارسی احتمالا تنها عامل درون‌زبانی مهمی است که در تعیین سرنوشت زبان‌های مورد استفاده در ایران اثر جدی دارد. هرچه ساختار زبانی به فارسی شبیه‌تر باشد، گویشورانش بیشتر در معرض این خطر قرار دارند که زبان خود را صرفا لهجه‌ای غیر استاندارد از فارسی بپندارند و در نتیجه آن را برای کارکردهای جدی‌تر نامناسب بدانند.

به طور کلی وقتی عاملی ترغیب‌کننده برای استفاده از زبان محلی وجود ندارد، اگر فارسی با شأن اجتماعی بالاتر گره بخورد در جامعه‌ای که همه فارسی می‌دانند پیروزی نهایی فارسی و حذف کامل زبان‌های دیگر تقریبا قطعی است. آن عامل ترغیب‌کننده‌ای که در جهت عکس عمل می‌کند و زبان محلی را زنده نگه می‌دارد معمولا یا از جنس وجود گویشورانی است که با فارسی راحت نیستند و تعامل با آنها محتاج استفاده از زبان محلی است، یا از جنس احساس هویت قومی و پرهیز از یکی شدن کامل با مرکز است. با گسترش سواد در جامعه (باسوادی در چهل سال اخیر از پنجاه درصد به نود درصد رسیده) در حقیقت فارسی‌دانی در جامعه زیاد می‌شود و عامل ترغیب‌کننده اول را از بین می‌برد. در نتیجه تنها راه نجات زبان‌های محلی عامل دوم (احساس هویت قومی) خواهد بود، وگرنه یک جوان کُرد (که قطعا فارسی هم می‌داند) هیچ انگیزه‌ای برای استفاده از کُردی به جای فارسی نخواهد داشت. فاصله زبانی یکی از عوامل مهمی است که باعث می‌شود گویشوران زبان خود را به عنوان یک زبان مجزا که زیر سایه فارسی نیست جدی بگیرند.

زبان‌های ترکی، ترکمنی، و عربی حتی با فارسی هم‌ریشه نیز نیستند. زبان‌های کردی نیز اگرچه از خانواده زبان‌های ایرانی (در مفهوم رده‌شناختی آن، و نه به معنی هم‌مرزی جغرافیایی) هستند اما فاصله‌شان از فارسی چشم‌گیر است. در مقابل، زبان‌هایی مثل مازندرانی و لری بسیار به فارسی شبیه‌ترند و حتی گاهی در برخی موضوعات فهم جملاتشان برای یک فارسی زبان چندان مشکل نیست.

۳- وجود گویشوران برون‌مرزی: یکی از مهم‌ترین عوامل تاثیرگذار این است که زبان‌هایی مثل لُری و مازندرانی صرفا در یک کشور تکلم می‌شوند و به همین دلیل یک گروه بزرگ از گویشوران این زبان وجود ندارند که هیچ وابستگی‌ای به ایران نداشته باشند و بتوانند در ذهن ایرانیانی که به این زبان‌ها صحبت می‌کنند اثر بگذارند و باعث شوند که این افراد هویت زبانی‌شان را در کنار (یا بالاتر از) هویت ملی‌شان جدی بگیرند. بر خلاف بسیاری از سخنان رایج، مقصود این‌جا اصلا مقصر دانستن هجمه تبلیغاتی توطئه‌آمیز از آن سوی مرزها نیست. نیازی به توطئه‌انگاری نیست. این یک فرآیند کاملا طبیعی است که شما اگر هم‌زبانانی داشته باشید که اشتراک فرهنگی‌تان با آنها (دست‌کم در برخی زمینه‌ها، از جمله همان زبان) بیشتر از عمده هموطنان داخلی‌تان باشد، خودبه‌خود هویت زبانی خود را بیشتر از کسی که چنین شرایطی ندارد جدی می‌گیرید.

۴- قدرت سیاسی گویشوران برون‌مرزی: گفتیم که وجود همزبانان غیرایرانی در شکل‌گیری احساس هویت زبانی موثر است، اما اگر این همزبانان غیرایرانی در خارج از ایران دارای حکومت قدرتمندی از آن خود نیز باشند قطعا این اثر دوچندان می‌شود. گذشته از کارکرد روانی این وضعیت، وجود یک کشور همسایه که در آن مثلا ترکی آذری زبان رسمی است باعث می‌شود که محصولات فرهنگی (شعر، اخبار، موسیقی، سریال، و غیره) به این زبان تولید شوند. وجود این کالاهای فرهنگی هم اثر روانی مضاعف دارد (مثلا باعث می‌شود یک ترک‌زبان احساس کند به ترکی درباره سیاست حرف زدن خنده‌دار نیست)، هم به شکل‌گیری واژگان تخصصی کمک می‌کند (مثلا حرف زدن درباره سیاست به ترکی برای ترک‌زبانی که به رسانه‌های جمهوری آذربایجان یا حتی ترکیه دسترسی دارد آسان‌تر می‌شود)، و هم واقعا سود ملموس و مادی دانستن این زبان‌ها را بیشتر می‌کند (مثلا شما اگر ترکی بلد باشید به مجموعه‌ای از وسایل علم و تفریح و خبر دسترسی دارید که هموطنان تک‌زبانه‌تان از آنها محرومند). طبعا این عوامل معمولا در سطحی ناخودآگاه عمل می‌کنند، اما به نظر می‌رسد که شدت عملکردشان بسیار جدی است. از این لحاظ، تحولات اخیر منطقه که به شکل‌گیری و قدرت‌گیری دولت کُرد در شمال عراق منجر شده تاثیر مستقیمی بر موقعیت زبان کُردی گذاشته است، و قاعدتا این امر که تلویزیون رسمی ایران هم در شبکه استانی‌اش از رسم‌الخط کُردی استفاده می‌کند (و در نتیجه موقعیت کُردی به عنوان یک زبان مکتوب را می‌پذیرد) متاثر از همین تحولات است.

۵- عوامل هویتی مستقل از زبان: تاثیر عوامل هویتی‌ای که ریشه در سیاست و تاریخ دارند روشن است. در ایران به طور خاص احتمالا جدی‌ترین این عوامل مذهب است. زبان‌های غیرفارسی که در ایران توسط جمعیت‌های سنی‌مذهب تکلم می‌شوند پتانسیل بسیار بالاتری برای بقا دارند چرا که گویشوران این زبان‌ها دلیل بزرگی غیر از زبان هم برای احساس تفاوت با اکثریت جمعیت کشور دارند، و همان طور که گفتیم احساس هویت قومیتی، حتی اگر ناشی از عاملی غیر از زبان باشد، در استفاده از زبان هم بازتاب می‌یابد. در جامعه‌ای که به دلایل مذهبی نسبت به مرکز احساس تفاوت می‌کند قطعا در گفتار شبیه تهرانی‌ها شدن کمتر مطلوب است تا جامعه‌ای که چنین عاملی در آن حاضر نیست.

فعل مرکب پیروز می‌شود، چون به آن نیاز داریم

دکتر محمدرضا باطنی
دکتر محمدرضا باطنی

دکتر محمدرضا باطنی مقاله معروفی درباره فعل مرکب دارد، که با عنوان «فارسی، زبانی عقیم» منتشر شده است. خلاصه حرف او در آن مقاله خواندنی این است که فارسی سال‌هاست که به سمت استفاده از فعل مرکب به جای فعل ساده (مثلا «فریب دادن» به جای «فریفتن») حرکت کرده است. در نهایت باطنی تجویز می‌کند که سیاست‌های برنامه‌ریزی زبانی باید بکوشند دوباره فارسی را به سمت فعل ساده برگردانند، چرا که ریشه‌های افعال ساده بزرگ‌ترین سرمایه برای تولید واژگان تازه‌اند. او برای نشان دادن این معنا به فعل نُمودن اشاره می‌کند و مشتقاتش مانند نمایش، نما، نمایه، نمودار، نمونه، و نمود.

در فارسی «رایج» امروز کمتر از صد و پنجاه فعل ساده استفاده می‌شوند و باقی افعال همگی مرکبند، در حالی که به نظر می‌رسد در گذشته‌های دور فارسی این طور نبوده. ادعای این نوشته آن است که مستقل از تصمیم ما، این جریان حرکت به سمت افعال مرکب همچنان با قوت پیش خواهد رفت. من، بر خلاف نظرات رایج، گمان می‌کنم که علت به وجود آمدن این روند یک عامل تصادفی یا یک علت بیرونی مانند هجوم اسم‌های عربی نیست، بلکه ریشه در ساختارهای مخصوص زبان فارسی دارد، و به همین دلیل گویشوران زبان به آن گرایش شدیدی دارند و در نتیجه جلوگیری از آن تقریبا غیر ممکن است.

ساختارهای مهمی در زبان فارسی هستند که بیانشان فقط با افعال مرکب ممکن است. مثلا، جملات زیر که با فعل مرکب «گشت زدن» ساخته شده‌اند، با فعل ساده «گشتن» قابل بیان نیستند.

۱- گشت که حتما می‌زنم، ولی شاید غذا نخورم.

۲- گشت هم زدم، اما غذا نخوردم.

۳- گشتـو می‌زنم، اما غذا رو شاید نخورم.

توجه کنید که در این‌جا تفاوت‌های معنایی دو فعل «گشت زدن» و «گشتن» مد نظر نیست، بلکه نکته این است که ساختارهای ذکر شده در این مثال‌ها محتاج اینند که کلمات به‌خصوصی بین دو جزء فعل مرکب قرار بگیرند، و در نتیجه ساختن این جملات با فعل ساده ممکن نیست، حتی اگر معنی «گشت زدن» و «گشتن» دقیقا یکی باشد. همچنین، در بعضی از این موارد ما وقتی می‌خواهیم از این ساختارها با افعال ساده استفاده کنیم، گاهی این کلمات را (که اصولا به جایگاه ثانویه در جمله علاقه‌مندند) بعد از خود فعل می‌آوریم. مثلا به جای «گشت که می‌زنم!» می‌گوییم «می‌گردم که!» اما حتما شم زبانی شما هم گواهی می‌دهد که این ترکیب‌ها به هیچ وجه دلچسب نیستند. حتی شاید گاهی وسوسه شده باشید جمله‌هایی مانند این تولید کنید: «غذا هم خوردم، درس هم خوندم، خوا هم بیدم

مورد دیگری که در آن گاهی فعل ساده مشکل‌ساز است مربوط به ضمیر متصل مفعولی اول شخص مفرد است (مثل «م» در «کتکـم زدند»). در این موارد در فعل ماضی اگر بخواهیم از فعل ساده استفاده کنیم آوردن ضمیر متصل مفعولی موجب کژتابی می‌شود:

۱- ترسوندم: (منظور این است که «او مرا ترساند» اما برداشت اولیه شنونده این است که «من (کسی را) ترساندم.»

۲- گرفتم: (منظور این است که «او مرا گرفت» اما برداشت اولیه شنونده این است که «من (کسی را) گرفتم.»

توجه کنید که این کژتابی‌ها با فعل مرکب رخ نمی‌دهند، چرا که ضمیر مفعولی می‌تواند به بخش غیرفعلی بچسبد، مثلا برای «او مرا زد» می‌توانیم به جای «زدم» که کژتابی دارد می‌توانیم بگوییم «کتکم زد». همچنین، نکته مهم این است که در فارسی گفتاری استفاده از ضمیر مفعولی متصل در چنین جملاتی صرفا یک انتخاب نیست، بلکه به آن احساس نیاز می‌شود. اگر در فارسی گفتاری به دوستتان بگویید «اول کمکم کرد، بعد نصیحتم کرد، بعد منو رسوند»، احتمالا نسبت به ترکیب «منو» در جمله آخر احساس خوبی ندارید.

گمان من این است که در غیاب عوامل معارض، همین موارد وقتی در زبان فراگیر شوند و گویشوران به آنها عادت کنند کافی‌اند که بتوانند یک زبان را به سمت ترجیح فعل مرکب به فعل ساده بکشانند. اما به نظرم می‌رسد که عملا گرایش به فعل مرکب از این مرحله هم فراتر رفته است، و فارسی‌زبانان از لحاظ ساختار تکیه‌ای جمله هم نسبت به جملاتی که فعل ساده دارند اقبال کمتری دارند. مثلا، به نظر می‌رسد که صرفا از لحاظ آهنگ، فارسی‌زبانان «زدمون» و «ما رو زد» را به اندازه «کتکمون زد» دوست ندارند. این تمایل می‌تواند جایگاه تکیه مربوط باشد یا صرفا بازتاب عادت فارسی‌زبانان به افعال مرکب باشد (چون غالب افعال فارسی مرکبند)، اما علت آن هرچه باشد به نظر می‌رسد مشخص است که وقتی ترجیح گویشوران یک زبان از مرحله واژگانی فراتر رفت و جنبه نحوی و واج‌شناختی پیدا کرد، جنگیدن با آن تقریبا غیرممکن خواهد بود.