بایگانی برچسب: s

تکیهٔ جمله و ترتیب کلمات در فارسی

اصطلاحات و نظریه‌های زبان‌شناسی در دهه‌های اخیر آن‌قدر پیچیده شده‌اند که فهم متون این رشته برای غیرمتخصصان تقریباً غیرممکن شده است. در عین حال، فکر می‌کنم سخن اصلی بسیاری از این متون چندان پیچیده نیست و هرچند درک جزئیات آن نیاز به آشنایی با رشته دارد، کلیات آن اگر به شکل دیگری عرضه شود برای غیرزبان‌شناسان نیز قابل‌درک و البته جالب است. اخیراً مقاله‌ای به انگلیسی منتشر کردم که فکر می‌کنم محتوایش می‌تواند برای غیرزبان‌شناسانی که با زبان فارسی آشنایند جذابیتی داشته باشد. سعی می‌کنم در این‌جا خلاصه‌ای از سخن اصلی این مقاله را به فارسی بیان کنم.

تکیهٔ جمله چیست؟

در هر جملهٔ سادهٔ فارسی، معمولاً یکی از کلمات جمله با تکیه‌ای شدیدتر از سایر کلمات جمله درک می‌شود. در جملات زیر، کلمهٔ دارای تکیهٔ اصلی جمله با قلم ضخیم مشخص شده است.

۱. مریم خندید.

۲. مریم غذا خورد.

۳. مریم به مدرسه رفت.

۴. مریم بلند می‌خنده.

۵. مریم همیشه می‌خنده.

طبعاً هنگامی که قصد تأکید ویژه روی یکی از کلمات داشته باشیم، محل تکیهٔ اصلی را تغییر می‌دهیم. مثلا در جملهٔ اول اگر موضوع اصلی تأکید ما «مریم» باشد، تکیهٔ اصلی را روی «مریم» قرار می‌دهیم نه روی «خندید». اما نکتهٔ مهم این است که اگر تأکید ویژه‌ای روی هیچ‌یک از اجزای جمله نداشته باشیم و صرفاً بخواهیم کل محتوای جمله را در یک بافت گفتمانی خنثی بیان کنیم، تکیه‌ها را به شکلی که در بالا مشخص شده قرار می‌دهیم. مثلا اگر کسی بپرسد «چه اتقافی افتاد؟» و پاسخ ما «مریم به مدرسه رفت» باشد، تکیه را روی کلمهٔ «مدرسه» قرار می‌دهیم. به این تکیه‌گذاری که مشتمل بر تأکید خاصی روی هیچ‌یک از اجزای جمله نیست «تکیه‌گذاری خنثی» می‌گوییم. به‌عنوان نکته‌ای حاشیه‌ای اشاره می‌کنم که در تاریخ زبان‌شناسی کسانی بوده‌اند که معنادار بودن و خوش‌تعریف بودن مفهوم «تکیه‌گذاری خنثی» را نپذیرفته‌اند. از نظر آنها، حتی در این مثال نیز به دلایلی در واقع تأکیدی روی «مدرسه» وجود دارد. به نظر من و بیشتر پژوهشگران این حوزه، دلایل خوبی در رد این نگرانی وجود دارد. اما جای رفع این نگرانی این‌جا نیست.

نکتهٔ مقدماتی دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که از لحاظ آوایی کلمه‌ای که تکیهٔ اصلی جمله را دارد واقعاً از حیث زیروبمی شاخص‌تر از همهٔ کلمات دیگر جمله نیست. آن‌چه دربارهٔ این کلمه شاخص است این است که آخرین کلمهٔ جمله است که دارای تکیه است. مثلاً در «مریم دیروز غذا خورد»، واقعیت این است که سه کلمهٔ «مریم»، «دیروز» و «غذا» هرسه از لحاظ زیروبمی دارای تکیه هستند و کلمهٔ «خورد» فاقد تکیه است. اما سوگیری‌های ذهنی ما چنانند که با شنیدن جمله‌ای با چنین تلفظی، حس می‌کنیم «غذا» شاخص‌ترین کلمهٔ جمله است. در نتیجه از لحاظ فیزیکی و آوایی، اگر بخواهیم دقیق‌تر سخن بگوییم به‌جای عبارت «تکیهٔ اصلی» باید از لفظ «تکیهٔ نهایی» استفاده کنیم. اما سوگیری‌های ذهنی ما چنان است که این تکیهٔ نهایی را قوی‌تر از سایر تکیه‌های جمله حس می‌کنیم. در نتیجه بنا بر سنت رایج در میان زبان‌شناسان، می‌گوییم کلمهٔ «غذا» دارای تکیهٔ اصلی در جمله است.

تکیهٔ جمله در کجا قرار می‌گیرد؟

حال به سؤال اصلی پژوهش می‌پردازیم. چه‌چیز محل تکیهٔ اصلی را در حالت خنثی تعیین می‌کند؟ مثلاً چرا در «مریم به مدرسه رفت» تکیه روی گروه متممی «به مدرسه» است اما در «مریم از مدرسه آمد» تکیه روی فعل است؟ لازم به تذکر است که برخی از الگوهایی که در تکیه‌گذاری فارسی مشاهده می‌کنیم در زبان‌های دیگر نیز قابل مشاهده است. مثلاً به نظر می‌رسد ترجیج تکیه روی مفعول (به جای فعل) ترجیحی جهانی یا تقریباً جهان‌شمول است (نک. مثال ۲). در نتیجه سؤال جنبه‌های جالب‌تری پیدا می‌کند. چرا محل تکیه در زبان‌های مختلف مشابه است؟ آیا ماجرا نهایتاً به نوعی به معنای کلمات و نقش گفتمانی‌شان بستگی دارد، یا به ترتیبشان، یا به نسبتشان در درخت نحو، یا به مجموعه‌ای از این موارد؟

نظریه‌های متعددی دربارهٔ این پدیده در زبان‌های مختلف وجود دارند، و تقریباً‌ همهٔ آنها به طور مستقیم یا غیرمستقیم جایگاه تکیه را از روی ساختار نحوی مشخص می‌کنند. پیشنهاد من برای توضیح این پدیده نیز چنین است. یکی از مشاهدات بنیادی‌ای که پیشنهاد من بر آن استوار است این است که اگر ترتیب کلمات جمله را تغییر دهیم محل تکیهٔ جمله تغییر نمی‌کند:

۶.الف. مریم دیشب آب خورد.

۶.ب. دیشب آب خورد مریم.

۶.پ. مریم آب خورد دیشب.

۶.ت. مریم دیشب خورد آب.   (این مثال فقط در زبان شعر ممکن است)

من بر اساس چنین مثال‌هایی نتیجه می‌گیرم که محل تکیهٔ اصلی در جملهْ مستقل از ترتیب ظاهری کلمات است. این بخش از استدلال جزئیاتی دارد که در این معرفی از آن‌ها صرف‌نظر می‌کنم، اما خلاصهٔ سخن این است که کلمه‌ای که باید تکیهٔ اصلی جمله را جذب کند مستقل از ترتیب ظاهری کلمات همواره این تکیه را دریافت می‌کند.

نکتهٔ مهم دیگری که بر آن اتکا می‌کنم این است که به طور کلی می‌توان چنین استدلال کرد که تکیه داشتن حالت طبیعی کلمات است و تکیه نداشتن حالت غیرعادی. ما در تلفظ منفرد کلمات همواره هجای تکیه‌بر آنها را با تکیه تلفظ می‌کنیم. مثلاً در «حتی» تکیه را روی هجای نخست می‌گذاریم و در «دیشب» تکیه را روی هجای دوم می‌گذاریم. کلماتی که در یک جمله بعد از واژهٔ دارای تکیهٔ اصلی می‌آیند از این جهت در وضعیتی غیرعادی هستند چون بی‌تکیه ادا می‌شوند و محل هجای تکیه‌بر در آنها نامعلوم می‌شود. بدین ترتیب اگر بگوییم «نشد گویا» از آن‌جا که کلمهٔ «گویا» بی‌تکیه شده است نمی‌توان تشخیص داد که منظور کلمهٔ «گویا» به معنای سخن‌گو بوده است یا «گویا» به معنای «ظاهراً». این محو شدن تفاوت دو کلمه، شاهدی است بر این که بی‌تکیه بودن وضعیتی غیرعادی است.

غیرعادی بودن وضعیت بی‌تکیه برای ما اهمیت نظری دارد. می‌توان گفت که در حالت ایدئال تمام کلمات جمله می‌خواهند تکیه داشته باشند. اگر این وضعیت ایدئال برآورده شود عملاً می‌گوییم تکیهٔ اصلی روی آخرین کلمهٔ جمله قرار گرفته است. مثلاً در «مریم از مدرسه آمد» همهٔ کلمات تکیه دارند و در نتیجه می‌گوییم تکیهٔ اصلی روی کلمهٔ «آمد» است. در برخی زبان‌ها از جمله انگلیسی، اکثریت بزرگ جملات چنین وضعیتی دارند، یعنی تکیهٔ اصلی‌شان در انتهای جمله قرار دارد. در زبانی مثل فارسی که دائم شاهد تخطی از این وضعیت هستیم، ترتیب کلمات از وضعیت ایدئال خارج شده است (در معنای انتزاعی و استعاری‌ای که گفتیم، نه به این معنا که واقعا زبان فارسی ضعفی یا مشکلی دارد).

حال به استدلال اصلی مقاله می‌رسیم. پیش‌تر دیدیم که کلمهٔ تکیه‌بر مستقل از ترتیب کلماتْ تکیه را دریافت می‌کند. اگر دوباره به جمله‌های مثال ۶ نگاه کنیم می‌توانیم بگوییم که به یک معنا جملهٔ آخر (۶ت) تا آن‌جا که به تکیه مربوط است بهترین ساختار را دارد، یعنی در آن هیچ کلمه‌ای بی‌تکیه نشده است. من از این مشاهده به عنوان سرنخی شهودی برای تقریب ذهن (نه اثباتی متقن) استفاده می‌کنم تا پیشنهاد دهم که شاید ترتیب «اصلی» و «پنهان» کلمات جمله در فارسی همان ترتیب ۶ت است، یعنی «مریم دیشب خورد آب»، و آن‌چه ما در ظاهر مشاهده می‌کنیم (یعنی «مریم دیشب آب خورد») حاصل جابه‌جایی اجزای جمله است. بدین ترتیب به قانونی برای تعیین محل تکیه در جمله می‌رسیم:

تکیهٔ جمله روی عضوی قرار می‌گیرد که در ترتیب زیرین اجزای جمله، آخرین جزو باشد.

طبق این پیشنهاد، در «مریم دیشب آب خورد» تکیه روی «آب» قرار می‌گیرد چرا که در ترتیب زیرین اجزای این جمله «آب» آخرین کلمه است. اما این سناریو عجیب و پرپیچ‌وخم به نظر می‌رسد. گذشته از آن، هنوز معلوم نکرده‌ایم که ترتیب زیرین اجزای جمله از کجا مشخص می‌شود. آیا مسیری برای تعیین این ترتیب که مستقل از ماجرای تکیه باشد در اختیار داریم؟ در این‌جا باید به سراغ نظریهٔ کین (Kayne) برویم.

تکیه روی مفعول

نظریهٔ مهمی در نحو وجود دارد که صورتی مانند ۶ت را ترتیب واقعی کلمات در تمام زبان‌ها می‌داند. طبق نظریهٔ کین، ساختار نحوی به گونه‌ای ساخته می‌شود که در آن همواره در تمام گروه‌های اسمی و فعلی و غیره، هسته قبل از آرگومان‌هایش ظاهر شود. یعنی مثلا همیشه فعل قبل از مفعول است (مثلاً «خورد آب» و نه «آب خورد») و حرف اضافه قبل از اسم است (مثلاً «از مریم» و نه «مریم از») و زمان فعل قبل از خود فعل است (مثلاً «خواهد رفت» و نه «رفت خواهد»). طبق این نظریه، هرجا در زبانی ظاهراً ترتیب جز این بود، باید فرض کنیم ترتیب زیرین همان بوده و این ترتیب ظاهری حاصل جابه‌جایی‌هایی بعدی اجزای جمله است. بنا بر این، نظریهٔ کین ادعا می‌کند که ترتیب زیرین در مثال ۶ همان «خورد آب» است. از آن‌جا که «آب» در ترتیب زیرین جمله آخرین جزو جمله است، نظریهٔ ما به درستی پیش‌بینی می‌کند که تکیهٔ جمله روی «آب» قرار گیرد، حتی وقتی ترتیب ظاهری چیزی جز این باشد.

بد نیست اشاره شود که حتی در فارسی هم گاهی آرگومان مستقیم فعل پس از فعل قرار می‌گیرد، مثلاً می‌گوییم «اسمشو گذاشتم مریم». در این جمله حتی ترتیب ظاهری هم همانی است که کین ادعا می‌کند، و البته تکیه همان طور که انتظار می‌رود روی آخرین کلمه یعنی «مریم» است.

در مقاله توضیحات مفصلی هم دربارهٔ حالتی که در آن مفعول دارای «را» باشد داده‌ام، اما به دلیل پیچیده‌تر بودن مطلب از ذکر آن در این‌جا اجتناب می‌کنم.

تکیهٔ قید

نظریات زبان‌شناسی همچنین به دلایل مستقل ادعا کرده‌اند که قیدِ حالت همواره آرگومان فعل است و در نتیجه طبق نظریهٔ کین باید بعد از فعل قرار بگیرد. بدین ترتیب باز هم نظریهٔ ما به درستی پیش‌بینی می‌کند که در «مریم بلند می‌خنده» از آن‌جا که جایگاه واقعی قید «بلند» پس از فعل است تکیه روی «بلند‌» قرار گیرد. در مقابل، قیدهای زمان مانند «همیشه» آرگومان فعل نیستند در نتیجه طبق نظریهٔ کین جایگاهشان پیش از فعل است. بدین ترتیب، در «مریم همیشه می‌خنده» نظریهٔ ما به درستی پیش‌بینی می‌کند تکیه روی خود فعل باشد. برای درک قدرت نظریه می‌توانیم همین جملات را در انگلیسی مقایسه کنیم.

۷.الف. Maryam laughs loudly

۷.ب. Maryam always laughs

در انگلیسی تکیه به دلایل واجی معمولاً روی آخرین کلمهٔ جمله است و نقش ترتیب زیرین در آن معمولاً قابل تشخیص نیست. اما موضوع توجه ما در این مثال تکیه در انگلیسی نیست، بلکه ترتیب کلمات در انگلیسی است. مشاهده می‌کنیم که در انگلیسی قید حالت پس از فعل می‌آید و قید زمان قبل از فعل. این تفاوت رفتار میان این دو قید در انگلیسی، کاملاً متناظر است با تفاوت رفتار تکیه‌ای آنها در فارسی. آن‌چه در انگلیسی در انتهای جمله می‌آید (قید حالت) همان است که ما ادعا می‌کنیم در فارسی هم در ترتیب زیرین در انتهای جمله می‌آید.

تکیهٔ گروه‌های متممی

تفاوت گروه‌های متممی «به مدرسه» و «از مدرسه» هم توضیح مشابهی دارد. مثال‌ها را در زیر تکرار می‌کنیم:

۸.الف. مریم از مدرسه اومد.

۸.ب. مریم به مدرسه رفت.

در این‌جا نیز ادعا این است که «به مدرسه» آرگومان فعل است (در نتیجه جایگاه زیرینش پس از فعل است و به همین سبب تکیه می‌گیرد) حال آن که «از مدرسه» آرگومان فعل نیست. اما چگونه می‌توان صحت این ادعا را نشان داد؟ تفاوت ساخت نحوی این جملات برای نحوشناسان موضوع تازه‌ای نیست. اما برای نشان دادن شاهدی ساده برای این تفاوت به شکلی که برای مخاطب غیرزبان‌شناس تا حدی قانع‌کننده باشد، می‌توانیم توجه خوانندگان را به ترتیب رایج کلمات در فارسی گفتاری جلب کنیم:

۹.الف. مریم از مدرسه اومد.

۹.ب. مریم رفت (به) مدرسه.

مشاهده می‌کنیم که گروه متممی «به مدرسه» رفتار متفاوتی دارد و در فارسی گفتاری می‌تواند (و ترجیح می‌دهد) پس از فعل قرار گیرد. از قضا این تفاوت در ترتیب دقیقاً به‌یادآورندهٔ همان چیزی است که ما می‌خواستیم به نفع آن استدلال کنیم. پیشنهاد من این است که جملات ۹الف و ۹ب ترتیب زیرین را نشان می‌دهند. در جملات ۸ با این که ترتیب‌ها عیناً یکسان نیستند تکیهٔ کلمات تابع همان ترتیبی است که در جملات ۹ می‌بینیم.

مؤخره

به طور خلاصه، ادعا این است که تکیهٔ کلمه در فارسی و زبان‌های مشابه معمولاً روی همان کلمه‌ای است که در زبان‌های هسته-اول (از جمله، تا حدی، انگلیسی) در انتهای جمله می‌آیند. صحت این پیش‌بینی تا حد خوبی قابل سنجش است، و به گمان من مشاهدات اولیه مساعدند.

هرچند در ابتدا گفتم که این متن برای غیرمتخصصان نوشته شده است، می‌دانم که همچنان خواندنش برای غیرمتخصصان به هیچ وجه آسان نیست. در عین حال، گمان می‌کنم که بر خلاف متن اصلی مقاله، خواندنش برای غیرمتخصصان شدنی است. همچنین، گمان می‌کنم که ادعاهای نظری این مقاله (مثل تقریبا تمام مقالات نحو نظری) به قدری در نگاه اول خلاف شهودند که برای بسیاری از خوانندگان بیش از هر چیز براگیزندهٔ شکند. در عین حال، فکر می‌کنم عرضه کردن این گونه سخنان به گسترهٔ بزرگ‌تری از مخاطبان برای من (و شاید برای ایشان) مفید است.

فعل مرکب پیروز می‌شود، چون به آن نیاز داریم

دکتر محمدرضا باطنی
دکتر محمدرضا باطنی

دکتر محمدرضا باطنی مقاله معروفی درباره فعل مرکب دارد، که با عنوان «فارسی، زبانی عقیم» منتشر شده است. خلاصه حرف او در آن مقاله خواندنی این است که فارسی سال‌هاست که به سمت استفاده از فعل مرکب به جای فعل ساده (مثلا «فریب دادن» به جای «فریفتن») حرکت کرده است. در نهایت باطنی تجویز می‌کند که سیاست‌های برنامه‌ریزی زبانی باید بکوشند دوباره فارسی را به سمت فعل ساده برگردانند، چرا که ریشه‌های افعال ساده بزرگ‌ترین سرمایه برای تولید واژگان تازه‌اند. او برای نشان دادن این معنا به فعل نُمودن اشاره می‌کند و مشتقاتش مانند نمایش، نما، نمایه، نمودار، نمونه، و نمود.

در فارسی «رایج» امروز کمتر از صد و پنجاه فعل ساده استفاده می‌شوند و باقی افعال همگی مرکبند، در حالی که به نظر می‌رسد در گذشته‌های دور فارسی این طور نبوده. ادعای این نوشته آن است که مستقل از تصمیم ما، این جریان حرکت به سمت افعال مرکب همچنان با قوت پیش خواهد رفت. من، بر خلاف نظرات رایج، گمان می‌کنم که علت به وجود آمدن این روند یک عامل تصادفی یا یک علت بیرونی مانند هجوم اسم‌های عربی نیست، بلکه ریشه در ساختارهای مخصوص زبان فارسی دارد، و به همین دلیل گویشوران زبان به آن گرایش شدیدی دارند و در نتیجه جلوگیری از آن تقریبا غیر ممکن است.

ساختارهای مهمی در زبان فارسی هستند که بیانشان فقط با افعال مرکب ممکن است. مثلا، جملات زیر که با فعل مرکب «گشت زدن» ساخته شده‌اند، با فعل ساده «گشتن» قابل بیان نیستند.

۱- گشت که حتما می‌زنم، ولی شاید غذا نخورم.

۲- گشت هم زدم، اما غذا نخوردم.

۳- گشتـو می‌زنم، اما غذا رو شاید نخورم.

توجه کنید که در این‌جا تفاوت‌های معنایی دو فعل «گشت زدن» و «گشتن» مد نظر نیست، بلکه نکته این است که ساختارهای ذکر شده در این مثال‌ها محتاج اینند که کلمات به‌خصوصی بین دو جزء فعل مرکب قرار بگیرند، و در نتیجه ساختن این جملات با فعل ساده ممکن نیست، حتی اگر معنی «گشت زدن» و «گشتن» دقیقا یکی باشد. همچنین، در بعضی از این موارد ما وقتی می‌خواهیم از این ساختارها با افعال ساده استفاده کنیم، گاهی این کلمات را (که اصولا به جایگاه ثانویه در جمله علاقه‌مندند) بعد از خود فعل می‌آوریم. مثلا به جای «گشت که می‌زنم!» می‌گوییم «می‌گردم که!» اما حتما شم زبانی شما هم گواهی می‌دهد که این ترکیب‌ها به هیچ وجه دلچسب نیستند. حتی شاید گاهی وسوسه شده باشید جمله‌هایی مانند این تولید کنید: «غذا هم خوردم، درس هم خوندم، خوا هم بیدم

مورد دیگری که در آن گاهی فعل ساده مشکل‌ساز است مربوط به ضمیر متصل مفعولی اول شخص مفرد است (مثل «م» در «کتکـم زدند»). در این موارد در فعل ماضی اگر بخواهیم از فعل ساده استفاده کنیم آوردن ضمیر متصل مفعولی موجب کژتابی می‌شود:

۱- ترسوندم: (منظور این است که «او مرا ترساند» اما برداشت اولیه شنونده این است که «من (کسی را) ترساندم.»

۲- گرفتم: (منظور این است که «او مرا گرفت» اما برداشت اولیه شنونده این است که «من (کسی را) گرفتم.»

توجه کنید که این کژتابی‌ها با فعل مرکب رخ نمی‌دهند، چرا که ضمیر مفعولی می‌تواند به بخش غیرفعلی بچسبد، مثلا برای «او مرا زد» می‌توانیم به جای «زدم» که کژتابی دارد می‌توانیم بگوییم «کتکم زد». همچنین، نکته مهم این است که در فارسی گفتاری استفاده از ضمیر مفعولی متصل در چنین جملاتی صرفا یک انتخاب نیست، بلکه به آن احساس نیاز می‌شود. اگر در فارسی گفتاری به دوستتان بگویید «اول کمکم کرد، بعد نصیحتم کرد، بعد منو رسوند»، احتمالا نسبت به ترکیب «منو» در جمله آخر احساس خوبی ندارید.

گمان من این است که در غیاب عوامل معارض، همین موارد وقتی در زبان فراگیر شوند و گویشوران به آنها عادت کنند کافی‌اند که بتوانند یک زبان را به سمت ترجیح فعل مرکب به فعل ساده بکشانند. اما به نظرم می‌رسد که عملا گرایش به فعل مرکب از این مرحله هم فراتر رفته است، و فارسی‌زبانان از لحاظ ساختار تکیه‌ای جمله هم نسبت به جملاتی که فعل ساده دارند اقبال کمتری دارند. مثلا، به نظر می‌رسد که صرفا از لحاظ آهنگ، فارسی‌زبانان «زدمون» و «ما رو زد» را به اندازه «کتکمون زد» دوست ندارند. این تمایل می‌تواند جایگاه تکیه مربوط باشد یا صرفا بازتاب عادت فارسی‌زبانان به افعال مرکب باشد (چون غالب افعال فارسی مرکبند)، اما علت آن هرچه باشد به نظر می‌رسد مشخص است که وقتی ترجیح گویشوران یک زبان از مرحله واژگانی فراتر رفت و جنبه نحوی و واج‌شناختی پیدا کرد، جنگیدن با آن تقریبا غیرممکن خواهد بود.

ماهیت دوگانه طول واکه در فارسی محاوره‌ای

%d9%be%d9%88%d8%b3%d8%aa%d8%b1
البته گرایش دکتری من واج‌شناسی است نه زبان‌شناسی رایانشی

دوستان گروه زبان‌شناسی دانشگاه تهران لطف کردند و اجازه دادند که از فرصت حضور کوتاهم در ایران استفاده کنم و یک ارائه چهل و پنج دقیقه‌ای در دانشگاه تهران داشته باشم. عنوان ارائه‌ام «ماهیت دوگانه طول واکه در فارسی محاوره‌ای» است. ارائه نسبتا جزئی و فنی است و قاعدتا برای غیر زبان‌شناسان جذاب نیست، در عین حال در این‌جا چکیده کوتاهی از موضوع ارائه‌ام را قرار می‌دهم تا اگر کسی به شرکت در آن علاقه‌مند شد بیاید، و اگر کسی فهمید که علاقه اولیه‌اش بی‌دلیل بوده، از وقتش استفاده بهتری بکند.

به طور خلاصه، ادعایی که در این ارائه پی می‌گیرم این است که در فارسی محاوره‌ای هرچند در سطح آوایی (فونتیک) تفاوت میان مصوت‌های بلند و کوتاه از میان رفته، اما در سطح واجی (فونولوژیک) این تفاوت همچنان پابرجاست و گویشوران زبان بدون آموزش صریح به این تفکیک دسترسی دارند.

می‌دانیم که در فارسی نوشتاری از دیرباز تفکیک روشنی میان مصوت‌های کوتاه (نشان داده شده با فتحه، کسره و ضمه) و مصوت‌های بلند («آ»، «او»، و «ای») وجود دارد. این تفکیک هم در سطح آوایی (یعنی در تلفظ) مشهود است، به این معنی که تلفظ مصوت‌های بلند واقعا بلندتر است، هم در سطح واجی فعال است (مثلا تعداد کلماتی که در آنها در یک هجا بعد از مصوت بلند دو صامت داریم – مثل «خارک» و «دوست» بسیار کمتر از تعداد کلماتیست که در آنها مصوت‌های کوتاه چنین وضعیتی دارند – مثل «برگ» و «پشت»). وزن عروضی شعر فارسی هم اتکای بسیار بر این تفکیک در طول مصوت‌ها دارد.

در این ارائه ادعا می‌کنم که دست‌کم سه پدیده واج‌شناختی متعلق به فارسی محاوره‌ای هستند که در آنها با مصوت‌های کوتاه و بلند رفتار متفاوتی می‌شود، و از این امر نتیجه می‌گیرم که در ذهن گویشوران فارسی محاوره‌ای این مصوت‌ها همچنان متعلق به دو گروه متفاوت هستند و در صورت ژرف‌ساختی طول متفاوتی دارند هرچند که در سطح آوایی این تفکیک شنیده نمی‌شود.

به گمان خودم جالب‌ترین پدیده‌ای که در جهت اثبات مدعای خود به آن می‌پردازم، وزن شعر در فارسی عامیانه است. ادعای من این است که شعر موزون فارسی از لحاظ موسیقایی به دو طبقه اصلی تقسیم می‌شود: شعر موزون فارسی کتابی و شعر فارسی محاوره‌ای. به این ترتیب من شعر نیما و سهراب و حافظ و ایرج‌میرزا را از لحاظ وزنی در یک دسته قرار می‌دهم و اشعار عامیانه (مثل «سلاملکم عذرا خانوم حال شما چه‌طوره» و «پریا چه‌تون شده»)، ترانه‌های پاپ (مثل «جمعه از ابر سیاه خون می‌چکه» و «تو که چشمات خیلی قشنگه»)، اشعار کودکان (مثل «حسنی نگو بلا بگو») و اکثر شعارهای ساخته مردم (مثل «یه هفته دو هفته» و «بازم بگو نواره») و امثال این‌ها را در دسته دوم قرار می‌دهم. ادعای من این است که وجه تمایز اصلی میان این دو گروه اشعار این است که گروه اول زبان سرودنشان فارسی کتابی است و گروه دوم به فارسی محاوره‌ای سروده شده‌اند. پس از آن ادعا می‌کنم که در اشعاری که به فارسی محاوره‌ای سروده شده‌اند، ذات وزن عروضی است و اوزان عروضی همان‌هایی هستند که در فارسی کتابی می‌شناسیم. یعنی مثلا «مث ابرای بهار گریه می‌کردن پریا» و «من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش» از لحاظ وزنی عینا یکسان هستند. این ادعایی است که دکتر تقی وحیدیان کامیار (و پیش از آن به شکلی ضعیف‌تر پرویز ناتل خانلری) آن را مطرح کرده و دکتر امید طبیب‌زاده به شدت با آن مخالفت کرده است. من در این ارائه نشان می‌دهم که چرا معتقدم حق با دکتر وحیدیان کامیار است، و توضیح می‌دهم که رفتاری که در شعر محاوره‌ای با طول مصوت می‌شود، دقیقا بازتاب نقشی است که در فرآیندهای دیگری که به آنها اشاره می‌کنم هم فارسی محاوره‌ای برای طول مصوت قائل است. به این ترتیب ادعای من درباره طول مصوت و وزن شعر در فارسی عامیانه هریک به مقبولیت دیگری کمک می‌کنند.