بایگانی برچسب: s

نجات از سنت هزارساله: تغییرات مثبت اساسی در کتاب‌های درسی عربی

Screen Shot 2017-11-17 at 11.38.30 PM
کتاب عربی جدید پایه یازدهم. متن درباره «آنه ماری شیمل» خاورشناس آلمانی است.

سال‌هاست که آموزش عربی در مدارس ایران، بدون هیچ تردیدی بدترین بخش از نظام آموزشی دبیرستانی کشور بوده. عربی همواره درسی دشوار، زمان‌بر، و انرژی‌بر بود که میزان فایده‌اش برای دانش‌آموزان به نسبت زحمتش بسیار بسیار اندک بود. در صورت موفقیت، آموزش عربی در ایران می‌تواند بسیار مفید و مهم باشد. عربی تنها زبانی به جز انگلیسی است که دانستنش برای ایرانیان می‌تواند فایده‌های عملی مهم داشته باشد. علاوه بر اهمیت عربی در اسلام، عربی جنبه‌های دیگری از اهمیت هم در ایران دارد. کشورهای عربی از جمله مهم‌ترین مقاصد سفری ایرانیان هستند، و تجارت و مبادلات فرهنگی با جهان عرب بخش بسیار بزرگی از تعاملات خارجی ایران را تشکیل می‌دهد. همچنین، در بسیاری از علوم انسانی در ایران، تخصص واقعی بدون دانش عربی ممکن نیست. اما چرا با این همه، و با تمام علاقه‌ای که انتظار داریم نظام آموزشی ایران به عربی داشته باشد، آموزش رسمی عربی در ایران یک شکست محض بوده؟ برای درک میزان بزرگی این شکست، بهترین راه مقایسه با آموزش رسمی انگلیسی در ایران است (بماند که خود آموزش انگلیسی در ایران چه اوضاعی دارد).

دانش‌آموزان ایرانی در نظام آموزشی رسمی برای دو زبان عربی و انگلیسی به یک اندازه وقت و انرژی صرف می‌کنند، و در ارزشیابی کنکور هم به یک اندازه به این دو زبان نیاز دارند. از طرفی، میزان آمادگی یک ایرانی برای یادگیری عربی قابل مقایسه با انگلیسی نیست. یک ایرانی که در مدرسه شروع به آموختن عربی می‌کند، پیشاپیش خط عربی را بلد است، شصت هفتاد درصد ریشه‌های عربی و درصد بزرگی از خود کلمات عربی را می‌شناسد، به واسطه مذهبش و آشنایی با نماز و قرآن پیشاپیش تعداد زیادی جمله عربی را از حفظ دارد، و بدون این که بداند در واقع با ساختار صرفی عربی که یکی از مشکل‌ترین بخش‌های آموزش عربی است کاملا آشناست (یعنی بی هیچ تلاشی می‌داند که مثلا واژه «مُغادر» احتمالا کننده‌ی کاری است و واژه‌ی «مقهی» نام نوعی مکان است، هرچند معنای این واژه‌ها را نداند). این در حالیست که از انگلیسی در ابتدای کار تقریبا هیچ چیز نمی‌داند. با این وضعیت، این شاهکار باورنکردنی نظام آموزش عربی در ایران است که در پایان دبیرستان توانایی جوانان ایرانی در فهم یک متن عربی بیشتر از فهم یک متن انگلیسی نیست، بلکه حتی معمولا به مراتب کمتر است. در مکالمه و شنیدار که اوضاع خودبه‌خود بدتر هم هست چون هیچ عرب‌زبانی در جهان به زبان عربی کتابی (فصحه) سخن نمی‌گوید. جوان ایرانی بعد از این همه سال وقت و انرژی (و تلاش معلمان) عاقبت هیچ چیز در دست ندارد. تقریبا همان‌قدر تواناست که اگر هیچ عربی نخوانده بود. البته، کافی است که اراده شخصی‌ای معطوف به یادگیری عربی واقعی داشته باشد تا ناگهان آن‌چه در مدرسه آموخته برایش به سرمایه‌ای گرانبها تبدیل شود، اما انتظار نداریم میلیون‌ها ایرانی خود دست به این کار بزنند. اتصال دادن مواد آموزشی به آن‌چه که واقعا مفید است، آن هم در این حد، قطعا جزو وظایف آموزش‌دهنده است.

ریشه مشکل

مشکل اصلی آموزش عربی در ایران، بر خلاف نظر نسبتا رایج، نوع نگاه مذهبی نیست. اگر مساله این بود انتظار داشتیم فارغ‌التحصیلان دبیرستان‌های ایران (دست‌کم بهترین‌هایشان) اگر در فهم عربی جدید ناتوانند دست‌کم در خواندن قرآن یا متون مذهبی راحت باشند. اما هرگز چنین نیست. واقعیت این است که بسیاری از ما ده‌ها نفر را می‌شناسیم که در کنکور در درس عربی درصدهای بالای هشتاد و نود به دست آورده‌اند، اما تقریبا تمامشان از خواندن یک خط از یک کتاب بسیار ساده (چه قدیمی و مذهبی، چه جدید) یا تولید یک جمله پنج کلمه‌ای به کلی عاجزند. تنها مهارتی که آنها به دست آورده‌اند، تشخیص اِعراب صحیح کلمات و تطابق شمار و جنس و تفکیک معرفه و نکره است.

علت اصلی این فاجعه در آموزش رسمی عربی در ایران در یک کلمه خلاصه می‌شود: سنت.

مشکل آموزش عربی در ایران وجود سنت هزارساله آموزشی است که اهمیت اصلی را به آموزش قواعد صرف و نحو می‌دهد. و البته مشکل مضاعف از آن‌جا ناشی شده که متن‌های طولانی و حفظ کردن‌های دشوار که ملزومات نظام سنتی بودند هم از آموزش جدید حذف شده، و در نتیجه خروجی نظام تازه کسی است که نه تنها از موهبت‌های آموزش مدرن بهره‌مند نشده، بلکه حتی به سطح دانش طلبه سنتی نیز به هیچ وجه دست پیدا نکرده. ما قواعد صرف و نحو را تا جزئی‌ترین اجزایش می‌آموزیم اما تقریبا هیچ دانش‌آموز ممتاز دبیرستانی ایرانی معادل عربی واژه‌های ساده‌ای مثل «دویدن» و «چوب» و «سعی کردن» را نمی‌داند، و بدتر از آن این که هرگز چشمش به خواندن متون عربی عادت نکرده. بارها دیده‌ام که عرب‌های کشورهای همسایه چشمانشان از تعجب گرد می‌شود وقتی می‌شنوند که ما در دبیرستان درباره اِعراب مفعول مطلق و حروف جزم و استثنا و صرف فعل مثنا و حتی بعضا قواعد اعلال آموزش می‌بینیم. آموزش سنتی بی‌حاصلی که صرفا بر اثر فشار نسل‌های قبل و عقاید نادرست عربی‌دانان قبلی نسل به نسل منتقل می‌شود، و کاملا یادآور آموزش لاتین در اروپای سنتی است.

خبرهای خوش از کتاب‌های جدید

کتاب‌های درسی جدیدی که پارسال برای آموزش عربی دبیرستان به کار رفته‌اند (و سبک آموزشی و فرآیند آموزش دبیران که در کنار آن به راه افتاده) به شدت امیدبخش است. تغییراتی که توجه من را جلب کردند از این قرارند:

۱- پیش از هر چیز کتاب‌های جدید ظاهر به مراتب بهتری دارند. کتاب‌ها از آن نقاشی‌های کم‌کیفیت رقت‌انگیز با مردان ریش‌قهوه‌ای و روباه‌هایی که حرف می‌زدند خالی شده، و حتی فونت نوشته‌ها به مراتب بهتر شده.

۲- اما مهم‌تر از آن، کتاب‌ها به شدت متن‌محور شده‌اند. برای اولین بار می‌شود کتاب عربی را باز کرد و در آن یک صفحه کامل متن عربی دید. ندیدن متن، بزرگ‌ترین ضعف نظام قبلی بود، و همان چیزی بود که آموزش رسمی انگلیسی را با همه ضعف‌هایش از آموزش رسمی عربی پیش می‌انداخت.

۳- چرخش به سمت عربی مدرن در کتاب‌های جدید کاملا واضح است. کتاب‌ها پُرند از کلماتی که در عربی امروز پرکاربردند اما در متون سنتی و به خصوص قرآن خبری ازشان نیست. کلماتی مثل «زنگ مدرسه»، «ثبت کردن»، «تماشاگر ورزشی»، «استان»، «برنامه»، «تمدن»، و همچنین اسم مکان‌ها مثل «برزیل»، «آلمان»، و «کالیفرنیا». استفاده از این کلمات نه تنها باعث می‌شود دانش‌آموزان مواد مفیدتری بیاموزند، بلکه این احساس را در آنها تقویت می‌کند که با یک زبان زنده و واقعی مواجهند.

۴- خوشایندتر از همه برای دانش‌آموزان این است که قواعد در کتاب‌های جدید به شدت کمرنگ شده‌اند. نه تنها خبری از اعلال و منصرف و غیرمنصرف و امثال این‌ها نیست، بلکه غولی به نام اِعراب از دستور آموزشی حذف شده. این تقریبا یعنی حذف تمام آن‌چه که نسل‌های قبلی در دبیرستان به عنوان آموزش عربی می‌شناختند. همچنین، صرف فعل بر اساس مثنا و مذکر و مونث و غیره به کلی اهمیتش را از دست داده. کتاب رسما تاکید می‌کند که شیوه آموزشش از دریچه فارسی است و حتی به جای ترتیب سنتی ضمایر یعنی «هو هما هم هی هما هنّ …» از ترتیب آشنا برای گوش فارسی‌زبان یعنی «من تو او ما شما ایشان» استفاده می‌کند.

۵- علاوه بر همه این‌ها، حتی محتوای متون کتاب هم در برخی موارد واقعا شگفت‌آور و تحسین‌برانگیز است. به خصوص آن‌جا که در اواخر کتاب سال یازدهم از خاورشناسان مشهور غربی (از جمله آنه ماری شیمل، مینورسکی، ایزوتسو، و نیکلسون) به نیکی یاد می‌کند و تصویرشان را به دانش‌آموزان نشان می‌دهد، ناگهان چنان است که انگار کتاب از عالم دیگری است و در سطح آشتی با جهان مدرن و روشنفکری یک سر و گردن از سطح رایج کتب درسی بالاتر رفته است. همچنین، انتخاب زیبایشان در آوردن ملمع سعدی با مطلع «سل المصانع رکبا تهیم فی الفلوات» به جای شعرهای خنک سابق حقیقتا دلگرم‌کننده است.

گام‌های بعدی

این حادثه میمون و این تغییرات مثبت با دو خطر مواجهند، و گام‌های بعدی باید مقابله با این تهدیدات باشند. اول آن که سنت هزار و سیصد ساله آموزش عربی احتمالا به راحتی تسلیم نخواهد شد، و تا سال‌ها معلمانی که معتقدند کتاب‌های جدید بچه‌بازی‌اند و جوانان را بی‌سواد بار می‌آورند اندوخته‌های خود از قواعد سنتی را ترجیح خواهند داد و تحمیل خواهند کرد. در نتیجه کار آموزش دبیر کار آسانی نخواهد بود. مهم‌تر از آن اما این است که نظام ارزشیابی کنکور باید خود را با تحولات جدید وفق دهد. در آموزش دبیرستانی ایران همه راه‌ها به کنکور ختم می‌شود و تا طراحان سوال کنکور دست از سر اِعراب خبر «کان» در حالت مثنا دست بر ندارند، مشکلات حل نخواهد شد.

 

آینده فارسی نوشتاری، فارسی گفتاری است!

panapa
تصویر از سایت hamnasl.com

همه می‌دانند که حتی در همین تهران، ما حد اقل دو زبان فارسی داریم. یا دو گونه از زبان فارسی داریم. آن که می‌گوید «می‌خوام برم خونه» و آن که می‌گوید «می‌خواهم به خانه بروم.» اولی زبان واقعی مردم است، از نویسنده و وکیل گرفته تا فوتبالیست و آرایشگر. دومی زبان مکتوب است. زبانی که تقریبا تمام کتاب‌ها و روزنامه‌ها (و همین متن) به آن نوشته می‌شوند اما کسی آن را صحبت نمی‌کند. زبانی که بعضی وقت‌ها تعجب می‌کنم که اصلا در کودکی چه‌طور یاد می‌گیریمش. زبانی که در طول روز صورت آوایی‌اش را نمی‌شنویم، مگر از دهان محمدرضا حیاتی در اخبار سراسری یا در صورتی که کسی برایمان بلند بلند متنی را بخواند، یا چند دقیقه یک بار وسط معدودی از سخنرانی‌های رسمی. زبانی که تفاوتش با فارسی گفتاری بیشتر از تفاوتش با فارسی شاهنامه است.

پیش‌بینی من این است که به احتمال زیادی فارسی نوشتاری در آینده نه چندان دور (که البته در مقیاس عمر زبان‌ها همچنان یعنی چندصد سال) در ایران خواهد مرد. این زبان به عنوان زبان گفتگوی روزمره مردم که پیش از این (آلردی؟) مرده است. اما پیش‌بینی من این است که حتی به عنوان زبان رایج نوشتار هم خواهد مرد. پیش‌بینی من این است که پانصد سال بعد، بر خلاف تمام هزار سال گذشته، فارسی‌زبانان ایرانی هنگام کتاب نوشتن و بیانیه سیاسی دادن و مقاله علمی نوشتن از جمله‌هایی شبیه به «پسره نمی‌خواد بره خونه» استفاده خواهند کرد، نه «پسر نمی‌خواهد به خانه برود». پیش‌بینی این دست امور ذاتا مشکوک است. اما برای حدسم دلایل و شواهدی دارم، که یکی یکی مطرحشان می‌کنم:

۱- شکاف زبانی ناپایدار است
این که مردم به یک زبان حرف بزنند و به زبان دیگری بنویسند ذاتا پدیده ناپایداری است. نظرا انتظار می‌رود چنین وضعیتی پس از مدتی شکست بخورد. مثال عملی بارز لاتین است. می‌دانیم که چگونه لهجه‌های محلی مختلف لاتین با لاتین نوشتاری متفاوت بودند و عاقبت این دوگانگی را تاب نیاوردند و مسیر خود را جدا کردند و به نوبه خود مکتوب شدند و تبدیل شدند به زبان‌هایی که امروز به نام فرانسوی و ایتالیایی و اسپانیایی و غیره می‌شناسیم، و لاتین با تمام شکوه و اهمیت علمی و ادبی و سیاسی و دینی‌اش مُرد. مثال دیگر فارسی باستان است، که در اواخر عمرش کارش به جایی رسیده بود که کاتبان در نوشتنش مرتکب خطاهای نحوی می‌شدند چون دیگر هیچ کس به دستور فارسی باستان تسلط نداشت، و عاقبت جای خود را به فارسی میانه داد. در واقع، همان طور که می‌دانیم، دستور تمام زبان‌های جهان روزی مجموعه غلط‌های نحوی زبان دیگری بوده است.

شاید بزرگ‌ترین مثال از پایداری دوگانگی گفتار و نوشتار، عربی است. دلایل عمر دیرپای عربی کلاسیک در شکل نوشتاری هم تا حد خوبی روشن است: نقش دینی آن (مثل لاتین) و نقش اتحادبخش آن بین ملل عرب.  کافی است یک کشور عربی سیاست زبانی‌اش را عوض کند تا عربی نوشتاری از آن کشور عمدتا رخت بربندد. همین حالا هم عربی نوشتاری برای عرب‌ها یک زبان بدیهی نیست. سخنرانی‌های بشار اسد در جاهایی که به عربی فصحه است اشتباه‌های نحوی خنده‌دار دارد، و دوست عراقی من (که درس‌خوانده و ادب‌دان است) وقتی با من به فصحه حرف می‌زند ایراد نحوی دارد (منظورم از ایراد نحوی، مواردی مثل مته به خشخاش گذاشتن‌های ادیبان تجویزگرا نیست، منظورم اشتباهات واضحی مثل جمع بستن خبر فعل «کان» با پسوند «ون» است). همین حالا هم به زبان عربی «محاوره‌ای» مصر ویکی‌پدیای جداگانه وجود دارد. یعنی آدم‌ها می‌روند و درباره مسائل علمی و اجتماعی به «زبان مصری» مقاله می‌نویسند.

شاید با خودمان بگوییم اما تفاوت فارسی نوشتاری با گفتاری آن قدر زیاد نیست، و هنوز همزیستی‌شان کار سختی نیست. اما مساله این است که فارسی گفتاری به سرعت تغییر می‌کند اما فارسی نوشتاری بنا به ذاتش بسیار محافظه‌کار است، و این شکاف روز به روز بیشتر خواهد شد.

۲- فارسی گفتاری مزایایی دارد
ساختارهای نحوی‌ای در فارسی گفتاری وجود دارند که باعث می‌شوند گفتن بعضی حرف‌ها به فارسی گفتاری راحت‌تر باشد. تا جایی که من می‌دانم فارسی نوشتاری در مقابل مزایای زیادی ندارد. یک مثال جالب قابلیت الصاق ضمیر متصل به حرف اضافه است. در گفتار می‌گوییم «اونا رو دیدم و باهاشون حرف زدم» اما در فارسی نوشتاری باید بگوییم «آنها را دیدم و با آنها حرف زدم». حشو موجود در مثال دوم آزارنده است، و معمولا فارسی‌زبان‌ها در نوشتن چنین ساختاری را دور می‌زنند. مثال دوم حرف تعریف معرفه است. در فارسی گفتاری می‌توانیم بگوییم «کلید پیش دخترهس». در فارسی نوشتاری باید بگوییم «کلید پیش دختر است» یا «کلید پیش آن دختر است»، که هیچ‌کدام برای رساندن منظور مورد نظر به قدر کافی ارضاکننده نیستند. مثال سوم و مهم‌تر، کوتاهی است. ساختارهای فارسی گفتاری کوتاه‌ترند. «می‌گم» از «می‌گویم» و «بچه‌ش» از «بچه‌اش» و «سرده» از «سرد است» و «کتابو بده» از «کتاب را بده» کوتاه‌ترند. در زبان چیزها بی‌جهت به طور سیستماتیک کوتاه نمی‌شوند. اقتضای بهینگی از منظر نظریه اطلاعات این کوتاه شدن‌ها بوده، و می‌توان حدس زد که زبانی که با آن همراه نشود احتمالا ناپایدارتر است. (درباره تبعیت طول در زبان از بهینگی اطلاعاتی مقاله سال ۲۰۰۸ Frank و Jaeger خواندنی است). وقتی زبان گفتاری این مزایا را داشته باشد، احتمال این که موقع وبلاگ نوشتن و نوشتن در فیس‌بوک از این زبان استفاده کنیم بیشتر می‌شود، و در درازمدت می‌تواند به پیروزی این زبان بر زبان نوشتار بینجامد.

۳- نشانه‌ها هویدا هستند
نشانه‌های نفوذ فارسی گفتاری (سابقا-گفتاری!) به نوشتار فراوان است. در چند دهه اخیر، کتاب‌هایی به فارسی گفتاری چاپ شده‌اند (یک مورد که یادم می‌آید ترجمه «بازگشت به آینده» است. اگر اشتباه نکنم بعضی کتاب‌های شل سیلور استاین هم این طور ترجمه شدند). زیرنویس فیلم‌ها به طور گسترده به زبان گفتاری نوشته شده‌اند (و حتی از شبکه پنج سیما پخش شده‌اند). ده‌ها هزار وبلاگ مطالب جدی و غیر جدی را به فارسی گفتاری نوشته‌اند، و ده‌ها هزار وبلاگ دیگر ملغمه‌ای از فارسی نوشتاری و گفتاری آفریده‌اند. در تبلیغات خیابانی محصولات تجاری عبارت‌های محاوره‌ای بیش از پیش به چشم می‌خورند، و موارد زیاد از این دست. همچنین، ادبیات فارسی محاوره‌ای رشد کرده و کسانی به فارسی محاوره‌ای شعر فاخر یا نیمه‌فاخر می‌گویند (تحت عنوان ترانه برای خوانندگان پاپ، اما در واقع بسیار گسترده‌تر و فراتر از آن). این مورد آخر بسیار مهم است چون وارد شدن زبان محاوره‌ای به حوزه ادبیات فاخر (به خصوص مضامین سیاسی و لحن‌های حماسی. مثل ترانه‌های شهیار قنبری) خبر از تغییر مهمی در جایگاه زبان محاوره در ذهن فارسی‌زبانان می‌دهد. همچنین، اخبارگویان و خبرنگاران تلویزیونی هم به سمت زبان گفتاری رفته‌اند. اصلا همین حجت کافی است که بیست سال پیش اگر به آدم‌ها گفته می‌شد فارسی گفتاری را بنویسند نمی‌دانستند چه‌طور این کار را بکنند (مثلا بنویسند «کتابو خوندم» یا «کتابُ خوندم» یا «کتاب رو خوندم») اما حالا به تدریج و به شکل خودجوش استانداردی برای این نوع نوشتن آشکارا در حال شکل گرفتن است. اگر در نظر بگیریم که عمده (و بلکه همه) این تغییرات چشمگیر در عرض بیست سی سال اخیر رخ داده‌اند، قبول این ادعا که پانصد سال بعد فارسی گفتاری امروز زبان کتابت فارسی‌زبانان هم خواهد بود چندان دشوار نیست.

۴- کتابت همگانی می‌شود
در آستانه انقلاب اسلامی، بیش از نیمی از مردم ایران خواندن و نوشتن بلد نبودند. یک بار دیگر به این جمله دقت کنید.  کمتر از چهل سال پیش بیشتر فارسی‌زبانان خواندن و نوشتن نمی‌دانستند. کمی عقب‌تر، صد سال پیش، کمتر از ده درصد مردم ایران خواندن و نوشتن بلد بودند (به نقل از «تاریخ ایران مدرن» یرواند آبراهامیان). یعنی فارسی تا همین یکی دو نسل قبل از ما برای اکثریت قریب به اتفاق گویشورانش صرفا یک زبان شفاهی بوده. وقتی خواندن و نوشتن محدود به قشری کوچک است، نگه داشتن شکاف بین زبان گفتار و نوشتار آسان است چون این دوزبانگی بودن برای قشر فرهیخته‌ای که دغدغه اصلی‌اش علم و سواد است بسیار راحت‌تر قابل هضم است. به همین ترتیب است که طبقه تحصیل‌کرده در حدود قرن سوم هجری در ایران عمدتا عربی‌دان بوده‌اند (به نقل از «چالش میان عربی و فارسی» آذرتاش آذرنوش) و زبان علم عربی بوده و چنین شکافی شدنی بوده. همچنین به همین دلیل است که در قرون یازده تا چهارده در انگلستان زبان فرهیختگان و زبان علم فرانسه بوده اما زبان مردم انگلیسی بوده، و چنین شکافی شدنی بوده. ادعای من این است که وقتی سواد همگانی می‌شود، حفظ شکاف زبان گفتار و نوشتار دشوارتر می‌شود. شاید به همین دلیل باشد که زبان‌های اروپایی که عمر باسوادی همگانی در آنها طولانی‌تر است شکاف کمتری میان گفتار و نوشتار وجود دارد. مثلا در انگلیس، در سال ۱۷۰۰ نزدیک نصف مردان و یک‌سوم زنان خواندن و نوشتن می‌دانستند (به نقل از Brown Concise Encyclopedia of Languages of the World). این را مقایسه کنید با آمار ۱۹۰۰ ایران در ابتدای پاراگراف! یعنی انگلیسی صدها سال است که یک زبان عمدتا مکتوب است، به این معنی که بخش عمده‌ای از گویشورانش تصور کتبی هم از زبان دارند. تحقیقات زبانشناسی درباره اثر عمیق سواد خواندن و نوشتن در کارکرد زبانی مغز گویشوران چشمگیرند. (مثلا نگاه کنید به مقاله ۱۹۹۸ Ziegler و Ferrand)

پدیده مهم دهه اخیر اما فقط همه‌گیر شدن سواد نیست، بلکه همه‌گیر شدن کتابت است. عمده باسوادان جهان قدیم به ندرت دست به نوشتن می‌بردند و فعالیت اصلی‌شان خواندن بوده. کتابت محدود بوده به قشر فرهیخته‌ای که عموما جز سواد خواندن و نوشتن به هنرهای دیگر هم مزین بودند و بسیار شعر می‌دانستند و منزلت اجتماعی‌شان از سوادشان می‌آمد و خود را نماینده فرهنگ در میان اطرافیان خود می‌دانستند. (مثلا آخوند مکتبخانه، میرزابنویس فلان اداره، و مانند این‌ها). چنین قشری کمتر ممکن است دست به نوشتن به زبان نافاخر ببرند، و گذشته از آن اصولا هم در گذشته آدم‌ها زیاد نمی‌نوشتند.امروز اما همه باسوادند و کاغذ ارزان است و کامپیوتر فراوان است و مردم علاوه بر خواندن می‌نویسند. اگر در فیس‌بوک و وبلاگ هم ننویسند حد اقل برای دوستشان پیامک می‌فرستند. میلیون‌ها نفر تنها تجربه نوشتن روزانه‌شان در پیامک‌هاست. به این ترتیب قشر فوتبالیست و آرایشگر و بازاری بیشتر نوشتن‌هایشان به فارسی محاوره‌ای است نه فارسی نوشتاری. زبانی که چه بسا که همین الآن هم بیشتر نوشتن‌های فارسی روزانه به آن انجام می‌شود، آیا عجیب است که در پانصد سال به زبان اصلی نوشتار تبدیل شود؟

آیا باید نگران باشیم؟
برای من که قهرمانانم در این جهان شیخ اجل سعدی و فروغ فرخزاد و امثال ایشانند، قطعا خبر خوشایندی نیست که فکر کنم در آینده نه چندان دور ممکن است رساله قشیریه و تذکرة الاولیا و غیره جایگاه فعلی شکندگمانیک وزار و بندهشن را پیدا کنند. راستش فکر نمی‌کنم گسست در این حد شدید باشد. احتمالا تا قرن‌ها کسان زیادی آثار سعدی را با سختی هم که شده خواهند خواند (مثل خواندن چاسر در جهان انگلیسی‌زبان). اما اگر روزی برسد که تمام گمان‌ها به حقیقت بپیوندند و سعدی واقعا نامفهوم و ناخوانا شود، کمینه آرزوی من این است که تا آن زمان سعدی‌های دیگری ظهور کرده باشند که زبان تازه را درخشان و باطراوت و شایسته آموختن کنند.

آیا خط عربی برای زبان عربی مناسب‌تر است؟ به هیچ وجه!

arabic script vowelsدعواها درباره استفاده از خط عربی برای فارسی زیاد است. حتی دعواها درباره این که این خط واقعا باید «خط عربی» نامیده شود یا نه هم زیاد است. این دعواها به کنار، یک ادعای عجیب اما پربسامد این است که خط عربی مناسب زبان عربی است و به آن اندازه به درد فارسی نمی‌خورد. ادعای من این است که اتفاقا این خط قطعا برای فارسی مناسب‌تر است تا عربی. (این که ممکن است برای هیچ کدام مناسب نباشد داستان دیگریست)

مهم‌ترین ویژگی خط عربی که دشمنانش به آن می‌تازند، نوشته نشدن سه مصوت کوتاه (فتحه، کسره، ضمه) در آن است، و ادعا این است که این ویژگی باعث ایجاد ابهام می‌شود. مثال معروفش هم کَرَم و کُرُم و کِرم و کِر ِم است. به دلایل نامعلومی، در ادامه ادعا می‌شود که چون عربی مبتنی بر صامت‌هاست نه مصوت‌ها، این خط برای عربی مناسب‌تر است. اما در واقع داستان کاملا برعکس است. در عربی ریشه عمدتا متکی بر صامت‌هاست اما صَرف عمدتا متکی بر مصوت‌هاست. در نتیجه با حذف شدن مصوت‌های کوتاه بخش بزرگی از ویژگی‌های صرفی نامرئی می‌شوند. بر خلاف فارسی که در آن ابهام‌های ناشی از ننوشتن مصوت‌ها تصادفی و پراکنده هستند، در عربی این ابهام‌ها گسترده و پربسامد و همچنین نظام‌مندند، به این معنا که ابهام‌های مشابه برای تقریبا تک‌تک ریشه‌های عربی رخ می‌دهند. مثال‌های زیر تنها چند موردند که به طور سردستی به ذهن من می‌رسند:

۱- سوم شخص غایب مونث و اول شخص مفرد در فعل ماضی: ذهبت (الف: آن زن رفت. ب: من رفتم)
۲- ضمیر متصل مفعولی و فاعلی در فعل ماضی برای متکلم مع‌الغیر: قتلنا (الف: کشتیم. ب: کشتمان)
۳- اسم فاعل و اسم مفعول در تمام باب‌ها: منعم (الف: انعام شونده. ب: انعام کننده)
۴- جمع مکسر بر وزن افعال و مصدر باب افعال: اشکال (الف: شکل‌ها. ب: ایراد)
۵- جمع مکسر بر وزن مفاعل و اسم فاعل باب مفاعله: مبادی (الف: سرآغازها. ب: شروع‌کننده)
۶- فعل معلوم و مجهول در تمام زمان‌ها و باب‌ها و صیغه‌ها (!): قتل (الف: کشت. ب: کشته شد)
۷- اگر تشدید را ننویسیم، باب تفعیل و افعال ثلاثی مجرد در تمام صیغه‌های ماضی: قبلَ (الف: قبول کرد. ب: بوسید)
۸- اسم فاعل باب افعال با اسم زمان و مکان: مخرج (الف: اخراج کننده. ب: محل خروج)
۹- نقش دستوری در عربی کلاسیک (این که اسم یا فعل مرفوع است یا منصوب است یا غیر از این‌ها)

در مقابل، صرف فارسی تماما مبتنی بر پسوند و پیشوند است و از قضا فارسی وندهای متفاوتی ندارد که تفاوتشان تنها در مصوت‌های کوتاهشان باشد. در نتیجه عمده جاهایی که در فارسی ابهام پیش می‌آید هم در همان کلمات دخیل عربی است (مثل «اشکال»). خلاصه آن که این خط در عربی بسیار بیشتر به مشکل منجر می‌شود تا در فارسی.

عامل آزاردهنده دوم  در این خط دندانه‌ها و نقطه‌ها هستند که در هم می‌شوند و خواندن را مشکل می‌کنند. مجددا، این مساله برای عربی جدی‌تر است. در عربی رایج‌ترین حروفی که در صرف کلمات استفاده می‌شوند «تـ» و «یـ» و «نـ» و «سـ» هستند، یعنی دقیقا همان حروفی که دندانه و نقطه‌های گیج‌کننده دارند! در نتیجه مثلا فاعل فعل باید از روی تفاوت بین «نفعل» و «يفعل»‌و «تفعل» معلوم شود که تنها در نقطه‌ها فرق می‌کنند. اما مهم‌تر از آن، در موارد زیادی این‌ها کنار هم به کار می‌روند و شکل‌های زشتی مثل «تستفعل» و «تتفعل» را به وجود می‌آورند.

نکته خاص سومی هم درباره خط عربی وجود دارد، و آن این است که شکل هر حرف در آخر کلمه متفاوت‌ترین و گویاترین شکل آن است. مثلا «تـ» و «یـ» و «نـ» و «سـ» اگرچه به هم شبیهند اما «ت» و «ی» و «ن» و «س» تا حد خوبی با هم متفاوتند. در نتیجه چنین خطی برای زبانی مثل فارسی که در آن شناسه‌ها به شکل پشوند می‌آیند بسیار مناسب‌تر است، و تشخیص سریع «می‌رویم» از «می‌روی» و «می‌رود» بسیار ساده‌تر از تشخیص بین «نذهب» و «تذهب» و «یذهب» است.

احتمالا ریشه این ادعای عجیب که این خط برای عربی مناسب‌تر است این است که خلق به طور ناخودآگاه گمان می‌کنند که یک روز عده‌ای نشسته‌اند و این خط را برای زبان عربی اختراع کرده‌اند. حال آن که خط عربی (مثل هر خط دیگری) هم به نوبه خود وارداتی است و هم ویژگی‌هایش بیش از آن که حاصل تصمیمات عاقلانه تصمیم‌گیرندگان بوده باشد، میراث تاریخ سیر نوشتار از اندیشه‌نگاری به الفباست.