نزدیک به هزار سال است که دانشمندان در خاور میانه به بررسی وزن شعر در عربی (و از جایی به بعد فارسی) پرداختهاند. بسیاری از بزرگان این منطقه در باب وزن رساله نوشتهاند و دهها نسخهٔ خطی از قرون مختلف از کتابهای مربوط به عروض وجود دارد که هنوز چاپ نشدهاند. با این حال، پس از قرنها سکون، تنها در صد سال اخیر است که شاهد تحولات مثبت و پیشرفتهای معنادار در پژوهشهای مربوط به وزن هستیم. بصیرتهای تازهای که امثال خانلری، نجفی، و فرزاد در این صد سال به دست آوردند قابل مقایسه با کل پیشرفت ایرانیان در عروض در چند قرن پس از شمس قیس و خواجه نصیر نیست. علت این موضوع به نظر من آن قدر که ممکن است در بادی امر گمان کنیم واضح نیست.
البته که سرعت یافتن پیشرفت علم در صد سال اخیر به طور کلی قابل انتظار است. معمولاً از پیشرفتهای مشابه در علوم تجربی متعجب نمیشویم. در یک دو قرن اخیر پیشرفتهای علمی غرب به منطقهٔ ما معرفی شدند و در نتیجه نه تنها فهم ما از کشفیات غربیان نگاه ما به جهان را غنیتر کرد (از شناخت سلول و الکتریسیته گرفته تا آشنایی با فلسفهٔ کانت و دکارت و غیره)، بلکه علم تازهوارد غربی تبدیل به مبنایی شد برای کشفیات بعدی خودمان. مثلاً بخش بزرگی از فهم پیشرفتهٔ امروزی ما از ساختار و تاریخ زبانهای ایران مدیون پژوهشهای ایرانیان معاصر است، اما این پژوهشها بر پایهٔ همان دانش غربی رخ داده است. اگر زبانشناسی تاریخی مدرن از غرب به ایران وارد نشده بود، آثار استاد علیاشرف صادقی هم به وجود نمیآمدند.
آنچه دربارهٔ عروض موضوع را قدری متفاوت میکند این است که عروض مدرن فارسی (و عربی) تکیهٔ مستقیمی به دستاوردهای علمی جدید غرب ندارد. در سراسر آثار عروضی خانلری و فرزاد و نجفی شاهد اتکا بر مفهومی نیستیم که محتاج آشنایی با زبانشناسی مدرن غربی بوده باشد. نه جستجو برای الگوهای منظم در اوزان امر تازهای است، نه تفکیک محتوای زبانی از الگوی وزنی، و نه تلاش برای تقسیم هر وزن به قطعات (ارکان) کوچکتر. حتی تمرکز بر هجاها به جای سبب و وتد نیز کشفی نیست که از غرب به شرق آورده شده باشد. نگاه هجامحور به وزن دستکم از زمان ابوریحان بیرونی و گزارشش از اوزان هندی برای مردم خاور میانه شناخته شده بود. اگر به آن وقعی ننهاده بودند، صرفاً به این خاطر بود که در آن سودی ندیده بودند، کما این که حتی امروز هم عروضیانی از نسلهای قبل مانند محمد فشارکی و سامان سپنتا تحلیل مبتنی بر سبب و وتد را بر تحلیل هجامحور ترجیح میدهند. از آن عجیبتر، حتی مفهوم مورا که در بادی امر یک دستاورد بسیار ویژهٔ زبانشناسی مدرن به نظر میرسد به یک معنا در مطالعات عروضی منطقهٔ ما بیسابقه نبوده است. نمایش هجاهای کوتاه و بلند از طریق علامتهای / و /ه (که در کتب عروض منطقه سابقهٔ طولانی دارد) عملاً نمایشی مورا-محور است.
خلاصه آن که علیرغم تأکید فرزاد و خانلری و نجفی بر این که مواجههشان با عروض مواجههای «علمی» است، دستکم در بادی امر نه در مفاهیم و نه در روش نمیتوان عنصری را یافت که آثار ایشان را «علمیتر» کند یا حتی اتکایی خاص بر زبانشناسی مدرن غربی داشته باشد. حقیقت آن است که آثار این سه نفر حتی از ارجاعات جدی به آثار زبانشناسان معاصر غربی نیز خالی است. طرفه آن که در چند دههٔ اخیر که برخی عروضیان ایرانی به سراغ اتکای جدی و مستقیم بر آثار زبانشناسی مدرن رفتهاند اتفاقاً حاصل پیشرفتی در پژوهش عروض نبودیم. تلاش برای نگاه به وزن فارسی از دریچهٔ وزن انگلیسی، تمرکز بر تکیه، یا اتکا بر واجشناسی نوایی هیچیک کمکی به فهم ما از عروض فارسی نکردهاند. شاهد این عدم پیشرفت این است که این مسیرها هرگز توسط پژوهشگران بعدی دنبال نشدهاند و هریک به شکل جزیرهای منفصل باقی ماندهاند. حتی واجشناسان تراز اول آمریکایی مانند بروس هیز و پال کیپارسکی که به وزن فارسی پرداختهاند نیز نتوانستهاند از زبانشناسی جدید برای تحلیل اوزان کمک مؤثری بگیرند.
با این حساب، سؤال ابتدای متن را یک بار دیگر میپرسم. چه چیز باعث شده است خانلری و نجفی و فرزاد به بصیرتهای تازه در باب وزن فارسی دست پیدا کنند؟ گمان من این است که بخش بزرگی از پاسخ در نوع نگاه نهفته است نه در دانش صریح. هرچند عناصر صریح دانش زبانشناسی مدرن در آثار این افراد عمدتاً غایبند، اما گمان میکنم نوع نگاه مدرن در رویکرد این افراد تا حدی به چشم میخورد؛ نوع نگاهی که انحصاری به زبانشناسی ندارد و میتواند از طریق مواجهه با هر علم مدرنی در فرد ایجاد شود. معتقدم همین نگاه علمی مدرن است که باعث میشود کتاب اخیر علیاکبر مصورفر (که صرفاً سابقهٔ مهندسی دارد) دربارهٔ وزن شعر عامیانه بسیار تیزبینانهتر از آثار اکثر زبانشناسان و ادیبان دهههای اخیر در این زمینه باشد، و توشهٔ اصلی خانلری و نجفی و فرزاد (و البته الولساتن، که او نیز دانش زبانشناسی نداشت) نیز همین بوده است.
اما مقصود از نگاه علمی مدرن چیست؟ قطعاً منظور مجموعهای از دانستههای صریح نیست. به عبارت دیگر، صحبت از نوعی سواد نیست، بلکه صحبت از نوعی بصیرت است. بیان اجزای این نگاه علمی مدرن ساده نیست، اما شاید قدری تلاش بد نباشد. به عنوان مثال، فکر میکنم قدری شکاکیت نسبت به نظریههای چندصدساله و وحی مُنزل نپنداشتنشان از خروجیهای طبیعی این نگاه است. همچنین است آمادگی ذهنی برای این که وزن فارسی مستقل از وزن عربی بررسی شود. اما گمان میکنم این نگاه مؤلفههای مهمتر و اساسیتری نیز دارد. مثلاً انتظاراتمان از یک مدل علمی، تقلیمان از «دانستن»، و فهممان از «شواهد». کسی که در فضای علمی مدرن تنفس میکند ناخودآگاه به سمت این باور حرکت میکند که دانستن نام «هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف» برای یک وزن مصداق سواد نیست، و نام نهادن بر وزنها به خودی خود پیشرفت علمی نیست. همچنین، این نگاه جدید باعث میشود قدری بیشتر به این فکر کنیم که اوزان ریشهٔ تاریخی و قراردادی دارند یا ذاتی و روانی، و پاسخمان به این سؤالات را در تحلیلمان از اوزان دخالت دهیم، نه این که مانند شمس قیس رازی کار را به «عالِم السرّ و الخفیّات» حواله کنیم. مهمتر از اینها، مشاهدهٔ کارکرد سایر علوم مدرن باعث میشود انتظاراتمان از نظریهٔ علمی افزایش پیدا کند. اگر شیوهٔ سنتی رکنبندی اوزان عملاً مبنای کارش را تکرار قرار میدهد اما در درصد بزرگی از اوزان از پس بازتاب دادن الگوهای تکرار موجود در اوزان بر نمیآید (مثلا به جای «مستفعلن مفاعلُ مستفعلن مفا» مجبور است به سراغ «مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن» برود)، این امر خودبهخود کسی را که به موفقیتهای علم جدید و طبقهبندیهای کماستثنا و منظمش خو گرفته است به چنین نظریهای بدبین میکند. به گمان من، این راضی نشدن به نظریههای موجود و در پی نظمهای بیشتر و استثناهای کمتر رفتن، که حاصل بالا رفتن استانداردهای کلی علمی زمانه است نه دانش مستقیم زبانشناسی این افراد، عامل اصلی موفقیتهای نجفی و خانلری و فرزاد بوده است.