دکتر محمدرضا باطنی مقاله معروفی درباره فعل مرکب دارد، که با عنوان «فارسی، زبانی عقیم» منتشر شده است. خلاصه حرف او در آن مقاله خواندنی این است که فارسی سالهاست که به سمت استفاده از فعل مرکب به جای فعل ساده (مثلا «فریب دادن» به جای «فریفتن») حرکت کرده است. در نهایت باطنی تجویز میکند که سیاستهای برنامهریزی زبانی باید بکوشند دوباره فارسی را به سمت فعل ساده برگردانند، چرا که ریشههای افعال ساده بزرگترین سرمایه برای تولید واژگان تازهاند. او برای نشان دادن این معنا به فعل نُمودن اشاره میکند و مشتقاتش مانند نمایش، نما، نمایه، نمودار، نمونه، و نمود.
در فارسی «رایج» امروز کمتر از صد و پنجاه فعل ساده استفاده میشوند و باقی افعال همگی مرکبند، در حالی که به نظر میرسد در گذشتههای دور فارسی این طور نبوده. ادعای این نوشته آن است که مستقل از تصمیم ما، این جریان حرکت به سمت افعال مرکب همچنان با قوت پیش خواهد رفت. من، بر خلاف نظرات رایج، گمان میکنم که علت به وجود آمدن این روند یک عامل تصادفی یا یک علت بیرونی مانند هجوم اسمهای عربی نیست، بلکه ریشه در ساختارهای مخصوص زبان فارسی دارد، و به همین دلیل گویشوران زبان به آن گرایش شدیدی دارند و در نتیجه جلوگیری از آن تقریبا غیر ممکن است.
ساختارهای مهمی در زبان فارسی هستند که بیانشان فقط با افعال مرکب ممکن است. مثلا، جملات زیر که با فعل مرکب «گشت زدن» ساخته شدهاند، با فعل ساده «گشتن» قابل بیان نیستند.
۱- گشتکه حتما میزنم، ولی شاید غذا نخورم.
۲- گشتهمزدم، اما غذا نخوردم.
۳- گشتـومیزنم، اما غذا رو شاید نخورم.
توجه کنید که در اینجا تفاوتهای معنایی دو فعل «گشت زدن» و «گشتن» مد نظر نیست، بلکه نکته این است که ساختارهای ذکر شده در این مثالها محتاج اینند که کلمات بهخصوصی بین دو جزء فعل مرکب قرار بگیرند، و در نتیجه ساختن این جملات با فعل ساده ممکن نیست، حتی اگر معنی «گشت زدن» و «گشتن» دقیقا یکی باشد. همچنین، در بعضی از این موارد ما وقتی میخواهیم از این ساختارها با افعال ساده استفاده کنیم، گاهی این کلمات را (که اصولا به جایگاه ثانویه در جمله علاقهمندند) بعد از خود فعل میآوریم. مثلا به جای «گشت که میزنم!» میگوییم «میگردم که!» اما حتما شم زبانی شما هم گواهی میدهد که این ترکیبها به هیچ وجه دلچسب نیستند. حتی شاید گاهی وسوسه شده باشید جملههایی مانند این تولید کنید: «غذا هم خوردم، درس هم خوندم، خوا هم بیدم!»
مورد دیگری که در آن گاهی فعل ساده مشکلساز است مربوط به ضمیر متصل مفعولی اول شخص مفرد است (مثل «م» در «کتکـم زدند»). در این موارد در فعل ماضی اگر بخواهیم از فعل ساده استفاده کنیم آوردن ضمیر متصل مفعولی موجب کژتابی میشود:
۱- ترسوندم: (منظور این است که «او مرا ترساند» اما برداشت اولیه شنونده این است که «من (کسی را) ترساندم.»
۲- گرفتم: (منظور این است که «او مرا گرفت» اما برداشت اولیه شنونده این است که «من (کسی را) گرفتم.»
توجه کنید که این کژتابیها با فعل مرکب رخ نمیدهند، چرا که ضمیر مفعولی میتواند به بخش غیرفعلی بچسبد، مثلا برای «او مرا زد» میتوانیم به جای «زدم» که کژتابی دارد میتوانیم بگوییم «کتکم زد». همچنین، نکته مهم این است که در فارسی گفتاری استفاده از ضمیر مفعولی متصل در چنین جملاتی صرفا یک انتخاب نیست، بلکه به آن احساس نیاز میشود. اگر در فارسی گفتاری به دوستتان بگویید «اول کمکم کرد، بعد نصیحتم کرد، بعد منو رسوند»، احتمالا نسبت به ترکیب «منو» در جمله آخر احساس خوبی ندارید.
گمان من این است که در غیاب عوامل معارض، همین موارد وقتی در زبان فراگیر شوند و گویشوران به آنها عادت کنند کافیاند که بتوانند یک زبان را به سمت ترجیح فعل مرکب به فعل ساده بکشانند. اما به نظرم میرسد که عملا گرایش به فعل مرکب از این مرحله هم فراتر رفته است، و فارسیزبانان از لحاظ ساختار تکیهای جمله هم نسبت به جملاتی که فعل ساده دارند اقبال کمتری دارند. مثلا، به نظر میرسد که صرفا از لحاظ آهنگ، فارسیزبانان «زدمون» و «ما رو زد» را به اندازه «کتکمون زد» دوست ندارند. این تمایل میتواند جایگاه تکیه مربوط باشد یا صرفا بازتاب عادت فارسیزبانان به افعال مرکب باشد (چون غالب افعال فارسی مرکبند)، اما علت آن هرچه باشد به نظر میرسد مشخص است که وقتی ترجیح گویشوران یک زبان از مرحله واژگانی فراتر رفت و جنبه نحوی و واجشناختی پیدا کرد، جنگیدن با آن تقریبا غیرممکن خواهد بود.
دوستان گروه زبانشناسی دانشگاه تهران لطف کردند و اجازه دادند که از فرصت حضور کوتاهم در ایران استفاده کنم و یک ارائه چهل و پنج دقیقهای در دانشگاه تهران داشته باشم. عنوان ارائهام «ماهیت دوگانه طول واکه در فارسی محاورهای» است. ارائه نسبتا جزئی و فنی است و قاعدتا برای غیر زبانشناسان جذاب نیست، در عین حال در اینجا چکیده کوتاهی از موضوع ارائهام را قرار میدهم تا اگر کسی به شرکت در آن علاقهمند شد بیاید، و اگر کسی فهمید که علاقه اولیهاش بیدلیل بوده، از وقتش استفاده بهتری بکند.
به طور خلاصه، ادعایی که در این ارائه پی میگیرم این است که در فارسی محاورهای هرچند در سطح آوایی (فونتیک) تفاوت میان مصوتهای بلند و کوتاه از میان رفته، اما در سطح واجی (فونولوژیک) این تفاوت همچنان پابرجاست و گویشوران زبان بدون آموزش صریح به این تفکیک دسترسی دارند.
میدانیم که در فارسی نوشتاری از دیرباز تفکیک روشنی میان مصوتهای کوتاه (نشان داده شده با فتحه، کسره و ضمه) و مصوتهای بلند («آ»، «او»، و «ای») وجود دارد. این تفکیک هم در سطح آوایی (یعنی در تلفظ) مشهود است، به این معنی که تلفظ مصوتهای بلند واقعا بلندتر است، هم در سطح واجی فعال است (مثلا تعداد کلماتی که در آنها در یک هجا بعد از مصوت بلند دو صامت داریم – مثل «خارک» و «دوست» بسیار کمتر از تعداد کلماتیست که در آنها مصوتهای کوتاه چنین وضعیتی دارند – مثل «برگ» و «پشت»). وزن عروضی شعر فارسی هم اتکای بسیار بر این تفکیک در طول مصوتها دارد.
در این ارائه ادعا میکنم که دستکم سه پدیده واجشناختی متعلق به فارسی محاورهای هستند که در آنها با مصوتهای کوتاه و بلند رفتار متفاوتی میشود، و از این امر نتیجه میگیرم که در ذهن گویشوران فارسی محاورهای این مصوتها همچنان متعلق به دو گروه متفاوت هستند و در صورت ژرفساختی طول متفاوتی دارند هرچند که در سطح آوایی این تفکیک شنیده نمیشود.
به گمان خودم جالبترین پدیدهای که در جهت اثبات مدعای خود به آن میپردازم، وزن شعر در فارسی عامیانه است. ادعای من این است که شعر موزون فارسی از لحاظ موسیقایی به دو طبقه اصلی تقسیم میشود: شعر موزون فارسی کتابی و شعر فارسی محاورهای. به این ترتیب من شعر نیما و سهراب و حافظ و ایرجمیرزا را از لحاظ وزنی در یک دسته قرار میدهم و اشعار عامیانه (مثل «سلاملکم عذرا خانوم حال شما چهطوره» و «پریا چهتون شده»)، ترانههای پاپ (مثل «جمعه از ابر سیاه خون میچکه» و «تو که چشمات خیلی قشنگه»)، اشعار کودکان (مثل «حسنی نگو بلا بگو») و اکثر شعارهای ساخته مردم (مثل «یه هفته دو هفته» و «بازم بگو نواره») و امثال اینها را در دسته دوم قرار میدهم. ادعای من این است که وجه تمایز اصلی میان این دو گروه اشعار این است که گروه اول زبان سرودنشان فارسی کتابی است و گروه دوم به فارسی محاورهای سروده شدهاند. پس از آن ادعا میکنم که در اشعاری که به فارسی محاورهای سروده شدهاند، ذات وزن عروضی است و اوزان عروضی همانهایی هستند که در فارسی کتابی میشناسیم. یعنی مثلا «مث ابرای بهار گریه میکردن پریا» و «من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش» از لحاظ وزنی عینا یکسان هستند. این ادعایی است که دکتر تقی وحیدیان کامیار (و پیش از آن به شکلی ضعیفتر پرویز ناتل خانلری) آن را مطرح کرده و دکتر امید طبیبزاده به شدت با آن مخالفت کرده است. من در این ارائه نشان میدهم که چرا معتقدم حق با دکتر وحیدیان کامیار است، و توضیح میدهم که رفتاری که در شعر محاورهای با طول مصوت میشود، دقیقا بازتاب نقشی است که در فرآیندهای دیگری که به آنها اشاره میکنم هم فارسی محاورهای برای طول مصوت قائل است. به این ترتیب ادعای من درباره طول مصوت و وزن شعر در فارسی عامیانه هریک به مقبولیت دیگری کمک میکنند.
همه میدانند که حتی در همین تهران، ما حد اقل دو زبان فارسی داریم. یا دو گونه از زبان فارسی داریم. آن که میگوید «میخوام برم خونه» و آن که میگوید «میخواهم به خانه بروم.» اولی زبان واقعی مردم است، از نویسنده و وکیل گرفته تا فوتبالیست و آرایشگر. دومی زبان مکتوب است. زبانی که تقریبا تمام کتابها و روزنامهها (و همین متن) به آن نوشته میشوند اما کسی آن را صحبت نمیکند. زبانی که بعضی وقتها تعجب میکنم که اصلا در کودکی چهطور یاد میگیریمش. زبانی که در طول روز صورت آواییاش را نمیشنویم، مگر از دهان محمدرضا حیاتی در اخبار سراسری یا در صورتی که کسی برایمان بلند بلند متنی را بخواند، یا چند دقیقه یک بار وسط معدودی از سخنرانیهای رسمی. زبانی که تفاوتش با فارسی گفتاری بیشتر از تفاوتش با فارسی شاهنامه است.
پیشبینی من این است که به احتمال زیادی فارسی نوشتاری در آینده نه چندان دور (که البته در مقیاس عمر زبانها همچنان یعنی چندصد سال) در ایران خواهد مرد. این زبان به عنوان زبان گفتگوی روزمره مردم که پیش از این (آلردی؟) مرده است. اما پیشبینی من این است که حتی به عنوان زبان رایج نوشتار هم خواهد مرد. پیشبینی من این است که پانصد سال بعد، بر خلاف تمام هزار سال گذشته، فارسیزبانان ایرانی هنگام کتاب نوشتن و بیانیه سیاسی دادن و مقاله علمی نوشتن از جملههایی شبیه به «پسره نمیخواد بره خونه» استفاده خواهند کرد، نه «پسر نمیخواهد به خانه برود». پیشبینی این دست امور ذاتا مشکوک است. اما برای حدسم دلایل و شواهدی دارم، که یکی یکی مطرحشان میکنم:
۱- شکاف زبانی ناپایدار است این که مردم به یک زبان حرف بزنند و به زبان دیگری بنویسند ذاتا پدیده ناپایداری است. نظرا انتظار میرود چنین وضعیتی پس از مدتی شکست بخورد. مثال عملی بارز لاتین است. میدانیم که چگونه لهجههای محلی مختلف لاتین با لاتین نوشتاری متفاوت بودند و عاقبت این دوگانگی را تاب نیاوردند و مسیر خود را جدا کردند و به نوبه خود مکتوب شدند و تبدیل شدند به زبانهایی که امروز به نام فرانسوی و ایتالیایی و اسپانیایی و غیره میشناسیم، و لاتین با تمام شکوه و اهمیت علمی و ادبی و سیاسی و دینیاش مُرد. مثال دیگر فارسی باستان است، که در اواخر عمرش کارش به جایی رسیده بود که کاتبان در نوشتنش مرتکب خطاهای نحوی میشدند چون دیگر هیچ کس به دستور فارسی باستان تسلط نداشت، و عاقبت جای خود را به فارسی میانه داد. در واقع، همان طور که میدانیم، دستور تمام زبانهای جهان روزی مجموعه غلطهای نحوی زبان دیگری بوده است.
شاید بزرگترین مثال از پایداری دوگانگی گفتار و نوشتار، عربی است. دلایل عمر دیرپای عربی کلاسیک در شکل نوشتاری هم تا حد خوبی روشن است: نقش دینی آن (مثل لاتین) و نقش اتحادبخش آن بین ملل عرب. کافی است یک کشور عربی سیاست زبانیاش را عوض کند تا عربی نوشتاری از آن کشور عمدتا رخت بربندد. همین حالا هم عربی نوشتاری برای عربها یک زبان بدیهی نیست. سخنرانیهای بشار اسد در جاهایی که به عربی فصحه است اشتباههای نحوی خندهدار دارد، و دوست عراقی من (که درسخوانده و ادبدان است) وقتی با من به فصحه حرف میزند ایراد نحوی دارد (منظورم از ایراد نحوی، مواردی مثل مته به خشخاش گذاشتنهای ادیبان تجویزگرا نیست، منظورم اشتباهات واضحی مثل جمع بستن خبر فعل «کان» با پسوند «ون» است). همین حالا هم به زبان عربی «محاورهای» مصر ویکیپدیای جداگانه وجود دارد. یعنی آدمها میروند و درباره مسائل علمی و اجتماعی به «زبان مصری» مقاله مینویسند.
شاید با خودمان بگوییم اما تفاوت فارسی نوشتاری با گفتاری آن قدر زیاد نیست، و هنوز همزیستیشان کار سختی نیست. اما مساله این است که فارسی گفتاری به سرعت تغییر میکند اما فارسی نوشتاری بنا به ذاتش بسیار محافظهکار است، و این شکاف روز به روز بیشتر خواهد شد.
۲- فارسی گفتاری مزایایی دارد ساختارهای نحویای در فارسی گفتاری وجود دارند که باعث میشوند گفتن بعضی حرفها به فارسی گفتاری راحتتر باشد. تا جایی که من میدانم فارسی نوشتاری در مقابل مزایای زیادی ندارد. یک مثال جالب قابلیت الصاق ضمیر متصل به حرف اضافه است. در گفتار میگوییم «اونا رو دیدم و باهاشون حرف زدم» اما در فارسی نوشتاری باید بگوییم «آنها را دیدم و با آنها حرف زدم». حشو موجود در مثال دوم آزارنده است، و معمولا فارسیزبانها در نوشتن چنین ساختاری را دور میزنند. مثال دوم حرف تعریف معرفه است. در فارسی گفتاری میتوانیم بگوییم «کلید پیش دخترهس». در فارسی نوشتاری باید بگوییم «کلید پیش دختر است» یا «کلید پیش آن دختر است»، که هیچکدام برای رساندن منظور مورد نظر به قدر کافی ارضاکننده نیستند. مثال سوم و مهمتر، کوتاهی است. ساختارهای فارسی گفتاری کوتاهترند. «میگم» از «میگویم» و «بچهش» از «بچهاش» و «سرده» از «سرد است» و «کتابو بده» از «کتاب را بده» کوتاهترند. در زبان چیزها بیجهت به طور سیستماتیک کوتاه نمیشوند. اقتضای بهینگی از منظر نظریه اطلاعات این کوتاه شدنها بوده، و میتوان حدس زد که زبانی که با آن همراه نشود احتمالا ناپایدارتر است. (درباره تبعیت طول در زبان از بهینگی اطلاعاتی مقاله سال ۲۰۰۸ Frank و Jaeger خواندنی است). وقتی زبان گفتاری این مزایا را داشته باشد، احتمال این که موقع وبلاگ نوشتن و نوشتن در فیسبوک از این زبان استفاده کنیم بیشتر میشود، و در درازمدت میتواند به پیروزی این زبان بر زبان نوشتار بینجامد.
۳- نشانهها هویدا هستند نشانههای نفوذ فارسی گفتاری (سابقا-گفتاری!) به نوشتار فراوان است. در چند دهه اخیر، کتابهایی به فارسی گفتاری چاپ شدهاند (یک مورد که یادم میآید ترجمه «بازگشت به آینده» است. اگر اشتباه نکنم بعضی کتابهای شل سیلور استاین هم این طور ترجمه شدند). زیرنویس فیلمها به طور گسترده به زبان گفتاری نوشته شدهاند (و حتی از شبکه پنج سیما پخش شدهاند). دهها هزار وبلاگ مطالب جدی و غیر جدی را به فارسی گفتاری نوشتهاند، و دهها هزار وبلاگ دیگر ملغمهای از فارسی نوشتاری و گفتاری آفریدهاند. در تبلیغات خیابانی محصولات تجاری عبارتهای محاورهای بیش از پیش به چشم میخورند، و موارد زیاد از این دست. همچنین، ادبیات فارسی محاورهای رشد کرده و کسانی به فارسی محاورهای شعر فاخر یا نیمهفاخر میگویند (تحت عنوان ترانه برای خوانندگان پاپ، اما در واقع بسیار گستردهتر و فراتر از آن). این مورد آخر بسیار مهم است چون وارد شدن زبان محاورهای به حوزه ادبیات فاخر (به خصوص مضامین سیاسی و لحنهای حماسی. مثل ترانههای شهیار قنبری) خبر از تغییر مهمی در جایگاه زبان محاوره در ذهن فارسیزبانان میدهد. همچنین، اخبارگویان و خبرنگاران تلویزیونی هم به سمت زبان گفتاری رفتهاند. اصلا همین حجت کافی است که بیست سال پیش اگر به آدمها گفته میشد فارسی گفتاری را بنویسند نمیدانستند چهطور این کار را بکنند (مثلا بنویسند «کتابو خوندم» یا «کتابُ خوندم» یا «کتاب رو خوندم») اما حالا به تدریج و به شکل خودجوش استانداردی برای این نوع نوشتن آشکارا در حال شکل گرفتن است. اگر در نظر بگیریم که عمده (و بلکه همه) این تغییرات چشمگیر در عرض بیست سی سال اخیر رخ دادهاند، قبول این ادعا که پانصد سال بعد فارسی گفتاری امروز زبان کتابت فارسیزبانان هم خواهد بود چندان دشوار نیست.
۴- کتابت همگانی میشود در آستانه انقلاب اسلامی، بیش از نیمی از مردم ایران خواندن و نوشتن بلد نبودند. یک بار دیگر به این جمله دقت کنید. کمتر از چهل سال پیش بیشتر فارسیزبانان خواندن و نوشتن نمیدانستند. کمی عقبتر، صد سال پیش، کمتر از ده درصد مردم ایران خواندن و نوشتن بلد بودند (به نقل از «تاریخ ایران مدرن» یرواند آبراهامیان). یعنی فارسی تا همین یکی دو نسل قبل از ما برای اکثریت قریب به اتفاق گویشورانش صرفا یک زبان شفاهی بوده. وقتی خواندن و نوشتن محدود به قشری کوچک است، نگه داشتن شکاف بین زبان گفتار و نوشتار آسان است چون این دوزبانگی بودن برای قشر فرهیختهای که دغدغه اصلیاش علم و سواد است بسیار راحتتر قابل هضم است. به همین ترتیب است که طبقه تحصیلکرده در حدود قرن سوم هجری در ایران عمدتا عربیدان بودهاند (به نقل از «چالش میان عربی و فارسی» آذرتاش آذرنوش) و زبان علم عربی بوده و چنین شکافی شدنی بوده. همچنین به همین دلیل است که در قرون یازده تا چهارده در انگلستان زبان فرهیختگان و زبان علم فرانسه بوده اما زبان مردم انگلیسی بوده، و چنین شکافی شدنی بوده. ادعای من این است که وقتی سواد همگانی میشود، حفظ شکاف زبان گفتار و نوشتار دشوارتر میشود. شاید به همین دلیل باشد که زبانهای اروپایی که عمر باسوادی همگانی در آنها طولانیتر است شکاف کمتری میان گفتار و نوشتار وجود دارد. مثلا در انگلیس، در سال ۱۷۰۰ نزدیک نصف مردان و یکسوم زنان خواندن و نوشتن میدانستند (به نقل از Brown Concise Encyclopedia of Languages of the World). این را مقایسه کنید با آمار ۱۹۰۰ ایران در ابتدای پاراگراف! یعنی انگلیسی صدها سال است که یک زبان عمدتا مکتوب است، به این معنی که بخش عمدهای از گویشورانش تصور کتبی هم از زبان دارند. تحقیقات زبانشناسی درباره اثر عمیق سواد خواندن و نوشتن در کارکرد زبانی مغز گویشوران چشمگیرند. (مثلا نگاه کنید به مقاله ۱۹۹۸ Ziegler و Ferrand)
پدیده مهم دهه اخیر اما فقط همهگیر شدن سواد نیست، بلکه همهگیر شدن کتابت است. عمده باسوادان جهان قدیم به ندرت دست به نوشتن میبردند و فعالیت اصلیشان خواندن بوده. کتابت محدود بوده به قشر فرهیختهای که عموما جز سواد خواندن و نوشتن به هنرهای دیگر هم مزین بودند و بسیار شعر میدانستند و منزلت اجتماعیشان از سوادشان میآمد و خود را نماینده فرهنگ در میان اطرافیان خود میدانستند. (مثلا آخوند مکتبخانه، میرزابنویس فلان اداره، و مانند اینها). چنین قشری کمتر ممکن است دست به نوشتن به زبان نافاخر ببرند، و گذشته از آن اصولا هم در گذشته آدمها زیاد نمینوشتند.امروز اما همه باسوادند و کاغذ ارزان است و کامپیوتر فراوان است و مردم علاوه بر خواندن مینویسند. اگر در فیسبوک و وبلاگ هم ننویسند حد اقل برای دوستشان پیامک میفرستند. میلیونها نفر تنها تجربه نوشتن روزانهشان در پیامکهاست. به این ترتیب قشر فوتبالیست و آرایشگر و بازاری بیشتر نوشتنهایشان به فارسی محاورهای است نه فارسی نوشتاری. زبانی که چه بسا که همین الآن هم بیشتر نوشتنهای فارسی روزانه به آن انجام میشود، آیا عجیب است که در پانصد سال به زبان اصلی نوشتار تبدیل شود؟
آیا باید نگران باشیم؟ برای من که قهرمانانم در این جهان شیخ اجل سعدی و فروغ فرخزاد و امثال ایشانند، قطعا خبر خوشایندی نیست که فکر کنم در آینده نه چندان دور ممکن است رساله قشیریه و تذکرة الاولیا و غیره جایگاه فعلی شکندگمانیک وزار و بندهشن را پیدا کنند. راستش فکر نمیکنم گسست در این حد شدید باشد. احتمالا تا قرنها کسان زیادی آثار سعدی را با سختی هم که شده خواهند خواند (مثل خواندن چاسر در جهان انگلیسیزبان). اما اگر روزی برسد که تمام گمانها به حقیقت بپیوندند و سعدی واقعا نامفهوم و ناخوانا شود، کمینه آرزوی من این است که تا آن زمان سعدیهای دیگری ظهور کرده باشند که زبان تازه را درخشان و باطراوت و شایسته آموختن کنند.