چامسکی چه می‌گوید؟

chomsky(هدف از این نوشته این است که خواننده غیرمتخصصی را که کنجکاو است درباره چامسکی و زبان‌شناسی مدرن بداند تا حدی راضی کند. قصد این نوشته به هیچ وجه دفاع از نظرات به‌خصوص چامسکی نیست. در واقع من لزوما مدافع مواضع زبان‌شناسانه او نیستم. برای من، چامسکی فعال سیاسی از چامسکی زبان‌شناس شخصیت جالب‌تری است.)

نقش نوام چامسکی در جهان زبان‌شناسی از زمانی که در دهه پنجاه میلادی نامش بر سر زبان‌ها افتاد، محدود به ارائه یک نظریه به‌خصوص یا کشف چند نکته مهم نبوده است. چامسکی به‌قدری ادعاهای متنوع درباره زبان کرده و آن‌قدر رویکردها و حتی هدف‌ها را در زبان‌شناسی تغییر داده که افراد می‌توانند بسیاری از آنها را درست یا مفید بیابند اما همچنان خود را در مجموع ضدچامکسیایی بدانند. در این نوشته قصد دارم مواردی را که به نظرم مهم‌ترین تاثیرات چامسکی در زبان‌شناسی هستند معرفی کنم. بعضی از این موارد از جنس ادعاهای کاملا انتزاعی و نظری‌اند، بعضی از جنس ادعاهای مخصوص زبانی، و برخی هم از جنس پیشنهاد رویکرد هستند نه ادعا.

یک هدف مهم من در نوشتن این متن تفکیک آرای مختلف چامسکی از یکدیگر است. با توجه به تنوعی که در رویکردها و پیشنهادها و ادعاهای چامسکی وجود دارد (و با توجه به این که این‌ها لزوما مستلزم یکدیگر نیستند) در زبان‌شناسی به کل مدافع یا مخالف چامسکی بودن چندان معنا ندارد، بلکه همیشه باید محل اختلاف را دقیق‌تر مشخص کرد.

بدون تطویل بیشتر مقدمه، به سراغ فهرست مهم‌ترین اثرات نوام چامسکی در زبان‌شناسی مدرن می‌روم. کوشیده‌ام که ردپای سوگیری‌های نظری شخصی‌ام و محدودیت‌های دانشم را در این متن به حد اقل برسانم، اما به هر حال همیشه فاصله‌ای هست.

۱- تمرکز بر ذهن

زبان‌شناسی علمی است که همواره به دنبال یافتن مدل برای توصیف زبان است. شاید هم برای توضیح زبان. و البته که مرز توصیف و توضیح به هیچ وجه واضح نیست. متاسفانه حتی منظور از مدل کردن هم واضح نیست، و به خصوص معیارهای مدل خوب هم لزوما مشخص نیستند. برای توضیح اولین اثر بزرگ چامسکی در عالم زبان‌شناسی، از رابطه توصیف و مدل شروع می‌کنیم.

باید توجه کنیم که در واقع هیچ زبان‌شناسی به دنبال توصیف خام زبان‌ها نیست. حتی وقتی یک دستورنویس سنتی عربی (مثل سیبویه) می‌گوید که کلمات در عربی به سه دسته «اسم و فعل و حرف» تقسیم می‌شوند و هر اسمی در عربی مجرور یا منصوب یا مرفوع است، می‌توانیم کار او را توصیف بنامیم اما باید به یاد داشته باشیم که توصیف او خام نیست. او به هر حال یک مدل انتزاعی از دستور زبان عربی ارائه داده، و هر جمله جدید عربی که می‌بینیم با مدل او سازگار است. او مثل همه آن‌چه که دانشمندان در عرصه علم مشغول به آنند، با ذکر چند قاعده موجز، ویژگی‌های مهمی از یک پدیده با بی‌نهایت نمونه را به درستی و با قوت مدل کرده.

اما حال فرض کنیم دو مدل از دستور عربی داشتیم که هردو جملات صحیح و ناصحیح در عربی را به درستی پیش‌بینی می‌کردند. در این صورت چه معیاری برای «درست» یا «درست‌تر» دانستن یکی از مدل‌ها داریم؟ معمولا در این‌جا و در علم به طور کلی، سنت بر آن بوده که در چنین شرایطی مدل ساده‌تر را ترجیح می‌دهیم (ماجرای تیغ اوکام). دستورنویسان سنتی هم این اصل را رعایت می‌کردند. در دوران مدرن (پیش از چامسکی)، یک معیار مهم دیگر برای قضاوت بین مدل‌های ممکن از یک زبان اضافه شد، و آن هماهنگی این مدل با مدل‌هایمان از زبان‌های دیگر بود. این‌جا احتمالا آن جایی است که باید تولد زبان‌شناسی مدرن بنامیمش، یعنی زمانی که دانشمندان به زبان به طور کلی به صورت یک نظام قاعده‌مند علاقه نشان داده‌اند، نه به قواعد یک زبان به خصوص مثل عربی یا لاتین یا انگلیسی.

اما حالا فرض کنیم که دو مدل از دستور زبان عربی داریم که هردو با مدلمان از زبان‌های دیگر هم سازگارند، و هردو با داده‌هایمان درباره خود عربی هم سازگارند. در این‌جا معیاری جز سادگی برای تشخیص برتری یک مدل نخواهیم داشت. با تقریب خوبی می‌توان گفت که در زبان‌شناسی پیشاچامسکی وضعیت همواره همین بوده، و تنها معیار ترجیح مدل‌ها بر یکدیگر سازگاری با داده‌ها (از جمله داده‌های زبان‌های دیگر) و سادگی بوده.

یکی از عمیق‌ترین تاثیرات چامسکی در زبان‌شناسی، تغییر این نگاه بود. چامسکی تصمیم گرفت که به زبان به صورت یک نظام انتزاعی مستقل نگاه نکند، بلکه زبان را به عنوان بخشی از ذهن انسان بررسی کند. نکته کلیدی در این نگاه او این بود که او هدفش را این قرار داد که کشف کند که زبان چگونه در ذهن ذخیره شده است، نه این که ساده‌ترین مدل ممکن با توجه به داده‌های زبانی را نشان دهد. در این‌جا، بهترین مدل از زبان مدلی است که با شیوه ذخیره‌اش در ذهن هماهنگ باشد، حتی اگر در ظاهر مدل پیچیده‌تری باشد یا افزونگی (redundancy) بی‌دلیل داشته باشد. در نگاه افراطی‌تر، اصلا در این‌جا هدف مدل کردن زبان نیست بلکه هدف مدل کردن ذهن است.

استفاده از یک مثال موضوع را بهتر مشخص می‌کند: یک پدیده ساده زبانی را در نظر بگیرید، مثلا فعل زمان گذشته در فارسی. در بیشتر افعال فارسی، پسوند «ـید» در انتهای بُن مضارع، ما را به بُن ماضی می‌رساند (اگر با مفهوم «بُن» ارتباط خوبی ندارید می‌توانید خود فعل‌ها را مقایسه کنید: «می‌چرخم» و «می‌چرخیدم»، «می‌دوم» و «می‌دویدم»، «می‌خندم» و «می‌خندیدم»،…). از طرف دیگر، بسیاری از افعال فارسی چنین نظمی را رعایت نمی‌کنند (مثلا «می‌گیرم» و «می‌گرفتم»، «می‌سازم» و «می‌ساختم»، «می‌پزم» و «می‌پختم»). سوالی که برای هر بیننده‌ای ممکن است مطرح شود این است که آیا باید بگوییم در فارسی «ـید» پسوند ماضی‌ساز است (و فعل‌هایی مثل گرفتن و پختن استثنا هستند) یا این که باید بگوییم که هر فعلی در فارسی یک بن ماضی و یک بن مضارع دارد که هویت مستقل دارند (و کثرت فعل‌هایی که در آنها بن ماضی متشکل از بن مضارع به علاوه پسوند «ید» است یک تصادف تاریخی جالب است). معیارمان برای انتخاب بین این دو نگاه چیست؟ شاید بگوییم تعداد موارد مهم است (مثلا اگر تنها ده درصد از فعل‌های فارسی بن ماضی را با «ید» می‌سازند، بهتر است کثرت پسوند «ید» را صرفا یک تصادف تاریخی بدانیم). شاید بگوییم تاریخ زبان مهم است (مثلا بگوییم اگر پسوند ماضی‌ساز فارسی «ید» بوده اما بعدها افعال دیگری به دلایل خاص یا از زبان‌های دیگر وارد شده‌اند که این پسوند را رعایت نمی‌کنند، هرچه‌قدر هم که تعدادشان زیاد باشد باید «ید» را به عنوان پسوند ماضی‌ساز فارسی در نظر بگیریم). شاید هم بگوییم سوال از اساس بی‌معناست. داده‌ها همینند که هستند، و دلیلی ندارد با کلمات گنگی مثل «قاعده» و «استثنا» خودمان را درگیر کنیم. نگاه عمومی در زبان‌شناسی پیش از چامسکی تقریبا همیشه چیزی شبیه یکی از همین مواردی که ذکر شد بود.

اما در نگاه چامسکیایی، ما در چنین موردی معیار دیگری برای مدل «بهتر» داریم. هدف ما مدل کردن زبان چنان که در ذهن ذخیره شده است است. در نتیجه باید سعی کنیم بفهمیم ذهن ناخودآگاه (و این ناخودآگاه بودن مهم است) فارسی‌زبان «ید» را به عنوان پسوند ماضی‌ساز می‌شناسد یا نه. اگر کودک سه‌ساله‌ای را ببینیم که به اشتباه به جای «پخته» می‌گوید «پزیده»، این باید ما را متمایل کند به این سمت که «ید» در فارسی پسوند ماضی‌ساز است (حتی اگر فقط سه درصد افعال فارسی از آن استفاده کنند و تاریخ فارسی هم به آن موقعیت ویژه‌ای ندهد)، چون به نظر می‌رسد ذهن این کودک بدون این که درباره پسوند «ید» چیزی شنیده باشد آن را به عنوان پسوند ماضی‌ساز (ولو به غلط) به کار برده.

اعلام مدل کردن زبان در ذهن به عنوان هدف زبان‌شناسی، پیامدهای بسیار عمیقی دارد. در دوران پیش از چامسکی، زبان‌شناسان خود را با تاریخ‌دانان یا فیلسوفان یا مردم‌شناسان یا منتقدان ادبی همکار می‌دانستند. اما امروز زبان‌شناسان چامسکیایی (و البته نه لزوما همه زبان‌شناسان)، خود را بیش از هرکس با روان‌شناسان همکار می‌دانند. یک نکته مهم درباره این تغییر نگاه اساسی این است که دامنه نفوذش فراتر از کسانی است که امروز خود را پیرو چامسکی می‌دانند. امروزه زبان‌شناسان بسیاری هستند که نحو و واج‌شناسی چامسکیایی (و خود چامسکی) را از بیخ منکرند (در بسیاری از موارد با نگاهی خصمانه) اما عملا سوالی که به دنبال جوابش هستند همان نحوه ذخیره شدن زبان در ذهن است. آنها عموما زبان‌شناسانی هستند که با روش‌های آزمایشگاهی یا تحلیل‌های آماری یا شبیه‌سازی‌های کامپیوتری (به جای تحلیل منطق‌وار داده‌های زبانی که رسم چامسکی و یارانش است) به دنبال پاسخ به این سوال می‌گردند، و معتقدند که پاسخ‌هایشان با نظرات چامسکی درباره چگونگی ذخیره زبان در ذهن سازگار نیست.

۲- فطری بودن زبان

احتمالا مشهورترین، جنجالی‌ترین، و بدفهمیده‌شده‌ترین وجه نگاه چامسکی به زبان، «فطری بودن» (innateness) زبان است. دعواهای بسیاری بر سر کلمه به‌خصوص innate وجود داشته، و من قصد ندارم وارد آن جزئیات بشوم. اما ایده کلی چامسکی این است: زبان ساختار بسیار پیچیده‌ای دارد، و کودکی که یک زبان را می‌آموزد قاعدتا نمی‌تواند با نتیجه‌گیری‌های منطقی و آماری از روی جملاتی که می‌شنود، چنین ساختار پیچیده‌ای را بیاموزد (چامسکی در اثبات این ادعا مثال‌های به‌خصوصی هم می‌آورد که به اختلاف نظرها و جنجال‌هایی هم انجامیده). در نتیجه حتما بخش‌هایی از ساختار زبان از هنگام تولد در ذهن ما وجود دارند، و ما وقتی به عنوان کودک در حال آموختن زبان هستیم، در واقع صرفا داریم بخش‌هایی از سازوکار زبان را می‌آموزیم که از پیش به طور فطری در ذهنمان نبوده‌اند.

مثلا، طبق این روایت، ممکن است ذهن ما فارسی‌زبانان مثل هر انسانی از بدو تولد تصوری انتزاعی از مفهوم واج و تکواژ داشته باشد، اما این که واج‌ها و تکواژهای به‌خصوص زبان فارسی چه هستند را یک فارسی‌زبان پس از تولد می‌آموزد. مثالی پیچیده‌تر: در یک نظریه در چارچوب زبان‌شناسی چامسکیایی، شما ممکن است معتقد باشید که کلمات در جملات همیشه با ساختاری درختی با گره‌های دوشاخه خوشه‌بندی می‌شوند، و ممکن است این ساختار درختی دودویی را بخشی از سازوکار فطری زبانی انسان بدانید. در این صورت خواهید گفت که کودکی که یک زبان به‌خصوص مثلا ترکی را می‌آموزد، در واقع می‌آموزد که کدام ترتیب‌ها و کدام شاخه‌ها در دستور زبان ترکی مجازند و کدام شاخه‌های درخت به چه شکلی تلفظ می‌شوند. لازم است تاکید کنم که وقتی می‌گوییم ذهن به شکل فطری نسبت به این سازوکارهای زبانی دانش دارد، اولا باید توجه کنیم که این دانش در سطحی بسیار ناخودآگاه است (و در نتیجه نمی‌توان با رجوع خودآگاه به ذهن از آنها باخبر شد) و ثانیا بسیار انتزاعی است (به حدی که ساختار زبان اشاره مورد استفاده کرولال‌ها هم بازتابی از همین سازوکار زبانی انتزاعی است).

وقتی می‌گوییم ذهن پیشاپیش برای زبان برنامه‌ریزی شده است، اگر خوب فکر کنیم ادعای خاصی نکرده‌ایم. به هر حال انسان‌ها از زبان استفاده می‌کنند پس حتما ذهنشان ساختارهای لازم برای زبان را دارد. کسی هم به این معنا مخالف چامسکی نیست. آن‌چه از ادعای چامسکی که مخالفان زیاد دارد، به طور خاص این است که ذهن برای زبان سازوکارهای خاصی دارد که باعث می‌شود توانایی‌های ذهنی مربوط به زبان را چیزی فراتر از توانایی‌های ذهنی عمومی‌مان بدانیم. به عبارت دیگر، ما برای یادگیری زبان از ظرفیت‌هایی در ذهنمان استفاده می‌کنیم که با درک و یادگیری‌مان در مسائل دیگر (مسیریابی، تشخیص‌های غیرزبانی سمعی و بصری، بازی‌ها، تصمیم‌گیری‌ها،…) متفاوت است و مخصوص زبان است. البته، واقعیت این است که بیان دقیق و کاملا وفادار نظر چامسکی در این باره کار ساده‌ای نیست، و کسی که روایتی دقیق‌تر بخواهد باید به متون مفصل‌تری رجوع کند.

۳- دستور جهانی

قائل بودن به این که بخش‌هایی از ساختار زبان فطری است، پیامد منطقی روشنی دارد: وقتی ما یک زبان، مثلا فارسی را بلدیم، دانش ما دو بخش دارد: دانشی که از بدو تولد درباره ساختار زبان به طور فطری داشته‌ایم و دانشی که درباره زبان فارسی از محیط اطرافمان آموخته‌ایم. بخش اول (یعنی بخش فطری) متاثر از محیط نیست، و بین همه انسان‌های یکسان است. در نتیجه آن بخش از دانش زبانی ما را یک گویشور ژاپنی هم با خود دارد، و مستقل از زبان مورد بحث است. پس با چنین نگاهی همه زبان‌ها، علی‌رغم تفاوت‌های ظاهری فراوانشان، مبتنی بر ساختاری فطری هستند که بین افراد بشر یکسان است. چامسکی به این ساختار انتزاعی مشترک بین زبان‌ها قائل است و به آن دستور جهانی (Universal Grammar) می‌گوید. واژه دستور (grammar) در این اصطلاح در معنایی عام به کار می‌رود و علاوه بر نحو، ابعاد دیگر زبان مانند صَرف، معناشناسی، و واج‌شناسی را نیز در بر می‌گیرد.

مثالی که در بخش قبل درباره ساختار درختی دودویی جملات زدیم نمونه‌ای از ویژگی‌هایی است که در سنت چامسکیایی برای دستور جهانی پیشنهاد شده است. البته این مثال قابل بررسی خوبی نیست، چون تشخیص این که ساختار جملات یک زبان مبتنی بر ساختار درختی دودویی هست یا نه معیار همه‌پسند و عینی روشنی ندارد. در واقع یکی از اعتراضات مهم مخالفان چامسکی به او این است که هیچ یک از مثال‌هایی که چامسکیاییان به عنوان نمونه ویژگی‌های دستور جهانی ذکر می‌کنند به شکل ساده‌ای در زبان‌های مختلف قابل ارزیابی نیستند، و عموما آن قدر انتزاعی‌اند که درباره مصداق داشتنشان در هر زبانی امکان ان‌قلت آوردن وجود دارد. در مقابل، پاسخ چامسکیاییان پروپاقرص معمولا این است که برخی از این موارد هرچند انتزاعی‌اند اما با اطمینان و کیفیت خوبی با معیارهایی عینی قابل بررسی‌اند، اما چون توان فنی لازم برای درک این معیارها بالاست، کسانی که آشنا به این مسائل نیستند ناتوانی خود در درک را حمل به گنگی ادعاها می‌کنند. درباره این که حق با کیست، کتاب‌ها نوشته شده و پرونده هنوز مختومه نیست.

۴- تمرکز بر نحو

یکی از پیامدهای مهم انقلاب چامسکیایی در زبان‌شناسی که معمولا فراموش می‌شود، خود تمرکز بر نحو زبان‌هاست. از زمان‌های بسیار قدیم در جهان سنتی نحونویسی برای زبان‌های به‌خصوص کار رایجی بوده (از توصیفات پانینی در هند باستان درباره سانسکریت گرفته تا توصیفات علمای مسلمان مانند زمخشری و سیبویه از نحو عربی). اما از زمانی که در قرون هیجده و نوزده زبان‌شناسی به صورت علمی کلی برای مطالعه زبان‌ها (و نه توصیف یک زبان به‌خصوص) و مقایسه نظام‌مند آنها شکل گرفت، نحو هیچ وقت در مرکز توجهات نبود. بزرگ‌ترین زبان‌شناسان دوران مدرن پیش از چامسکی (مانند نودستوریان و سوسور Saussure و سپیر Sapir و بلومفیلد Bloomfield) همه (چه آنها که تاریخ زبان‌ها برایشان اولویت داشت چه آنها که به زبان در لحظه می‌نگریستند) بر روی آواهای زبان و حد اکثر صَرف (یعنی مطالعه اَشکال مختلف یک فعل یا اسم و تعاملات تکواژها در سطح کلمه) متمرکز بودند و کاری به جمله که واحد مورد علاقه در نحو است نداشتند.

چامسکی به هیچ وجه اولین زبان‌شناس مدرنی نبود که درباره نحو مطالعه کرد (به عنوان بدیهی‌ترین مثال، استاد چامسکی یعنی Zellig Harris هم یک زبان‌شناس بزرگ متمرکز بر نحو بود). اما چامسکی قطعا کسی بود که نحو را از حاشیه زبان‌شناسی به متن آورد و حتی برای چند دهه آن را در مرکز متن قرار داد. چامسکی راهکارهایی نظام‌مند برای مدل کردن و مطالعه نحو ارائه داد و زبان‌شناسان جوان را به سمت نحو فرا خواند. در این زمینه هم تاثیر چامسکی مستقل از ارزش نظری کارهایش غیرقابل انکار است. حتی زبان‌شناسان نحوی امروزی که دشمن چامسکی هستند هم نمی‌توانند انکار کنند که حرکت متمرکز در زبان‌شناسی به سمت مطالعه نحو عمدتا متاثر از انقلاب چامسکیایی بود.

اما چرا نحو این قدر برای زبان‌شناسان جوان جذاب شد؟ دلیل اول قطعا شخص چامسکی بود. طبیعی است که در پارادیم علمی جدید که متاثر از چامسکی بود، نحو که حوزه کار اصلی چامسکی بود اهمیت ویژه بیابد. دلیل دوم، پیچیدگی نحو بود. کار علمی در نحو چامسکیایی بیشتر به منطق و ریاضی شبیه است تا هر علم دیگری، و چالش ذهنی و نظری‌ای که می‌طلبد برای خیلی‌ها جذاب بوده است. هنوز هم پس از شصت سال به راحتی می‌شود متخصصان نحو در سنت چامسکیایی را دید که مفتخرند به این که موضوع کارشان از موضوع کار اهالی گرایش‌های دیگر زبان‌شناسی پیچیده‌تر است. دلیل سوم جذابیت نحو، نزدیکی آن به معنا بود. هزاران سال است که انسان دوست دارد سازوکار دقیق رسیدن از صورت کلامی یک جمله به معنای آن را کشف کند. نحو در مقایسه با صَرف و واج‌شناسی به مراتب به معنا نزدیک‌تر است، و انقلاب چامسکیایی وعده آن را می‌داد که دیو معنا سرانجام به بند کشیده خواهد شد. جذابیت‌های نظری چنین چشم‌اندازی از حد بیرون است. پیش‌بینی‌های خوش‌بینانه در آن دوران (دهه پنجاه و شصت میلادی) حاکی از این بود که با مدل کردن دقیق نحو و سپس مدل کردن رابطه نحو با معنا، خواهیم توانست کامپیوترهایی بسازیم که بی‌خطا از زبانی به زبانی ترجمه کنند، یا شاید حتی به هوش مصنوعی دست پیدا کنیم. البته که نحو امروز متواضع‌تر شده، و همه پذیرفته‌اند که نحو نظری به این راحتی‌ها ما را به هوش مصنوعی رهنمون نمی‌شود. در عین حال، گرایش معناشناسی (semantics) در زبان‌شناسی جدید عمدتا بر شانه نحو چامسکیایی ایستاده است، و همچنان تلاش‌ها برای ارائه راهکاری برای رسیدن نظام‌مند از صورت نحوی به صورت انتزاعی منطقی ادامه دارد.

۵- نحو زایشی

تا این‌جای کار هرچه که گفتم مربوط به ادعاهای کلان و رویکردهای کلی چامسکی در زبان‌شناسی بود، نه کشف‌های به‌خصوص او درباره زبان‌ها. اما چامسکی در مطالعه خود زبان‌ها هم دستاوردهای مهمی داشته، که قطعا جدی‌ترینشان (مستقل از این که بپذیریمش یا نه) نحو زایشی (generative syntax) است. آن‌چه نقش بزرگی در پذیرفته شدن تمام ادعاهای کلان چامسکی داشت، جذابیت نحو زایشی او بود. اما نحو زایشی چیست؟ نحو زایشی مدلی از نحو زبان است. تعداد جملات صحیح (از لحاظ دستوری) در یک زبان بی‌نهایت است. چامسکی می‌گوید می‌توانیم با تعداد متناهی‌ای قاعده دقیق، تمام این جملات بی‌نهایت را با الگوریتمی ساده تولید کنیم. مثلا قاعده‌ای در فارسی ممکن است بگوید افزودن دو گروه اسمی به هم با کسره اضافه، یک گروه اسمی جدید تولید می‌کند، یعنی مثلا اگر «دوست» یک گروه اسمی مجاز است و «پدر» هم یک گروه اسمی مجاز است، ترکیب‌هایی مثل «دوست پدر» و «پدر دوست» هم گروه‌های اسمی مجازند، و در گام بعدی ترکیب‌های طولانی‌تر مثل «پدر پدر دوست» هم گروه‌های اسمی مجازند. به این ترتیب جمله‌های طولانی‌ای مثل «پدر پدر پدر دوست پدر دوست پدر پدر علی آمد» با قواعد کوتاه و محدود قابل تولیدند. از آن‌جا که این قواعد موجز همه جملات یک زبان را تولید (generate) می‌کنند، به این نگاه به نحو «زایشی» یا generative می‌گویند.

لازم است تاکید بسیار کنم که علت مقبولیت و اثرگذاری کار چامسکی در جزئیات پیاده‌سازی این ایده بود، نه در صِرف ارائه ایده خام. این گرایش نادرست همیشه در بین غیرمتخصصان در هر حوزه‌ای وجود دارد که گمان می‌کنند ارزش کار یک دانشمند بزرگ در معرفی یک ایده یا پدیده بوده. ارزش کار نیوتن در کشف جاذبه عمومی متقابل بین هر دو شیء و ارائه فرمول‌های دقیق مربوط به حرکت و شتاب و نیرو بود، نه کشف این که سیب به سمت زمین حرکت می‌کند! به همین ترتیب، اهمیت اصلی کار چامسکی (مستقل از میزان درستی آن) در سازوکارهای خاصی بود که درباره نحو زبان انگلیسی (به عنوان یک نمونه) معرفی کرد و در گستره و پیچیدگی پدیده‌های نحوی‌ای که به کمک نحو زایشی پوشش داد. وگرنه، گفتن این که نحو زبان از قواعد متناهی جملات نامتناهی می‌سازد و دست‌وپا کردن یک مدل فرمال ساده که تعداد کمی از جملات ساده را پوشش بدهد، کاری نبود که به ذهن کس دیگری نرسد.

در پایان، لازم است این را هم اضافه کنم که کارهای جزئی چامسکی در زبان‌شناسی به هیچ وجه منحصر به ارائه نحو زایشی نیست. چامسکی در طول شصت سال بعد از ارائه نحو زایشی، جزئیات زیادی به آن اضافه کرد و در موارد زیادی نظراتش را پس گرفت یا تغییر داد، و برخی از این «جزئیات» در واقع بسیار بزرگ و اساسی بودند. همچنین، چامسکی در دهه شصت اثر مهمی به همراهی موریس هله در حوزه واج‌شناسی منتشر کرد (The sound pattern of English). چامسکی در اصل واج‌شناس نیست، ولی همان طور که نحو چامسکیایی مهم‌ترین شاخه نحو در زبان‌شناسی مدرن (دست‌کم در آمریکا) است، واج‌شناسی پیروان چامسکی (که البته دیگر در دهه‌های اخیر به معنای دقیق کلمه زایشی نیست) هنوز مهم‌ترین شاخه واج‌شناسی در زبان‌شناسی مدرن است. البته روندها تغییر کرده‌اند، درباره این که این مسیرها در دهه‌های آینده و به خصوص پس از مرگ چامسکی تا چه حد و به چه شکل ادامه می‌یابند اختلاف نظر وجود دارد. این قدر می‌توان گفت که سایه چامسکی کمرنگ‌تر شده و فضای جهان زبان‌شناسی امروز به هیچ وجه به اندازه سی سال پیش در قبضه کسانی نیست که نگاه چامسکیایی را با قطعیت درست‌ترین نگاه می‌دانستند.

وزن و قافیه در شعر عربی

habibenاین نوشته، در واقع یک جزوه کوتاه آموزشی است. راهنمای لذت بردن از موسیقی شعر عربی برای یک فارسی‌زبان. بخش‌هایی از ایده‌هایی که درباره نگاه به وزن شعر عربی در این‌جا مطرح می‌کنم، متاثر از پایان‌نامه دکتری‌ام است که درباره وزن شعر در فارسی و زبان‌های دارای سنت‌های وزنی مشابه است. درباره وزن، هدفم در این‌جا به هیچ وجه توصیف ساختار وزنی عربی و عروض و بحور و رمل و رجز و نام‌های بی‌فایده نیست، بلکه می‌خواهم راهی نشان دهم که به کمک آن فارسی‌زبانانی که شهودشان ضرباهنگ وزن فارسی را درک می‌کند، به ضرباهنگ وزن عربی هم راه پیدا کنند. در این راه، گاهی به ساده‌سازی‌هایی هم دست می‌زنم که از نظر علمای سنتی عروض نادرست یا دست‌کم نادقیق  است. اما چون هدف آموزش است، باکی از این امر ندارم.

خواندن شعر عربی برای عموم ایرانیان غیرجذاب است، و چه بسا که این موضوع همان قدر که به خاطر دشواری فهم عربی باشد، به خاطر دشواری حس کردن وزن و قافیه باشد. کم نیستند فارسی‌زبانانی که توانشان در درک معنا در شعر عربی کم نیست، اما وزن و قافیه در شعر عربی آن‌چنان برایشان بیگانه است که به کل قید نزدیک شدن به شعر عربی را می‌زنند. اما اکثریت قریب به اتفاق تفاوت‌های وزن فارسی و عربی را می‌شود در چند مورد اصلی خلاصه کرد، و فارسی‌زبانی که از شعر فارسی لذت می‌برد می‌تواند با یاد گرفتن همین چند مورد از شعر عربی هم لذت ببرد. در این‌جا به ذکر و توضیح این موارد می‌پردازم.

قافیه

تنها تفاوت مهم قافیه در شعر فارسی و عربی کشیده شدن (اشباع) شدن مصوت‌های کوتاه در انتهای مصراع است. کسانی که در قرائت قرآن دستی دارند، با قاعده اشباع آشنایند. بیت مشهور زیر از سعدی را در نظر بگیرید. آوانگاری و تقطیع وزنی لفظ شعر را با آوانگاری لاتین و با لهجه فارسی در زیر بیت آورده‌ام (از هر خواننده‌ای که تلفظ فارسی کلمات عربی آزارش می‌دهد عذر می‌خواهم).

سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات / تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی
salelmasaa.ne’arakban.tahimofel.falavaati
toghadre’aa.bochedaani.kedarkenaa.reforaati
(از انبارهای آب (مصانع) درباره سواران تشنه در بیابان بپرس)

وزن و قافیه هردو در این بیت تنها در صورتی برقرار می‌ماند که کلمه «فلوات» به شکل «فلواتی» خوانده شود. این امکان به این دلیل وجود دارد که کلمه «فلوات» منتهی به اِعراب کسره است، و این در واقع کسره انتهایی کلمه است که به صورت «ی» خوانده می‌شود. این به گوش فارسی‌زبانان عجیب است اما در عربی کلاسیک که تلفظ کسره و «ی» عینا یکسان است و تنها تفاوتشان در طولشان است، جای تعجب ندارد. خواننده صرفا باید مصوت انتهای مصراع را بلندتر از معمول بخواند.

این قاعده محدود به کسره نیست. به طریق مشابه، در انتهای مصراع ضمه هم به شکل واو تلفظ می‌شود و فتحه هم به شکل الف تلفظ می‌شود. مثال از فتحه: (شعر ظاهرا از «حمد بن محمد الوجي» است ولی من در مقالات شمس تبریزی به آن برخوردم)

خیالک فی الکری یوماً اتانا / و من سلسال وصلک قد سقانا
و بات معانقي لیلاً طویلا / و لمّا بان وجه الصبح بانا
خیالت شبی در خواب نزدمان آمد / و از آب گوارای وصلت نوشاندمان
و شبی دراز در آغوشم ماند / و چون روی صبح دور شد، دور شد

به قافیه انتهای بیت دوم دقت کنید (فعلا از وزن صرف نظر می‌کنیم). کلمه «بانا» در واقع «بان» است چون فاعل مفرد است نه مثنّی. در این‌جا هم مانند مثال قبلی فتحه کشیده شده و در نتیجه مثل الف تلفظ می‌شود، با این تفاوت که در مورد فتحه اشباع شده، بر خلاف مورد کسره (یعنی مثال قبلی) املای کلمه هم تغییر می‌کند و این الف اضافه نوشته می‌شود.

قاعده اشباع برای کسره در اشعار ملمع (اشعار متشکل از ترکیب فارسی و عربی) در ادبیات فارسی بسیار رایج است. به همین دلیل بیشتر اشعار عربی سعدی و حافظ در انتهای دیوانشان (قافیه «ی») قرار دارند. گفتنی‌ست که کلمات مجرور دارای تنوین نیز می‌توانند به همین شکل اشباع شده و با «ی» در انتها تلفظ شوند. مثلا در غزل معروف سعدی با مطلع «به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقی / به صد دفتر نشاید گفت حسب الحال مشتاقی» در بیت قبل از انتها می‌گوید: (به دلایل وزنی، لازم است توجه شود که کلمه دوم «اُسْد» (بر وزن پُست) است نه «اَسَد».)

لقیت الاُسْدَ فی الغابات لا تقوي علی صیدی / و هذا الظبْیُ فی شیراز یسبینی باُحداق
شیران در بیشه‌ها (را چنان یافتم که) از پس شکار من بر نیامدند/ و این آهو در شیراز با چشمانش مرا به دام می‌اندازد

در این بیت کلمه «احداق» تنوین کسره دارد، اما قافیه با ابیات دیگر (مثل «مشتاقی» در ابتدای غزل) اقتضا می‌کند که آن را به شکل «احداقی» بخوانیم.

وزن

عبید زاکانی کتاب طنزی دارد به نام «تعریفات» که سرتاسرش تعریف‌های موجز مضحک برای کلمات است. جلوی «الفکر» می‌نویسد «آن‌چه مردم را بی‌فایده بیمار کند» و جلوی «الدانشمند» می‌نویسد «آن که عقل معاش ندارد». یکی از این تعریفات اما هست که خلاصه احساس مردم فارسی‌زبان نسبت به شعر عربی است. عبید می‌گوید «الناموزون: شعر عربی»!

اما تفاوت‌های وزن عربی با شعر فارسی آن‌قدرها هم زیاد نیست. عربی حتی شعرهایی در وزن‌های کاملا مطبوع برای فارسی‌زبانان دارد. اول برای نشان دادن حسن نیت عروض عربی، دو بیت اول از یک شعر خوش‌وزن معاصر از شاعر تونسی ابوالقاسم الشابی را می‌آورم، که در سال‌های اخیر به خصوص در دوره بهار عربی بسیار خوانده شد، و فهم کلماتش هم برای فارسی‌زبانان ساده است. وزن شعر «فعولن فعولن فعولن فعَل» است. بحر متقارب. وزن آشنای شاهنامه و بوستان سعدی.

اذا الشعبُ یوماً أراد الحياة / فلا بدّ أن یستجیب القدر
و لا بدّ للّیل أن ینجلي / و لا بد للقید أن ینکسر
وقتی یک روز مردم زندگی را بخواهند / سرنوشت بی‌گمان استجابت می‌کند
و شب بی‌تردید روز می‌شود / و زنجیر بی‌گمان می‌شکند

اما می‌دانیم که تمام اشعار عربی این اندازه موزن به نظر نمی‌آیند. مهم‌ترین موارد تفاوت شعر عربی را در زیر می‌آورم، تا بلکه تا جایی که ممکن است الناموزون را به موزون تبدیل کنیم.

دو کوتاه به جای یک بلند

اولین و رایج‌ترین تفاوت وزن عربی با وزن فارسی، امکان استفاده از دو هجای کوتاه به جای یک هجای بلند در بعضی جایگاه‌ها در بعضی اوزان است. دانستن معنای هجای کوتاه و بلند برای درک این مفهوم ضروری نیست. این جابه‌جایی ذاتا در شعر فارسی هم رخ می‌دهد، و نگاه به چند مثال از فارسی برای فهم موضوع مفید است. بیت برساخته زیر را در نظر بگیرید که حقیر در وزن «مفتعلن مفتعلن مفتعلن مفتعلن» جهت برآوردن اهداف آموزشی این متن سروده‌ام.

جای سخن قند و شکر می‌چکد از هر دو لبش
گیسویش؟ مشک ختن! ابرویش؟ جیش حبش!

انتظار می‌رود که هر فارسی‌زبانی با شهود وزنی، بیت بالا را در مجموع موزون بیابد، اما احساس کند که دو کلمه «گیسویش» و «ابرویش» از لحاظ وزنی ایده‌آل نیستند. در واقع، شعر متشکل از تعدادی واحد چهارهجایی در وزن مفتعلن است. ناآشناترین گوش‌ها به وزن فارسی هم به هم‌ریتم بودن این عبارات گواهی می‌دهند:

«جای سخن»، «قند و شکر»، «می‌چکد از»، «هر دو لبش»، «مشک ختن»، و «جیش ِ حبش».

اما این دو کلمه سه‌هجایی‌اند و کمی با عبارات بالا متفاوتند: «گیسویش» و «ابرویش».

در واقع در این دو کلمه، به جای دو هجای کوتاه از یک هجای بلند استفاده شده. در عربی، عکس این عمل بسیار رایج است، یعنی به جای یک هجای بلند گاهی از دو هجای کوتاه استفاده می‌کنند. حالا دوباره به ابیات عربی‌ای که در اوایل متن به آنها اشاره کردیم برمی‌گردیم. وزن این شعر مشابه «مفاعیلن مفاعیلن فعولن» فارسی است، اما گاهی به جای مفاعیلن از مفاعلتن استفاده می‌کند. در زیر، شعر به اجزای وزنی سازنده‌اش تقسیم شده، و موارد استفاده از مفاعلتن به جای مفاعیلن با رنگ آبی مشخص شده‌اند.

خیالک فی ال *  کری یوماً * اتانا       /       و من سلسا * ل وصلک قد  * سقانا
و بات معا       * نقي لیلاً  * طویلا     /       و لمّا با        * ن وجه الصبـ * ح بانا
خیالت شبی در خواب نزدمان آمد / و از آب گوارای وصلت نوشاندمان
و شبی دراز در آغوشم ماند / و چون روی صبح دور شد، دور شد

این نوع جابه‌جایی، محدود به مفاعلتن به جای مفاعیلن نیست و به اشکال مختلف بروز می‌یابد. مورد رایج دیگر، استفاده از متفاعلن به جای مستفعلن است. بیت زیر از سعدی است، و وزنش مشابه «مستفعلن مستفعلن مستفعلن» در شعر فارسی است، اما در آن در بخش‌هایی که با رنگ آبی مشخص شده‌اند، به جای «مستفعلن» از «متفاعلن» استفاده شده. بیت چنین است: إن لم أمت یوم الوداع تأسفا / لا تحسبوني في المودة منصفا.

إن لم امُت * یوم الودا * ع تأسّفا     /     لا تحسبو * ني في المَوَد * دةِ منصفا
اگر در روز وداع از اندوه نمیرم / مرا در دوستی منصف نشمارید

بلند به جای کوتاه در ابتدای ارکان

یکی از سرراست‌ترین و موزون‌ترین خانواده‌های وزنی فارسی، اوزان مبتنی بر «فعلاتن» هستند. اشعاری مثل «ملکا ذکر تو گویم که تو پاکیّ و خدایی» و «علی آن شیر خدا شاه عرب» مبتنی بر فعلاتن هستند. در شعر فارسی گاهی این اجازه وجود دارد که اولین «فعلاتن» در این اشعار به شکل «فاعلاتن» ظاهر شود. برای نمونه، در شعر معروف سنگ قبر پروین اعتصامی، در بیشتر مصراع‌ها به جای اولین فعلاتن از فاعلاتن استفاده شده است. دو بیت از این شعر در زیر آورده شده‌اند:

این که خاکِ * سیهش با * لین است     /     اختر چر      * خ ادب پر        * وین است
آدمی هر     * چه توانگر  * باشد          /      چو بدین نقـ * ـطه رسد مسـ * کین است

این اختیار هم در شعر عربی به شکل بسیار گسترده‌تری استفاده می‌شود، به طوری که به سلیقه فارسی‌زبانان افراطی است و به الناموزون می‌انجامد. بیت زیر را در نظر بگیرید. وزن این بیت مشابه «فعلاتن فعلاتن فعلن» در فارسی است.

وإذا ما الليلُ أرخى جنحَهُ / شرب الدمعَ و عاف القدحا
و هنگامی که شب بال‌هایش را گسترد / اشک نوشید و قدح را وانهاد

اما یکی از فعلاتن‌ها در این بیت در واقع به صورت فاعلاتن آمده است، و فَعَلن آخر مصراع اول هم به صورت فاعلن آمده است! (در ضمن، توجه کنید که الف انتهای بیت در واقع فتحه‌ای است که بر اثر قاعده اشباع که در بالا در بخش قافیه معرفی شد، به الف تبدیل شده است.)

وإذا ما الـ * ليلُ أرخى * جنحَهُ / شرب الدمـ *  ـعَ و عاف الـ * ـقدحا

این جانشینی فاعلاتن و فعلاتن به جای هم در این وزن یک نُرم رایج است. یعنی گاهی نیمی از موارد در یک شعر فاعلاتن هستند و نیم دیگر فعلاتن. در نتیجه نباید تصور کنیم که شاعر در شاعری‌اش کوتاهی کرده. این جانشینی آن‌قدر رایج و طبیعی است که خواننده عرب‌زبان شعرآشنا حتی متوجهش هم نمی‌شود. در واقع باور عمومی این است که در این اوزان، شکل اصلی «فاعلاتن» است و «فعلاتن» گاهی به جای آن به کار می‌رود، اما من هم به دلایل نظری که این‌جا مجالشان نیست و هم به دلایل آموزشی، ترجیح می‌دهم بگویم که در این اوزان اصل فعلاتن است که گاهی با فاعلاتن جایگزین می‌شود.

و اما خبر بد این است که این قاعده محدود به وزن‌های مبتنی بر فعلاتن نیست. به طریق مشابه، مفاعلن هم می‌تواند با مستفعلن جایگزین شود (یعنی هجای کوتاه ابتدایی‌اش بلند شود):

أعطیتها من مهرها دهدرّین / فما لها عندي سواه من دَین
از مهریه‌اش دو دروغ به او تحویل دادم / و به جز آن دینی نسبت به او ندارم (احتمالا بهتر است زباد به معنای شعر توجه نکنیم)

در این‌جا، در بیشتر موارد به جای مفاعلن از مستفعلن استفاده شده، و در مصراع اول به جای فعولن از مفعولن استفاده شده.

أعطیتها * من مهرها * دهدرّین / فما لها * عندي سوا * هُ من دَین

وزن طویل

از میان شانزده بحر (خانواده وزنی) موجود در عربی، یکی از همه پرکاربردتر است. بحر طویل صرفا رایج‌ترین وزن عربی نیست، بلکه چیزی بیش از آن است. بنا بر آمار یکی از پژوهشگران معاصر، بیش از نیمی از اشعار کلاسیک عربی در بحر طویل سروده شده‌اند (و همین جا بگویم که این بحر طویل ربطی به آن بحر طویل که در فارسی رایج است ندارد. این نام یک خانواده وزنی در شعر کلاسیک است اما «بحر طویل» فارسی یک سبک از کلام مسجع است).

بحر طویل اما به همان میزان که پرکاربرد است و در همه‌جا از گلستان سعدی گرفته تا معلقات سبع سر و کله‌اش پیدا می‌شود، برای فارسی‌زبانان غریب و الناموزون نیز هست. بحر طویل نه تنها خودش برای گوش فارسی‌زبان ناآشناست، بلکه در آن جانشینی‌های غیرمنتظره‌ای هم مجازند. بحر طویل، خلاصه‌ای تمام‌عیار است از آن‌چه که فارسی‌زبانان در وزن شعر عربی می‌بینند و نمی‌پسندند.

اوزان بحر طویل بسیار به هم شبیهند، و بهترینشان برای معرفی این است: فعولن مفاعیلن فعولن مفاعلن. می‌پذیرم که هرچه کنیم این در مقابل «مفتعلن مفتعلن» برای فارسی‌زبان ناآشنا بیشتر شبیه به شعر سپید است. شاعران فارسی‌زبان هم در این بحر بخت‌آزمایی کرده‌اند، که البته نتیجه همچنان به گوش فارس‌زبانان غریب است. دو بیت از شعری که مهدی اخوان ثالث در این وزن گفته را در زیر می‌آورم، تا بلکه کمی بهتر با این وزن کنار بیاییم:

دگر ره * شب آمد تا   * جهانی    * سیا کند      /    جهانی   * سیاهی با    * دلم تا     * چه‌ها کند
بیامد   * که باز آن تیـ * ـره مفرش * بگسترد       /   همان گو * هرآجین خیـ  * مه‌اش را  * به پا کند

اما مثال عربی از بحر طویل، از شیخ اجل سعدی:

(تنوین فتحه در انتهای مصراع اول خوانده می‌شود، و «مناصب» در انتهای مصراع دوم «مناصبی» تلفظ می‌شود)
أخلّایَ لا ترْثوا لموتي صبابة ً / فموت الفتی فی الحبّ ِ أعلی مناصب ِ
دوستان! برای مرگ ناشی از عشق من زاری نکنید / مرگ مرد در عشق بالاترین مقام‌هاست

اما تجزیه شعر به ارکان عروضی:

أخلّا    * یَ لا ترْثوا * لموتي * صبابة ً   /   فموت الـ * فتی فی الحبـ * بِ أعلی * مناصب ِ (مناصبی)
فعولن  * مفاعیلن  * فعولن  * مفاعلن  /  فعولن     * مفاعیلن        * فعولن     * مفاعلن

در این وزن، یک جانشینی مجاز که مکررا صورت می‌گیرد، استفاده از فعولُ به جای فعولن است، مانند ابیات زیر:

علی ظاهري صبرٌ کنسج العناکب ِ / و في باطني همّ ٌ کلدغ العقارب ِ
و عیّبَني في حبّهم من به عمی / و بي صممً عمّا یحدّث عائبی
در ظاهرم صبری مانند تار عنکبوت‌هاست / و در باطنم غمی مثل نیش عقرب‌ها
و آن که کوری‌ای بر او بود در عشق ایشان بر من خرده گرفت / و در من کری‌ای است از آن‌چه عیب‌جو می‌گوید

و تجزیه شعر به ارکان عروضی، که در آن موارد استفاده از فعولُ به جای فعولن با رنگ آبی مشخص شده‌اند:

علی ظا  *     هري صبرٌ     *   کنسج الـ  *   عناکب ِ   /    و في با   *  طني همّ ٌ   *   کلدغ الـ  *   عقارب ِ
و عیّـ َ      *     بَني في حبـ  *  بهم من     *  به عمی  /    و بي صـَ  *  ممً عمّا       *  یحدّ ِ       *  ثُ عائبی
فعولن     *     مفاعین        *  فعولن       *  مفاعلن    /    فعولن      * مفاعیلن     *  فعولن     *  مفاعلن

بد نیست اشاره کنم که قصیده معروف «قفا نبک من ذکری» که برای بسیاری از فارسی‌زبانان ادب‌شناس آماتور نمادی از ناموزونی شعر عربی است، همان طور که انتظار می‌رود، در همین وزن سروده شده است.

ادامه راه

آن‌چه که ارائه شد خلاصه‌ای از مهم‌ترین موارد تفاوت وزن شعر فارسی و عربی بود. این مجموعه به هیچ وجه جامع نیست ولی هر آن‌چه که خارج از این مجموعه است جزئی است و با توجه به آن‌چه این‌جا گفته شد قابل انتظار است. مثل بیشتر چیزها، برای دوست شدن با شعر عربی هم در نهایت راهی جز تمرین وجود ندارد.

نجات از سنت هزارساله: تغییرات مثبت اساسی در کتاب‌های درسی عربی

Screen Shot 2017-11-17 at 11.38.30 PM
کتاب عربی جدید پایه یازدهم. متن درباره «آنه ماری شیمل» خاورشناس آلمانی است.

سال‌هاست که آموزش عربی در مدارس ایران، بدون هیچ تردیدی بدترین بخش از نظام آموزشی دبیرستانی کشور بوده. عربی همواره درسی دشوار، زمان‌بر، و انرژی‌بر بود که میزان فایده‌اش برای دانش‌آموزان به نسبت زحمتش بسیار بسیار اندک بود. در صورت موفقیت، آموزش عربی در ایران می‌تواند بسیار مفید و مهم باشد. عربی تنها زبانی به جز انگلیسی است که دانستنش برای ایرانیان می‌تواند فایده‌های عملی مهم داشته باشد. علاوه بر اهمیت عربی در اسلام، عربی جنبه‌های دیگری از اهمیت هم در ایران دارد. کشورهای عربی از جمله مهم‌ترین مقاصد سفری ایرانیان هستند، و تجارت و مبادلات فرهنگی با جهان عرب بخش بسیار بزرگی از تعاملات خارجی ایران را تشکیل می‌دهد. همچنین، در بسیاری از علوم انسانی در ایران، تخصص واقعی بدون دانش عربی ممکن نیست. اما چرا با این همه، و با تمام علاقه‌ای که انتظار داریم نظام آموزشی ایران به عربی داشته باشد، آموزش رسمی عربی در ایران یک شکست محض بوده؟ برای درک میزان بزرگی این شکست، بهترین راه مقایسه با آموزش رسمی انگلیسی در ایران است (بماند که خود آموزش انگلیسی در ایران چه اوضاعی دارد).

دانش‌آموزان ایرانی در نظام آموزشی رسمی برای دو زبان عربی و انگلیسی به یک اندازه وقت و انرژی صرف می‌کنند، و در ارزشیابی کنکور هم به یک اندازه به این دو زبان نیاز دارند. از طرفی، میزان آمادگی یک ایرانی برای یادگیری عربی قابل مقایسه با انگلیسی نیست. یک ایرانی که در مدرسه شروع به آموختن عربی می‌کند، پیشاپیش خط عربی را بلد است، شصت هفتاد درصد ریشه‌های عربی و درصد بزرگی از خود کلمات عربی را می‌شناسد، به واسطه مذهبش و آشنایی با نماز و قرآن پیشاپیش تعداد زیادی جمله عربی را از حفظ دارد، و بدون این که بداند در واقع با ساختار صرفی عربی که یکی از مشکل‌ترین بخش‌های آموزش عربی است کاملا آشناست (یعنی بی هیچ تلاشی می‌داند که مثلا واژه «مُغادر» احتمالا کننده‌ی کاری است و واژه‌ی «مقهی» نام نوعی مکان است، هرچند معنای این واژه‌ها را نداند). این در حالیست که از انگلیسی در ابتدای کار تقریبا هیچ چیز نمی‌داند. با این وضعیت، این شاهکار باورنکردنی نظام آموزش عربی در ایران است که در پایان دبیرستان توانایی جوانان ایرانی در فهم یک متن عربی بیشتر از فهم یک متن انگلیسی نیست، بلکه حتی معمولا به مراتب کمتر است. در مکالمه و شنیدار که اوضاع خودبه‌خود بدتر هم هست چون هیچ عرب‌زبانی در جهان به زبان عربی کتابی (فصحه) سخن نمی‌گوید. جوان ایرانی بعد از این همه سال وقت و انرژی (و تلاش معلمان) عاقبت هیچ چیز در دست ندارد. تقریبا همان‌قدر تواناست که اگر هیچ عربی نخوانده بود. البته، کافی است که اراده شخصی‌ای معطوف به یادگیری عربی واقعی داشته باشد تا ناگهان آن‌چه در مدرسه آموخته برایش به سرمایه‌ای گرانبها تبدیل شود، اما انتظار نداریم میلیون‌ها ایرانی خود دست به این کار بزنند. اتصال دادن مواد آموزشی به آن‌چه که واقعا مفید است، آن هم در این حد، قطعا جزو وظایف آموزش‌دهنده است.

ریشه مشکل

مشکل اصلی آموزش عربی در ایران، بر خلاف نظر نسبتا رایج، نوع نگاه مذهبی نیست. اگر مساله این بود انتظار داشتیم فارغ‌التحصیلان دبیرستان‌های ایران (دست‌کم بهترین‌هایشان) اگر در فهم عربی جدید ناتوانند دست‌کم در خواندن قرآن یا متون مذهبی راحت باشند. اما هرگز چنین نیست. واقعیت این است که بسیاری از ما ده‌ها نفر را می‌شناسیم که در کنکور در درس عربی درصدهای بالای هشتاد و نود به دست آورده‌اند، اما تقریبا تمامشان از خواندن یک خط از یک کتاب بسیار ساده (چه قدیمی و مذهبی، چه جدید) یا تولید یک جمله پنج کلمه‌ای به کلی عاجزند. تنها مهارتی که آنها به دست آورده‌اند، تشخیص اِعراب صحیح کلمات و تطابق شمار و جنس و تفکیک معرفه و نکره است.

علت اصلی این فاجعه در آموزش رسمی عربی در ایران در یک کلمه خلاصه می‌شود: سنت.

مشکل آموزش عربی در ایران وجود سنت هزارساله آموزشی است که اهمیت اصلی را به آموزش قواعد صرف و نحو می‌دهد. و البته مشکل مضاعف از آن‌جا ناشی شده که متن‌های طولانی و حفظ کردن‌های دشوار که ملزومات نظام سنتی بودند هم از آموزش جدید حذف شده، و در نتیجه خروجی نظام تازه کسی است که نه تنها از موهبت‌های آموزش مدرن بهره‌مند نشده، بلکه حتی به سطح دانش طلبه سنتی نیز به هیچ وجه دست پیدا نکرده. ما قواعد صرف و نحو را تا جزئی‌ترین اجزایش می‌آموزیم اما تقریبا هیچ دانش‌آموز ممتاز دبیرستانی ایرانی معادل عربی واژه‌های ساده‌ای مثل «دویدن» و «چوب» و «سعی کردن» را نمی‌داند، و بدتر از آن این که هرگز چشمش به خواندن متون عربی عادت نکرده. بارها دیده‌ام که عرب‌های کشورهای همسایه چشمانشان از تعجب گرد می‌شود وقتی می‌شنوند که ما در دبیرستان درباره اِعراب مفعول مطلق و حروف جزم و استثنا و صرف فعل مثنا و حتی بعضا قواعد اعلال آموزش می‌بینیم. آموزش سنتی بی‌حاصلی که صرفا بر اثر فشار نسل‌های قبل و عقاید نادرست عربی‌دانان قبلی نسل به نسل منتقل می‌شود، و کاملا یادآور آموزش لاتین در اروپای سنتی است.

خبرهای خوش از کتاب‌های جدید

کتاب‌های درسی جدیدی که پارسال برای آموزش عربی دبیرستان به کار رفته‌اند (و سبک آموزشی و فرآیند آموزش دبیران که در کنار آن به راه افتاده) به شدت امیدبخش است. تغییراتی که توجه من را جلب کردند از این قرارند:

۱- پیش از هر چیز کتاب‌های جدید ظاهر به مراتب بهتری دارند. کتاب‌ها از آن نقاشی‌های کم‌کیفیت رقت‌انگیز با مردان ریش‌قهوه‌ای و روباه‌هایی که حرف می‌زدند خالی شده، و حتی فونت نوشته‌ها به مراتب بهتر شده.

۲- اما مهم‌تر از آن، کتاب‌ها به شدت متن‌محور شده‌اند. برای اولین بار می‌شود کتاب عربی را باز کرد و در آن یک صفحه کامل متن عربی دید. ندیدن متن، بزرگ‌ترین ضعف نظام قبلی بود، و همان چیزی بود که آموزش رسمی انگلیسی را با همه ضعف‌هایش از آموزش رسمی عربی پیش می‌انداخت.

۳- چرخش به سمت عربی مدرن در کتاب‌های جدید کاملا واضح است. کتاب‌ها پُرند از کلماتی که در عربی امروز پرکاربردند اما در متون سنتی و به خصوص قرآن خبری ازشان نیست. کلماتی مثل «زنگ مدرسه»، «ثبت کردن»، «تماشاگر ورزشی»، «استان»، «برنامه»، «تمدن»، و همچنین اسم مکان‌ها مثل «برزیل»، «آلمان»، و «کالیفرنیا». استفاده از این کلمات نه تنها باعث می‌شود دانش‌آموزان مواد مفیدتری بیاموزند، بلکه این احساس را در آنها تقویت می‌کند که با یک زبان زنده و واقعی مواجهند.

۴- خوشایندتر از همه برای دانش‌آموزان این است که قواعد در کتاب‌های جدید به شدت کمرنگ شده‌اند. نه تنها خبری از اعلال و منصرف و غیرمنصرف و امثال این‌ها نیست، بلکه غولی به نام اِعراب از دستور آموزشی حذف شده. این تقریبا یعنی حذف تمام آن‌چه که نسل‌های قبلی در دبیرستان به عنوان آموزش عربی می‌شناختند. همچنین، صرف فعل بر اساس مثنا و مذکر و مونث و غیره به کلی اهمیتش را از دست داده. کتاب رسما تاکید می‌کند که شیوه آموزشش از دریچه فارسی است و حتی به جای ترتیب سنتی ضمایر یعنی «هو هما هم هی هما هنّ …» از ترتیب آشنا برای گوش فارسی‌زبان یعنی «من تو او ما شما ایشان» استفاده می‌کند.

۵- علاوه بر همه این‌ها، حتی محتوای متون کتاب هم در برخی موارد واقعا شگفت‌آور و تحسین‌برانگیز است. به خصوص آن‌جا که در اواخر کتاب سال یازدهم از خاورشناسان مشهور غربی (از جمله آنه ماری شیمل، مینورسکی، ایزوتسو، و نیکلسون) به نیکی یاد می‌کند و تصویرشان را به دانش‌آموزان نشان می‌دهد، ناگهان چنان است که انگار کتاب از عالم دیگری است و در سطح آشتی با جهان مدرن و روشنفکری یک سر و گردن از سطح رایج کتب درسی بالاتر رفته است. همچنین، انتخاب زیبایشان در آوردن ملمع سعدی با مطلع «سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات» به جای شعرهای خنک سابق حقیقتا دلگرم‌کننده است.

گام‌های بعدی

این حادثه میمون و این تغییرات مثبت با دو خطر مواجهند، و گام‌های بعدی باید مقابله با این تهدیدات باشند. اول آن که سنت هزار و سیصد ساله آموزش عربی احتمالا به راحتی تسلیم نخواهد شد، و تا سال‌ها معلمانی که معتقدند کتاب‌های جدید بچه‌بازی‌اند و جوانان را بی‌سواد بار می‌آورند اندوخته‌های خود از قواعد سنتی را ترجیح خواهند داد و تحمیل خواهند کرد. در نتیجه کار آموزش دبیر کار آسانی نخواهد بود. مهم‌تر از آن اما این است که نظام ارزشیابی کنکور باید خود را با تحولات جدید وفق دهد. در آموزش دبیرستانی ایران همه راه‌ها به کنکور ختم می‌شود و تا طراحان سوال کنکور دست از سر اِعراب خبر «کان» در حالت مثنا دست بر ندارند، مشکلات حل نخواهد شد.