بایگانی برچسب: s

از ری تا شهرری. واژه‌ها بلند هم می‌شوند

Claude_Shannon_07هم شهود عامیانه و هم پژوهش‌های زبان‌شناختی به ما می‌گویند که واژه‌هایی که برای گروهی پرکاربرد باشند و شکل طولانی‌ای داشته باشند، به تدریج در گفتار کوتاه می‌شوند یا با یک گزینه کوتاه‌تر جایگزین می‌شوند. به این ترتیب است که در فارسی شابدلظیم جایگزین شاه‌عبدالعظیم می‌شود و آقا-خداوند تبدیل به «آخوند» می‌شود (ریشه داشتن واژه آخوند در خداوند را از سبک‌شناسی محمدتقی بهار نقل می‌کنم) و صفت «هسته‌ای» جای گروه اسمی «مساله انرژی هسته‌ای» را می‌گیرد (مثال: «روحانی توی هسته‌ای خوب عمل کرد»!). و به همین ترتیب است که در انگلیسی برای «باغ وحش» عبارت زولاجکال گاردن تبدیل به زو می‌شود و در فرانسه به جای سمپاتتیک می‌گویند سمپا و گاهی به جای فیلوزوفی می‌گویند فیلو. این کوتاه شدن‌ها در برخی گروه‌های خاص و بسته اشکال مخصوص آن گروه را هم پیدا می‌کند. مثل دانشجویانی که حل‌تمرین را به حلّت و ریاضیات مهندسی را به ریزمو و الکترونیک دیجیتال را به الک‌دیجیت تبدیل کرده‌اند.

به بیان فنی‌تر، اتفاقی که می‌افتد این است که اگر میزان اطلاعات منتقل شده توسط یک کلمه کم باشد (کلمه قابل‌انتظار/پرکاربرد باشد) گویشور دلش نمی‌خواهد تعداد واج زیادی خرجش کند. به همین دلیل است که کلمات پرکاربرد/کم‌محتوایی مثل حروف اضافه (از، به، در،…) معمولا کوتاهند و کلمات و عبارات هرچه تخصصی‌تر و کم‌کاربردتر و در نتیجه منتقل کننده اطلاعات بیشتری هستند (از منظر نظریه اطلاعات) بیشتر ممکن است طولانی باشند (مثل پساساختارگرایی، ریزپردازنده، نظارت استصوابی).

آن‌چه کمتر به آن توجه می‌شود این است که به نظر می‌رسد که این فرآیند در جهت عکس هم عمل می‌کند. یعنی اگر کلمه‌ای حاوی اطلاعات زیادی باشد (نسبتا کم‌کاربرد باشد) انگار که گویشوران زبان نمی‌پسندند که کلمه بیش از حد کوتاه باشد. مثلا کلمه تک‌هجایی‌ای که فقط دو سه واج دارد معمولا برای واژه‌ای غیر از حروف اضافه و افعال ربطی و مانند این‌ها چندان مورد پسند نیست. در اسم‌های خاص به راحتی می‌توان اثر این پدیده را مشاهده کرد که اگر نام خانوادگی کسی کوتاه باشد، تمایل بیشتری به تلفظ اسم کوچکش در کنار نام خانوادگی‌اش وجود دارد. همه ما با نام خانوادگی درباره تولستوی و داستایوسکی و بالزاک و استاندال حرف می‌زنیم اما به جای «مان» می‌گوییم توماس مان و به جای «بُل» می‌گوییم هاینریش بُل و به جای «ژید» می‌گوییم آندره ژید. به همین ترتیب، به نظر می‌رسد که گفتن دی‌ماه و مهرماه به جای دی و مهر بسیار رایج‌تر باشد تا گفتن خردادماه و اسفندماه به جای خرداد و اسفند. حتی ظن این را دارم که تغییر نام «ری» به شهرری در طول زمان تابع همین فرآیند بوده باشد.

نظریه مطرح در این باره این است که گویشور سعی می‌کند در زمان حرف زدن میزان اطلاعات منتقل شده در واحد زمان ثابت باشد. (باز هم به مقاله سال ۲۰۰۸ Frank و Jaeger اشاره می‌کنم). هرچه واژه یا مفهوم خارج شده از دهان گوینده پیچیده‌تر یا غیرمنتظره‌تر یا خاص‌تر باشد، گویشور سعی می‌کند بیانش را طولانی‌تر کند و هرچه پیام پیش‌پاافتاده‌تر، یا به عبارت دقیق‌تر پیش‌بینی‌پذیرتر باشد گویشور آن را کوتاه‌تر می‌کند. این فرآیند فقط انتخاب کلمات را تغییر نمی‌دهد بلکه حتی سرعت ادای کلمات را هم تغییر می‌دهد، و گاهی باعث می‌شود گوینده استفاده از کلمات اختیاری غیرضروری (مثل «که» در «دیدم که رفته») برای این تنظیم نرخ انتقال اطلاعات استفاده کند.

اما چرا گویشور سعی می‌کند نرخ انتقال اطلاعات خطی باشد؟ در این باره دو دلیل مطرح شده است. دلیل اول آن است که اگر فرض کنیم نرخ بهینه‌ای برای این کار وجود داشته باشد (با توجه به توان تولید گوینده و توان فهم شنونده) طبیعی است که فرض کنیم گوینده ناخودآگاه سعی می‌کند همیشه به این نرخ بهینه نزدیک باشد، و در نتیجه نرخ در طول گفتار همگن خواهد بود. دلیل دوم معرفی شده توسط فرانک و یگر، که به نظر من جالب‌تر و البته پیچیده‌تر است (از این جا به بعد متن را اگر حوصله بحث فنی ندارید نخوانید)، این است که ممکن است میزان دشواری فهم هر پاره گفتار (مثلا هر ثانیه از گفتار) برای شنونده تابعی توانی (و نه خطی) از میزان اطلاعات موجود در آن پاره گفتار باشد. در آن صورت چون مجموع دشواری‌ای که شنونده متحمل می‌شود حاصل‌جمع این توان‌ها برای تمام آن پاره‌گفتارهاست، برای شنونده بهترین حالت این است که میزان اطلاعات بین پاره‌های گفتار پخش شود تا دشواری کمینه شود. مثلا اگر چهار واحد اطلاعات داشته باشیم و میزان دشواری درک یک پاره گفتار با الف واحد اطلاعات الف به توان دو باشد، و اگر بخواهیم این چهار واحد اطلاعات را بین دو کلمه پخش کنیم، دو راه داریم. راه اول این است که یک کلمه ۳ واحد اطلاعات بگیرد و کلمه دیگر ۱ واحد. در این صورت مجموع دشواری برابر خواهد بود با ۹ (سه به توان دو) به علاوه ۱ (یک به توان دو) یعنی ۱۰. اما اگر به هر کلمه ۲ واحد اطلاعات بدهیم مجموع دشواری برابر خواهد بود با ۴ به علاوه ۴ یعنی ۸. ادعا این است که طی فرآیندهای ناخودآگاهی که هنوز از دقایق چند و چونشان آگاه نیستیم، گفتار در زبان انسانی به نفع شنونده (علاوه بر گوینده) بهینه شده است!

آینده فارسی نوشتاری، فارسی گفتاری است!

panapa
تصویر از سایت hamnasl.com

همه می‌دانند که حتی در همین تهران، ما حد اقل دو زبان فارسی داریم. یا دو گونه از زبان فارسی داریم. آن که می‌گوید «می‌خوام برم خونه» و آن که می‌گوید «می‌خواهم به خانه بروم.» اولی زبان واقعی مردم است، از نویسنده و وکیل گرفته تا فوتبالیست و آرایشگر. دومی زبان مکتوب است. زبانی که تقریبا تمام کتاب‌ها و روزنامه‌ها (و همین متن) به آن نوشته می‌شوند اما کسی آن را صحبت نمی‌کند. زبانی که بعضی وقت‌ها تعجب می‌کنم که اصلا در کودکی چه‌طور یاد می‌گیریمش. زبانی که در طول روز صورت آوایی‌اش را نمی‌شنویم، مگر از دهان محمدرضا حیاتی در اخبار سراسری یا در صورتی که کسی برایمان بلند بلند متنی را بخواند، یا چند دقیقه یک بار وسط معدودی از سخنرانی‌های رسمی. زبانی که تفاوتش با فارسی گفتاری بیشتر از تفاوتش با فارسی شاهنامه است.

پیش‌بینی من این است که به احتمال زیادی فارسی نوشتاری در آینده نه چندان دور (که البته در مقیاس عمر زبان‌ها همچنان یعنی چندصد سال) در ایران خواهد مرد. این زبان به عنوان زبان گفتگوی روزمره مردم که پیش از این (آلردی؟) مرده است. اما پیش‌بینی من این است که حتی به عنوان زبان رایج نوشتار هم خواهد مرد. پیش‌بینی من این است که پانصد سال بعد، بر خلاف تمام هزار سال گذشته، فارسی‌زبانان ایرانی هنگام کتاب نوشتن و بیانیه سیاسی دادن و مقاله علمی نوشتن از جمله‌هایی شبیه به «پسره نمی‌خواد بره خونه» استفاده خواهند کرد، نه «پسر نمی‌خواهد به خانه برود». پیش‌بینی این دست امور ذاتا مشکوک است. اما برای حدسم دلایل و شواهدی دارم، که یکی یکی مطرحشان می‌کنم:

۱- شکاف زبانی ناپایدار است
این که مردم به یک زبان حرف بزنند و به زبان دیگری بنویسند ذاتا پدیده ناپایداری است. نظرا انتظار می‌رود چنین وضعیتی پس از مدتی شکست بخورد. مثال عملی بارز لاتین است. می‌دانیم که چگونه لهجه‌های محلی مختلف لاتین با لاتین نوشتاری متفاوت بودند و عاقبت این دوگانگی را تاب نیاوردند و مسیر خود را جدا کردند و به نوبه خود مکتوب شدند و تبدیل شدند به زبان‌هایی که امروز به نام فرانسوی و ایتالیایی و اسپانیایی و غیره می‌شناسیم، و لاتین با تمام شکوه و اهمیت علمی و ادبی و سیاسی و دینی‌اش مُرد. مثال دیگر فارسی باستان است، که در اواخر عمرش کارش به جایی رسیده بود که کاتبان در نوشتنش مرتکب خطاهای نحوی می‌شدند چون دیگر هیچ کس به دستور فارسی باستان تسلط نداشت، و عاقبت جای خود را به فارسی میانه داد. در واقع، همان طور که می‌دانیم، دستور تمام زبان‌های جهان روزی مجموعه غلط‌های نحوی زبان دیگری بوده است.

شاید بزرگ‌ترین مثال از پایداری دوگانگی گفتار و نوشتار، عربی است. دلایل عمر دیرپای عربی کلاسیک در شکل نوشتاری هم تا حد خوبی روشن است: نقش دینی آن (مثل لاتین) و نقش اتحادبخش آن بین ملل عرب.  کافی است یک کشور عربی سیاست زبانی‌اش را عوض کند تا عربی نوشتاری از آن کشور عمدتا رخت بربندد. همین حالا هم عربی نوشتاری برای عرب‌ها یک زبان بدیهی نیست. سخنرانی‌های بشار اسد در جاهایی که به عربی فصحه است اشتباه‌های نحوی خنده‌دار دارد، و دوست عراقی من (که درس‌خوانده و ادب‌دان است) وقتی با من به فصحه حرف می‌زند ایراد نحوی دارد (منظورم از ایراد نحوی، مواردی مثل مته به خشخاش گذاشتن‌های ادیبان تجویزگرا نیست، منظورم اشتباهات واضحی مثل جمع بستن خبر فعل «کان» با پسوند «ون» است). همین حالا هم به زبان عربی «محاوره‌ای» مصر ویکی‌پدیای جداگانه وجود دارد. یعنی آدم‌ها می‌روند و درباره مسائل علمی و اجتماعی به «زبان مصری» مقاله می‌نویسند.

شاید با خودمان بگوییم اما تفاوت فارسی نوشتاری با گفتاری آن قدر زیاد نیست، و هنوز همزیستی‌شان کار سختی نیست. اما مساله این است که فارسی گفتاری به سرعت تغییر می‌کند اما فارسی نوشتاری بنا به ذاتش بسیار محافظه‌کار است، و این شکاف روز به روز بیشتر خواهد شد.

۲- فارسی گفتاری مزایایی دارد
ساختارهای نحوی‌ای در فارسی گفتاری وجود دارند که باعث می‌شوند گفتن بعضی حرف‌ها به فارسی گفتاری راحت‌تر باشد. تا جایی که من می‌دانم فارسی نوشتاری در مقابل مزایای زیادی ندارد. یک مثال جالب قابلیت الصاق ضمیر متصل به حرف اضافه است. در گفتار می‌گوییم «اونا رو دیدم و باهاشون حرف زدم» اما در فارسی نوشتاری باید بگوییم «آنها را دیدم و با آنها حرف زدم». حشو موجود در مثال دوم آزارنده است، و معمولا فارسی‌زبان‌ها در نوشتن چنین ساختاری را دور می‌زنند. مثال دوم حرف تعریف معرفه است. در فارسی گفتاری می‌توانیم بگوییم «کلید پیش دخترهس». در فارسی نوشتاری باید بگوییم «کلید پیش دختر است» یا «کلید پیش آن دختر است»، که هیچ‌کدام برای رساندن منظور مورد نظر به قدر کافی ارضاکننده نیستند. مثال سوم و مهم‌تر، کوتاهی است. ساختارهای فارسی گفتاری کوتاه‌ترند. «می‌گم» از «می‌گویم» و «بچه‌ش» از «بچه‌اش» و «سرده» از «سرد است» و «کتابو بده» از «کتاب را بده» کوتاه‌ترند. در زبان چیزها بی‌جهت به طور سیستماتیک کوتاه نمی‌شوند. اقتضای بهینگی از منظر نظریه اطلاعات این کوتاه شدن‌ها بوده، و می‌توان حدس زد که زبانی که با آن همراه نشود احتمالا ناپایدارتر است. (درباره تبعیت طول در زبان از بهینگی اطلاعاتی مقاله سال ۲۰۰۸ Frank و Jaeger خواندنی است). وقتی زبان گفتاری این مزایا را داشته باشد، احتمال این که موقع وبلاگ نوشتن و نوشتن در فیس‌بوک از این زبان استفاده کنیم بیشتر می‌شود، و در درازمدت می‌تواند به پیروزی این زبان بر زبان نوشتار بینجامد.

۳- نشانه‌ها هویدا هستند
نشانه‌های نفوذ فارسی گفتاری (سابقا-گفتاری!) به نوشتار فراوان است. در چند دهه اخیر، کتاب‌هایی به فارسی گفتاری چاپ شده‌اند (یک مورد که یادم می‌آید ترجمه «بازگشت به آینده» است. اگر اشتباه نکنم بعضی کتاب‌های شل سیلور استاین هم این طور ترجمه شدند). زیرنویس فیلم‌ها به طور گسترده به زبان گفتاری نوشته شده‌اند (و حتی از شبکه پنج سیما پخش شده‌اند). ده‌ها هزار وبلاگ مطالب جدی و غیر جدی را به فارسی گفتاری نوشته‌اند، و ده‌ها هزار وبلاگ دیگر ملغمه‌ای از فارسی نوشتاری و گفتاری آفریده‌اند. در تبلیغات خیابانی محصولات تجاری عبارت‌های محاوره‌ای بیش از پیش به چشم می‌خورند، و موارد زیاد از این دست. همچنین، ادبیات فارسی محاوره‌ای رشد کرده و کسانی به فارسی محاوره‌ای شعر فاخر یا نیمه‌فاخر می‌گویند (تحت عنوان ترانه برای خوانندگان پاپ، اما در واقع بسیار گسترده‌تر و فراتر از آن). این مورد آخر بسیار مهم است چون وارد شدن زبان محاوره‌ای به حوزه ادبیات فاخر (به خصوص مضامین سیاسی و لحن‌های حماسی. مثل ترانه‌های شهیار قنبری) خبر از تغییر مهمی در جایگاه زبان محاوره در ذهن فارسی‌زبانان می‌دهد. همچنین، اخبارگویان و خبرنگاران تلویزیونی هم به سمت زبان گفتاری رفته‌اند. اصلا همین حجت کافی است که بیست سال پیش اگر به آدم‌ها گفته می‌شد فارسی گفتاری را بنویسند نمی‌دانستند چه‌طور این کار را بکنند (مثلا بنویسند «کتابو خوندم» یا «کتابُ خوندم» یا «کتاب رو خوندم») اما حالا به تدریج و به شکل خودجوش استانداردی برای این نوع نوشتن آشکارا در حال شکل گرفتن است. اگر در نظر بگیریم که عمده (و بلکه همه) این تغییرات چشمگیر در عرض بیست سی سال اخیر رخ داده‌اند، قبول این ادعا که پانصد سال بعد فارسی گفتاری امروز زبان کتابت فارسی‌زبانان هم خواهد بود چندان دشوار نیست.

۴- کتابت همگانی می‌شود
در آستانه انقلاب اسلامی، بیش از نیمی از مردم ایران خواندن و نوشتن بلد نبودند. یک بار دیگر به این جمله دقت کنید.  کمتر از چهل سال پیش بیشتر فارسی‌زبانان خواندن و نوشتن نمی‌دانستند. کمی عقب‌تر، صد سال پیش، کمتر از ده درصد مردم ایران خواندن و نوشتن بلد بودند (به نقل از «تاریخ ایران مدرن» یرواند آبراهامیان). یعنی فارسی تا همین یکی دو نسل قبل از ما برای اکثریت قریب به اتفاق گویشورانش صرفا یک زبان شفاهی بوده. وقتی خواندن و نوشتن محدود به قشری کوچک است، نگه داشتن شکاف بین زبان گفتار و نوشتار آسان است چون این دوزبانگی بودن برای قشر فرهیخته‌ای که دغدغه اصلی‌اش علم و سواد است بسیار راحت‌تر قابل هضم است. به همین ترتیب است که طبقه تحصیل‌کرده در حدود قرن سوم هجری در ایران عمدتا عربی‌دان بوده‌اند (به نقل از «چالش میان عربی و فارسی» آذرتاش آذرنوش) و زبان علم عربی بوده و چنین شکافی شدنی بوده. همچنین به همین دلیل است که در قرون یازده تا چهارده در انگلستان زبان فرهیختگان و زبان علم فرانسه بوده اما زبان مردم انگلیسی بوده، و چنین شکافی شدنی بوده. ادعای من این است که وقتی سواد همگانی می‌شود، حفظ شکاف زبان گفتار و نوشتار دشوارتر می‌شود. شاید به همین دلیل باشد که زبان‌های اروپایی که عمر باسوادی همگانی در آنها طولانی‌تر است شکاف کمتری میان گفتار و نوشتار وجود دارد. مثلا در انگلیس، در سال ۱۷۰۰ نزدیک نصف مردان و یک‌سوم زنان خواندن و نوشتن می‌دانستند (به نقل از Brown Concise Encyclopedia of Languages of the World). این را مقایسه کنید با آمار ۱۹۰۰ ایران در ابتدای پاراگراف! یعنی انگلیسی صدها سال است که یک زبان عمدتا مکتوب است، به این معنی که بخش عمده‌ای از گویشورانش تصور کتبی هم از زبان دارند. تحقیقات زبانشناسی درباره اثر عمیق سواد خواندن و نوشتن در کارکرد زبانی مغز گویشوران چشمگیرند. (مثلا نگاه کنید به مقاله ۱۹۹۸ Ziegler و Ferrand)

پدیده مهم دهه اخیر اما فقط همه‌گیر شدن سواد نیست، بلکه همه‌گیر شدن کتابت است. عمده باسوادان جهان قدیم به ندرت دست به نوشتن می‌بردند و فعالیت اصلی‌شان خواندن بوده. کتابت محدود بوده به قشر فرهیخته‌ای که عموما جز سواد خواندن و نوشتن به هنرهای دیگر هم مزین بودند و بسیار شعر می‌دانستند و منزلت اجتماعی‌شان از سوادشان می‌آمد و خود را نماینده فرهنگ در میان اطرافیان خود می‌دانستند. (مثلا آخوند مکتبخانه، میرزابنویس فلان اداره، و مانند این‌ها). چنین قشری کمتر ممکن است دست به نوشتن به زبان نافاخر ببرند، و گذشته از آن اصولا هم در گذشته آدم‌ها زیاد نمی‌نوشتند.امروز اما همه باسوادند و کاغذ ارزان است و کامپیوتر فراوان است و مردم علاوه بر خواندن می‌نویسند. اگر در فیس‌بوک و وبلاگ هم ننویسند حد اقل برای دوستشان پیامک می‌فرستند. میلیون‌ها نفر تنها تجربه نوشتن روزانه‌شان در پیامک‌هاست. به این ترتیب قشر فوتبالیست و آرایشگر و بازاری بیشتر نوشتن‌هایشان به فارسی محاوره‌ای است نه فارسی نوشتاری. زبانی که چه بسا که همین الآن هم بیشتر نوشتن‌های فارسی روزانه به آن انجام می‌شود، آیا عجیب است که در پانصد سال به زبان اصلی نوشتار تبدیل شود؟

آیا باید نگران باشیم؟
برای من که قهرمانانم در این جهان شیخ اجل سعدی و فروغ فرخزاد و امثال ایشانند، قطعا خبر خوشایندی نیست که فکر کنم در آینده نه چندان دور ممکن است رساله قشیریه و تذکرة الاولیا و غیره جایگاه فعلی شکندگمانیک وزار و بندهشن را پیدا کنند. راستش فکر نمی‌کنم گسست در این حد شدید باشد. احتمالا تا قرن‌ها کسان زیادی آثار سعدی را با سختی هم که شده خواهند خواند (مثل خواندن چاسر در جهان انگلیسی‌زبان). اما اگر روزی برسد که تمام گمان‌ها به حقیقت بپیوندند و سعدی واقعا نامفهوم و ناخوانا شود، کمینه آرزوی من این است که تا آن زمان سعدی‌های دیگری ظهور کرده باشند که زبان تازه را درخشان و باطراوت و شایسته آموختن کنند.

زبان پهلوی؛ فارسی با لهجه‌ی پیشینیان

Pahlavi scriptاحتمالا خیلی‌ها می‌دانند «فارسی باستان» زبانی است که در دوران هخامنشیان رایج بود، و کمابیش می‌دانند که این زبان با خط میخی نوشته می‌شد. افراد کمتری حضور ذهن دارند که «فارسی میانه» زبانی بود که در دوران ساسانیان رایج بود، و بیشتر ایرانیان نمی‌دانند که زبان فارسی در این مرحله با خط پهلوی نوشته می‌شد.

برای من همیشه جالب‌ترین موضوع درباره‌ی زبان فارسی میانه (یا زبان پهلوی) این بوده که نزدیکی‌اش به فارسی امروز بسیار بیشتر از آن‌چه تصور می‌کنیم است. کافی بود فارسی امروز و فارسی میانه با الفبای مشابهی نوشته می‌شدند و پدیده‌ی املای تاریخی تا حدی برقرار بود، تا هر ایرانی باسوادی با قدری تلاش بتواند متن‌های فارسی میانه را متوجه شود. کافی بود الفبای مورد استفاده‌ی ما چیزی بود که در آن «د» و «ت» گاهی یکسان نوشته می‌شدند، همچنین «ب» و «پ» گاهی یکسان نوشته می‌شدند و در آن طبیعی بود که در پایان برخی کلمات «گ» نوشته شود اما خوانده نشود، و چیزهایی از این دست. در آن صورت، خواندن متون پهلوی آن قدرها هم سخت نبود! برای حس کردن این نزدیکی، متن پهلوی زیر از کتاب «کارنامه‌ی اردشیر بابکان» را ببینید. در این متن صرفا در برخی کلمات «ت» را با «د» جایگزین کرده‌ام.

«پاپک ندانست که ساسان هچ (=از) تخمگ دارای دارایان زاد ایستاد. بابک شبی پد (=به) خوامن (=خواب) دید چگون که خورشید هچ (=از) سر ساسان بتافت و همگ (=همه) گیهان روشنیه گرفت. ان (=دیگر) شب ایدون دید چگون که ساسان پد پیل آراستگ (=آراسته) سپید نشست ایستاد و هر که اندر کشور پیرامون ساسان ایستند، نماچ (=نماز) اویش (=بر او) برند و ستایشن (=ستایش) و آفرین همی کنند.»

(بابک نمی‌دانست که ساسان از تخمه‌ی دارای دارایان زاده است. بابک شبی به خواب چونان دید که خورشید از سر ساسان تافت و همه جهان روشنی گرفت. شبی دیگر این گونه دید که ساسان بر یک فیل آراسته‌ی سفید نشسته است و همه‌ی مردم کشور پیرامون ساسان ایستاده‌اند، نماز بر او می‌برند و ستایش و آفرین می‌کنند.)

همان طور که می‌بینید فهم این متن فارسی متعلق به ۱۵۰۰ سال پیش (دوره‌ی ساسانی) کار دشواری نیست. نکته‌ی جالب برای من تاثیر عمیق الفبا و مسائل سیاسی-اجتماعی در شکل‌گیری هویت زبانی ماست. ما زبان دوره‌ی ساسانی را زبان خود نمی‌دانیم، و در کتاب‌های ادبیاتمان خبری از نمونه‌های متن پهلوی نیست. حال آن که می‌توانست باشد.

قطعا حرفم صرفا توصیفی است و آرزوی زنده کردن فارسی میانه یا خیالاتی از این دست را ندارم. بزرگی این شکاف الفبایی/تاریخی اما حقیقتا چشم‌گیر است. برای این که ابعاد آن روشن‌تر شود، مثال «انگلیسی میانه» در برابر انگلیسی مدرن بسیار مفید است. در دنیای ادبیات انگلیسی نام شاعری مثل چاسر (Chaucer) که به انگلیسی میانه شعر می‌گفت کاملا زنده و مطرح است. دانشجویان علوم انسانی در کشورهای انگلیسی زبان اشعار او را می‌شناسند و دیدن متون انگلیسی میانه برایشان غریب نیست. متن زیر به انگلیسی میانه (از Wycliffe’s Bible از طریق صفحه‌ی ویکی‌پدیای انگلیسی میانه) را با ترجمه‌ی آن به انگلیسی نو مقایسه کنید:

man com & se how schal alle ded li: wen yolk comes bad & bare
moth have ben ve awaẏ fare: All ẏs wermēs yt ve for care:—
bot yt ve do for god ẏs luf ve haue nothyng yare:
yis graue lẏs John ye smẏth god yif his soule hewn grit

Man, come and see how all dead men shall lie: when that comes bad and bare,
we have nothing when we away fare: all that we care for is worms:—
except for that which we do for God’s sake, we have nothing ready:
under this grave lies John the smith, God give his soul heavenly peace

وضعیت آثاری مثل آثار چاسر که به انگلیسی میانه‌اند در دنیای انگلیسی‌زبان قابل مقایسه با وضعیت کتاب‌های پهلوی در میان فارسی‌زبانان نیست. نوشته‌های چاسر همچنان «انگلیسی» محسوب می‌شوند، نه متعلق به یک زبان کاملا متفاوت و منسوخ شده. به گمان من، علت این تفاوت عمیق، زبانی نیست بلکه فرازبانی است. به عبارت دیگر فارسی میانه آن قدرها از فارسی نو دور نیست که بخواهیم به کلی آن را بیگانه تلقی کنیم و آثار مربوط به آن زبان را متعلق به محدوده‌ی تنگ حوزه‌ی کار باستان‌شناسان و زبان‌شناسان تاریخی بدانیم. در واقع دور نیست اگر بگوییم تفاوت دو زبان فارسی میانه و فارسی نو به همان اندازه‌ی تفاوت انگلیسی میانه و انگلیسی نو است. آن‌چه فارسی میانه و آثار مربوط به آن را تقریبا به زباله‌دان تاریخ فرستاده، دلایل فرازبانی (مانند الفبا، تفاوت‌های فرهنگی و سیاسی، کیفیت و اهمیت آثار، و شکاف زمانی بسیار زیاد) است.

به عنوان تفریح، اگر دوست دارید بدانید صدای حرف زدن به انگلیسی میانه تقریبا چگونه بوده، این ویدیو را از دست ندهید.