بایگانی برچسب: s

تکیهٔ جمله و ترتیب کلمات در فارسی

اصطلاحات و نظریه‌های زبان‌شناسی در دهه‌های اخیر آن‌قدر پیچیده شده‌اند که فهم متون این رشته برای غیرمتخصصان تقریباً غیرممکن شده است. در عین حال، فکر می‌کنم سخن اصلی بسیاری از این متون چندان پیچیده نیست و هرچند درک جزئیات آن نیاز به آشنایی با رشته دارد، کلیات آن اگر به شکل دیگری عرضه شود برای غیرزبان‌شناسان نیز قابل‌درک و البته جالب است. اخیراً مقاله‌ای به انگلیسی منتشر کردم که فکر می‌کنم محتوایش می‌تواند برای غیرزبان‌شناسانی که با زبان فارسی آشنایند جذابیتی داشته باشد. سعی می‌کنم در این‌جا خلاصه‌ای از سخن اصلی این مقاله را به فارسی بیان کنم.

تکیهٔ جمله چیست؟

در هر جملهٔ سادهٔ فارسی، معمولاً یکی از کلمات جمله با تکیه‌ای شدیدتر از سایر کلمات جمله درک می‌شود. در جملات زیر، کلمهٔ دارای تکیهٔ اصلی جمله با قلم ضخیم مشخص شده است.

۱. مریم خندید.

۲. مریم غذا خورد.

۳. مریم به مدرسه رفت.

۴. مریم بلند می‌خنده.

۵. مریم همیشه می‌خنده.

طبعاً هنگامی که قصد تأکید ویژه روی یکی از کلمات داشته باشیم، محل تکیهٔ اصلی را تغییر می‌دهیم. مثلا در جملهٔ اول اگر موضوع اصلی تأکید ما «مریم» باشد، تکیهٔ اصلی را روی «مریم» قرار می‌دهیم نه روی «خندید». اما نکتهٔ مهم این است که اگر تأکید ویژه‌ای روی هیچ‌یک از اجزای جمله نداشته باشیم و صرفاً بخواهیم کل محتوای جمله را در یک بافت گفتمانی خنثی بیان کنیم، تکیه‌ها را به شکلی که در بالا مشخص شده قرار می‌دهیم. مثلا اگر کسی بپرسد «چه اتقافی افتاد؟» و پاسخ ما «مریم به مدرسه رفت» باشد، تکیه را روی کلمهٔ «مدرسه» قرار می‌دهیم. به این تکیه‌گذاری که مشتمل بر تأکید خاصی روی هیچ‌یک از اجزای جمله نیست «تکیه‌گذاری خنثی» می‌گوییم. به‌عنوان نکته‌ای حاشیه‌ای اشاره می‌کنم که در تاریخ زبان‌شناسی کسانی بوده‌اند که معنادار بودن و خوش‌تعریف بودن مفهوم «تکیه‌گذاری خنثی» را نپذیرفته‌اند. از نظر آنها، حتی در این مثال نیز به دلایلی در واقع تأکیدی روی «مدرسه» وجود دارد. به نظر من و بیشتر پژوهشگران این حوزه، دلایل خوبی در رد این نگرانی وجود دارد. اما جای رفع این نگرانی این‌جا نیست.

نکتهٔ مقدماتی دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که از لحاظ آوایی کلمه‌ای که تکیهٔ اصلی جمله را دارد واقعاً از حیث زیروبمی شاخص‌تر از همهٔ کلمات دیگر جمله نیست. آن‌چه دربارهٔ این کلمه شاخص است این است که آخرین کلمهٔ جمله است که دارای تکیه است. مثلاً در «مریم دیروز غذا خورد»، واقعیت این است که سه کلمهٔ «مریم»، «دیروز» و «غذا» هرسه از لحاظ زیروبمی دارای تکیه هستند و کلمهٔ «خورد» فاقد تکیه است. اما سوگیری‌های ذهنی ما چنانند که با شنیدن جمله‌ای با چنین تلفظی، حس می‌کنیم «غذا» شاخص‌ترین کلمهٔ جمله است. در نتیجه از لحاظ فیزیکی و آوایی، اگر بخواهیم دقیق‌تر سخن بگوییم به‌جای عبارت «تکیهٔ اصلی» باید از لفظ «تکیهٔ نهایی» استفاده کنیم. اما سوگیری‌های ذهنی ما چنان است که این تکیهٔ نهایی را قوی‌تر از سایر تکیه‌های جمله حس می‌کنیم. در نتیجه بنا بر سنت رایج در میان زبان‌شناسان، می‌گوییم کلمهٔ «غذا» دارای تکیهٔ اصلی در جمله است.

تکیهٔ جمله در کجا قرار می‌گیرد؟

حال به سؤال اصلی پژوهش می‌پردازیم. چه‌چیز محل تکیهٔ اصلی را در حالت خنثی تعیین می‌کند؟ مثلاً چرا در «مریم به مدرسه رفت» تکیه روی گروه متممی «به مدرسه» است اما در «مریم از مدرسه آمد» تکیه روی فعل است؟ لازم به تذکر است که برخی از الگوهایی که در تکیه‌گذاری فارسی مشاهده می‌کنیم در زبان‌های دیگر نیز قابل مشاهده است. مثلاً به نظر می‌رسد ترجیج تکیه روی مفعول (به جای فعل) ترجیحی جهانی یا تقریباً جهان‌شمول است (نک. مثال ۲). در نتیجه سؤال جنبه‌های جالب‌تری پیدا می‌کند. چرا محل تکیه در زبان‌های مختلف مشابه است؟ آیا ماجرا نهایتاً به نوعی به معنای کلمات و نقش گفتمانی‌شان بستگی دارد، یا به ترتیبشان، یا به نسبتشان در درخت نحو، یا به مجموعه‌ای از این موارد؟

نظریه‌های متعددی دربارهٔ این پدیده در زبان‌های مختلف وجود دارند، و تقریباً‌ همهٔ آنها به طور مستقیم یا غیرمستقیم جایگاه تکیه را از روی ساختار نحوی مشخص می‌کنند. پیشنهاد من برای توضیح این پدیده نیز چنین است. یکی از مشاهدات بنیادی‌ای که پیشنهاد من بر آن استوار است این است که اگر ترتیب کلمات جمله را تغییر دهیم محل تکیهٔ جمله تغییر نمی‌کند:

۶.الف. مریم دیشب آب خورد.

۶.ب. دیشب آب خورد مریم.

۶.پ. مریم آب خورد دیشب.

۶.ت. مریم دیشب خورد آب.   (این مثال فقط در زبان شعر ممکن است)

من بر اساس چنین مثال‌هایی نتیجه می‌گیرم که محل تکیهٔ اصلی در جملهْ مستقل از ترتیب ظاهری کلمات است. این بخش از استدلال جزئیاتی دارد که در این معرفی از آن‌ها صرف‌نظر می‌کنم، اما خلاصهٔ سخن این است که کلمه‌ای که باید تکیهٔ اصلی جمله را جذب کند مستقل از ترتیب ظاهری کلمات همواره این تکیه را دریافت می‌کند.

نکتهٔ مهم دیگری که بر آن اتکا می‌کنم این است که به طور کلی می‌توان چنین استدلال کرد که تکیه داشتن حالت طبیعی کلمات است و تکیه نداشتن حالت غیرعادی. ما در تلفظ منفرد کلمات همواره هجای تکیه‌بر آنها را با تکیه تلفظ می‌کنیم. مثلاً در «حتی» تکیه را روی هجای نخست می‌گذاریم و در «دیشب» تکیه را روی هجای دوم می‌گذاریم. کلماتی که در یک جمله بعد از واژهٔ دارای تکیهٔ اصلی می‌آیند از این جهت در وضعیتی غیرعادی هستند چون بی‌تکیه ادا می‌شوند و محل هجای تکیه‌بر در آنها نامعلوم می‌شود. بدین ترتیب اگر بگوییم «نشد گویا» از آن‌جا که کلمهٔ «گویا» بی‌تکیه شده است نمی‌توان تشخیص داد که منظور کلمهٔ «گویا» به معنای سخن‌گو بوده است یا «گویا» به معنای «ظاهراً». این محو شدن تفاوت دو کلمه، شاهدی است بر این که بی‌تکیه بودن وضعیتی غیرعادی است.

غیرعادی بودن وضعیت بی‌تکیه برای ما اهمیت نظری دارد. می‌توان گفت که در حالت ایدئال تمام کلمات جمله می‌خواهند تکیه داشته باشند. اگر این وضعیت ایدئال برآورده شود عملاً می‌گوییم تکیهٔ اصلی روی آخرین کلمهٔ جمله قرار گرفته است. مثلاً در «مریم از مدرسه آمد» همهٔ کلمات تکیه دارند و در نتیجه می‌گوییم تکیهٔ اصلی روی کلمهٔ «آمد» است. در برخی زبان‌ها از جمله انگلیسی، اکثریت بزرگ جملات چنین وضعیتی دارند، یعنی تکیهٔ اصلی‌شان در انتهای جمله قرار دارد. در زبانی مثل فارسی که دائم شاهد تخطی از این وضعیت هستیم، ترتیب کلمات از وضعیت ایدئال خارج شده است (در معنای انتزاعی و استعاری‌ای که گفتیم، نه به این معنا که واقعا زبان فارسی ضعفی یا مشکلی دارد).

حال به استدلال اصلی مقاله می‌رسیم. پیش‌تر دیدیم که کلمهٔ تکیه‌بر مستقل از ترتیب کلماتْ تکیه را دریافت می‌کند. اگر دوباره به جمله‌های مثال ۶ نگاه کنیم می‌توانیم بگوییم که به یک معنا جملهٔ آخر (۶ت) تا آن‌جا که به تکیه مربوط است بهترین ساختار را دارد، یعنی در آن هیچ کلمه‌ای بی‌تکیه نشده است. من از این مشاهده به عنوان سرنخی شهودی برای تقریب ذهن (نه اثباتی متقن) استفاده می‌کنم تا پیشنهاد دهم که شاید ترتیب «اصلی» و «پنهان» کلمات جمله در فارسی همان ترتیب ۶ت است، یعنی «مریم دیشب خورد آب»، و آن‌چه ما در ظاهر مشاهده می‌کنیم (یعنی «مریم دیشب آب خورد») حاصل جابه‌جایی اجزای جمله است. بدین ترتیب به قانونی برای تعیین محل تکیه در جمله می‌رسیم:

تکیهٔ جمله روی عضوی قرار می‌گیرد که در ترتیب زیرین اجزای جمله، آخرین جزو باشد.

طبق این پیشنهاد، در «مریم دیشب آب خورد» تکیه روی «آب» قرار می‌گیرد چرا که در ترتیب زیرین اجزای این جمله «آب» آخرین کلمه است. اما این سناریو عجیب و پرپیچ‌وخم به نظر می‌رسد. گذشته از آن، هنوز معلوم نکرده‌ایم که ترتیب زیرین اجزای جمله از کجا مشخص می‌شود. آیا مسیری برای تعیین این ترتیب که مستقل از ماجرای تکیه باشد در اختیار داریم؟ در این‌جا باید به سراغ نظریهٔ کین (Kayne) برویم.

تکیه روی مفعول

نظریهٔ مهمی در نحو وجود دارد که صورتی مانند ۶ت را ترتیب واقعی کلمات در تمام زبان‌ها می‌داند. طبق نظریهٔ کین، ساختار نحوی به گونه‌ای ساخته می‌شود که در آن همواره در تمام گروه‌های اسمی و فعلی و غیره، هسته قبل از آرگومان‌هایش ظاهر شود. یعنی مثلا همیشه فعل قبل از مفعول است (مثلاً «خورد آب» و نه «آب خورد») و حرف اضافه قبل از اسم است (مثلاً «از مریم» و نه «مریم از») و زمان فعل قبل از خود فعل است (مثلاً «خواهد رفت» و نه «رفت خواهد»). طبق این نظریه، هرجا در زبانی ظاهراً ترتیب جز این بود، باید فرض کنیم ترتیب زیرین همان بوده و این ترتیب ظاهری حاصل جابه‌جایی‌هایی بعدی اجزای جمله است. بنا بر این، نظریهٔ کین ادعا می‌کند که ترتیب زیرین در مثال ۶ همان «خورد آب» است. از آن‌جا که «آب» در ترتیب زیرین جمله آخرین جزو جمله است، نظریهٔ ما به درستی پیش‌بینی می‌کند که تکیهٔ جمله روی «آب» قرار گیرد، حتی وقتی ترتیب ظاهری چیزی جز این باشد.

بد نیست اشاره شود که حتی در فارسی هم گاهی آرگومان مستقیم فعل پس از فعل قرار می‌گیرد، مثلاً می‌گوییم «اسمشو گذاشتم مریم». در این جمله حتی ترتیب ظاهری هم همانی است که کین ادعا می‌کند، و البته تکیه همان طور که انتظار می‌رود روی آخرین کلمه یعنی «مریم» است.

در مقاله توضیحات مفصلی هم دربارهٔ حالتی که در آن مفعول دارای «را» باشد داده‌ام، اما به دلیل پیچیده‌تر بودن مطلب از ذکر آن در این‌جا اجتناب می‌کنم.

تکیهٔ قید

نظریات زبان‌شناسی همچنین به دلایل مستقل ادعا کرده‌اند که قیدِ حالت همواره آرگومان فعل است و در نتیجه طبق نظریهٔ کین باید بعد از فعل قرار بگیرد. بدین ترتیب باز هم نظریهٔ ما به درستی پیش‌بینی می‌کند که در «مریم بلند می‌خنده» از آن‌جا که جایگاه واقعی قید «بلند» پس از فعل است تکیه روی «بلند‌» قرار گیرد. در مقابل، قیدهای زمان مانند «همیشه» آرگومان فعل نیستند در نتیجه طبق نظریهٔ کین جایگاهشان پیش از فعل است. بدین ترتیب، در «مریم همیشه می‌خنده» نظریهٔ ما به درستی پیش‌بینی می‌کند تکیه روی خود فعل باشد. برای درک قدرت نظریه می‌توانیم همین جملات را در انگلیسی مقایسه کنیم.

۷.الف. Maryam laughs loudly

۷.ب. Maryam always laughs

در انگلیسی تکیه به دلایل واجی معمولاً روی آخرین کلمهٔ جمله است و نقش ترتیب زیرین در آن معمولاً قابل تشخیص نیست. اما موضوع توجه ما در این مثال تکیه در انگلیسی نیست، بلکه ترتیب کلمات در انگلیسی است. مشاهده می‌کنیم که در انگلیسی قید حالت پس از فعل می‌آید و قید زمان قبل از فعل. این تفاوت رفتار میان این دو قید در انگلیسی، کاملاً متناظر است با تفاوت رفتار تکیه‌ای آنها در فارسی. آن‌چه در انگلیسی در انتهای جمله می‌آید (قید حالت) همان است که ما ادعا می‌کنیم در فارسی هم در ترتیب زیرین در انتهای جمله می‌آید.

تکیهٔ گروه‌های متممی

تفاوت گروه‌های متممی «به مدرسه» و «از مدرسه» هم توضیح مشابهی دارد. مثال‌ها را در زیر تکرار می‌کنیم:

۸.الف. مریم از مدرسه اومد.

۸.ب. مریم به مدرسه رفت.

در این‌جا نیز ادعا این است که «به مدرسه» آرگومان فعل است (در نتیجه جایگاه زیرینش پس از فعل است و به همین سبب تکیه می‌گیرد) حال آن که «از مدرسه» آرگومان فعل نیست. اما چگونه می‌توان صحت این ادعا را نشان داد؟ تفاوت ساخت نحوی این جملات برای نحوشناسان موضوع تازه‌ای نیست. اما برای نشان دادن شاهدی ساده برای این تفاوت به شکلی که برای مخاطب غیرزبان‌شناس تا حدی قانع‌کننده باشد، می‌توانیم توجه خوانندگان را به ترتیب رایج کلمات در فارسی گفتاری جلب کنیم:

۹.الف. مریم از مدرسه اومد.

۹.ب. مریم رفت (به) مدرسه.

مشاهده می‌کنیم که گروه متممی «به مدرسه» رفتار متفاوتی دارد و در فارسی گفتاری می‌تواند (و ترجیح می‌دهد) پس از فعل قرار گیرد. از قضا این تفاوت در ترتیب دقیقاً به‌یادآورندهٔ همان چیزی است که ما می‌خواستیم به نفع آن استدلال کنیم. پیشنهاد من این است که جملات ۹الف و ۹ب ترتیب زیرین را نشان می‌دهند. در جملات ۸ با این که ترتیب‌ها عیناً یکسان نیستند تکیهٔ کلمات تابع همان ترتیبی است که در جملات ۹ می‌بینیم.

مؤخره

به طور خلاصه، ادعا این است که تکیهٔ کلمه در فارسی و زبان‌های مشابه معمولاً روی همان کلمه‌ای است که در زبان‌های هسته-اول (از جمله، تا حدی، انگلیسی) در انتهای جمله می‌آیند. صحت این پیش‌بینی تا حد خوبی قابل سنجش است، و به گمان من مشاهدات اولیه مساعدند.

هرچند در ابتدا گفتم که این متن برای غیرمتخصصان نوشته شده است، می‌دانم که همچنان خواندنش برای غیرمتخصصان به هیچ وجه آسان نیست. در عین حال، گمان می‌کنم که بر خلاف متن اصلی مقاله، خواندنش برای غیرمتخصصان شدنی است. همچنین، گمان می‌کنم که ادعاهای نظری این مقاله (مثل تقریبا تمام مقالات نحو نظری) به قدری در نگاه اول خلاف شهودند که برای بسیاری از خوانندگان بیش از هر چیز براگیزندهٔ شکند. در عین حال، فکر می‌کنم عرضه کردن این گونه سخنان به گسترهٔ بزرگ‌تری از مخاطبان برای من (و شاید برای ایشان) مفید است.

عراق به فتح عین، eye-ran با غمض عین

درصد بزرگی از ایرانی‌های ساکن آمریکای شمالی (به خصوص نسل‌های جدیدتر) از شیوه تلفظ نام کشورشان توسط عموم انگلیسی‌زبان‌ها ناخشنودند. آنها معتقدند اهل کشوری به نام «ایران» هستند اما بیشتر انگلیسی‌زبان‌ها نام کشورشان را آی‌رَن (aɪˈræn) تلفظ می‌کنند. این تلفظ به نظر این ایرانیان هم «غلط» است و هم گاهی حتی «توهین‌آمیز». به طور خلاصه، در زیر توضیح خواهم داد که چرا معتقدم این تلفظ نباید ما را ناراحت کند. این موضوع البته تمام ماجرا نیست، و بهانه‌ای خواهد بود برای مروری بر عوامل اثرگذار بر تلفظ واژگان دخیل در زبان‌های مختلف و شرحی بر چگونگی ماجرا در فارسی و انگلیسی.

دستگاه واجی

هر زبانی برای تلفظ نام‌های بیگانه روش‌های خاصی دارد. مهم‌ترین عامل تعیین‌کننده در این که گویشوران یک زبان نام‌های خارجی را چگونه تلفظ کنند دستگاه واجی زبانشان است. ما در فارسی صدای «عین» عربی را نداریم در نتیجه «عراق» را مثل «اراق» تلفظ می‌کنیم. به همین ترتیب، آمریکایی‌ها حرف “r” در نام ایران را مثل «ر» آمریکایی (که در علایم‌نگاری آی‌پی‌ای با علامت ɹ نشان داده می‌شود) تلفظ می‌کنند نه مثل «ر» فارسی (که در آی‌پی‌ای با علامت r نشان داده می‌شود). تا این‌جای کار را همه می‌دانند و می‌فهمند. به همین دلیل هم کسی به آمریکایی‌ها به خاطر تلفظ خاص «ر»شان در کلمه «ایران» خرده‌ای نمی‌گیرد. اما دامنه تاثیر دستگاه واجی یک زبان بسیار گسترده‌تر از این است! ساختار هجاها، محل تکیه، و شیوه همنشینی واج‌ها نیز همگی در شکل‌گیری تلفظ تاثیر دارند. در زیر با چند مثال موضوع را روشن‌تر می‌کنیم.

فارسی در بسیاری از کلمات دخیل عربی مصوت نخست کلمات با وزن «فِعال» را به «فَعال» تبدیل کرده است. در نتیجه ما کلمه عربی «فِدا» را به صورت «فَدا» تلفظ می‌کنیم، «فِرار» را «فَرار» می‌گوییم، و طبعا نام کشور همسایه را هم به جای «عِراق» می‌گوییم «عَراق» (تلفظ‌های فتحه‌دار کلماتی مثل جوار، طحال، جهاد، خلال و خلاف هم از همین سنخند، و البته به نظر می‌رسد چند مثال در جهت عکس هم وجود داشته باشند در نتیجه نظم کلی ماجرا بر من روشن نیست). این ترجیح زبان فارسی در سطح واج‌هایی که داریم و نداریم نیست، بلکه در سطح چگونگی همنشینی واج‌هاست. هر زبانی هزاران ترجیح کوچک و بزرگ این‌چنینی دارد که گویشوران عادی زبان هرچند رعایتشان می‌کنند اما از آنها بی‌خبرند. این که ما با افزودن صدای کسره به ابتدای کلمه به جای slovɑki می‌گوییم eslovɑki هم ریشه در یکی از همین ترجیحات دارد (به زبان قدما اگر بگوییم، در فارسی حرف ساکن در ابتدای کلمه نه تنها مرجح نیست که اصلا مجاز نیست). این که در نام ویکتور هوگو هم Hugo را Hogo تلفظ می‌کنیم ناشی از یکی دیگر از همین ترجیحات است («هماهنگی واکه‌ای» یا “vowel harmony” که دامنه تاثیرش در فارسی بسیار گسترده است). مثال دیگر (و پیچیده‌تر) این است که فارسی هرگاه در کلمه‌ای دو هجای اول مصوت کوتاه داشته باشند و بی‌سکون باشند، تمایل دارد که مصوت دوم را حذف کند. به این ترتیب حرکت (harekat) به حرْکت تبدیل می‌شود و شرکت (sharekat) به شرْکت، و به همین ترتیب در گفتگوی روزمره تلویزیون (televizion) به تلْویزیون و اسدالله (asadollah) به اسْدالله (asdollɑh). در نهایت، به همین دلیل است که در تلفظ نام آمریکا هم به جای این که به تلفظ اصلی وفادار باشیم و بگوییم amerika، مصوت دوم را حذف می‌کنیم و می‌گوییم آمْریکا.

نظام واجی زبان انگلیسی هم دریایی از این گونه ترجیحات دارد، و از قضا به دلیل تداخل بالای تکیه کلمات (stress) در تلفظ انگلیسی، دستگاه واجی انگلیسی از فارسی به مراتب پیچیده‌تر است. یکی از ترجیحات اساسی دستگاه واجی انگلیسی این است که در اسم‌ها و صفت‌های دوهجایی (اما نه در فعل‌ها!) تکیه روی هجای اول باشد. به هر اسم یا صفت انگلیسی‌ای که فکر کنید، از کلمات ساده مثل happy و mother گرفته تا کلمات دشوار با ریشه لاتینی مثل pungent و fiscal، این قاعده عموما برقرار است (استثناهای ماجرا هم معمولا برای خود قواعد پیچیده‌ای دارند که از ظرفیت بحث ما خارجند). این گرایش در انگلیسی به قدری قوی است که حتی کلمات فرانسوی‌ای که با تکیه روی هجای دوم وارد انگلیسی می‌شوند (مثل bourgeois یا همان «بورژوا»ی خودمان) بعد از مدتی یک تلفظ جایگزین با تکیه روی هجای اول پیدا می‌کنند (bourgeois). با این حساب، می‌توانیم اولین دلیل تلفظ به‌ظاهر-غریب «آی‌رَن» را متوجه شویم. تلفظ انگلیسی‌ای که نزد فارسی‌زبانان مطلوب‌تر است (یعنی ɪrɑn) برای یک انگلیسی‌زبان تلفظ نامطلوبی است چون تکیه را روی هجای دوم قرار می‌دهد و هجای اول را به شکل یک ɪ بی‌تکیه باقی می‌گذارد. اما در تلفظ رایج اما ناخوشایندِ «آی‌رَن»، هر دو هجا تکیه‌برند و در نتیجه خروجی هرچند همچنان برای دستگاه واجی انگلیسی ایده‌آل نیست اما با آن سازگارتر است.

رسم‌الخط

دومین عامل اثرگذار بر شیوه تلفظ نام‌های خارجی در یک زبان رسم‌الخط است. ما در فارسی معمولا به سنگاپور و سومالی به جای sangɑpor و somɑli می‌گوییم sangɑpur و sumɑli. مشخص نیست که جایگزین کردن صدای o با u در این کلمات دلیل سیستماتیک دارد یا تصادفی است، اما این اندازه را با اطمینان نسبی می‌شود گفت که اگر حرف «و» در الفبای فارسی دو خوانش مختلف o و u را اجازه نمی‌داد، چنین تغییری در تلفظ این واژه‌ها رخ نمی‌داد. نمونه دیگر، نوشته نشدن کسره و فتحه در فارسی است که اجازه می‌دهد تلفظ‌های رقیب در کلماتی مثل واشَنگتن و واشِنگتن بروز پیدا کنند.

در انگلیسی نقش رسم‌الخط در سرنوشت واژگان دخیل به مراتب شدیدتر (و مخرب‌تر!) است. هر انگلیسی‌دانی (یا دست‌کم خیلی از انگلیسی‌زبان‌ها) می‌دانـ(نـ)د که حرف i اگر دو حرف قبل از یک مصوت قرار بگیرد معمولا به شکل «آی» تلفظ می‌شود. در نتیجه حتی با دیدن ترکیب جدید و بیگانه‌ای مثل ibal تلفظ اولیه یک انگلیسی‌زبان آیبان خواهد بود (نه مثلا ایبال). به همین ترتیب، تلفظ «طبیعی» حرف i در ابتدای کلمه «ایران» برای یک انگلیسی‌زبان «آی» است.

به طرز مشابهی، تلفظ طبیعی حرف a صدایی شبیه به فتحه است، نه صدایی شبیه به الف فارسی که در کلمه Iran مورد انتظار ماست. در نتیجه، با تکیه بر رسم‌الخط، واضح است که تلفظ کلمه Iran باید همان آی‌رن باشد نه «ایران». قاعدتا در این‌جای کار هر کسی از خودش می‌پرسد که چرا انگلیسی‌زبان‌ها کلمات بیگانه را جوری نمی‌نویسند که بعدا درست تلفظش کنند. پاسخ پیچیده است، اما بخش بزرگی از ماجرا به این بر می‌گردد که املای اسامی خاص معمولا املای «بین‌المللی» و نه لزوما سازگار با انگلیسی دارد. املای «ایران» در الفبای لاتین به شکل «Iran» تابع یک استاندارد کلی جهانی است و در مجموع درست‌ترین تلفظ را در میان زبان‌هایی که از الفبای لاتین استفاده می‌کنند تضمین می‌کند. در میان این زبان‌ها، شاید هیچ زبانی به اندازه انگلیسی در تلفظش نسبت به املای مبتنی بر الفبای لاتین بی‌وفا نیست. اما این هم نه به غرور انگلیسی ارتباطی دارد نه به توطئه آمریکایی. هرچه هست زیر سر تاریخ انگلیسی میانه است و دگرگونی بزرگ واکه‌ای (The great vowel shift)، که بی‌تردید از حوصله بحث فعلی خارج است.

آیا هرچه طبیعی‌ست درست است؟

بسیاری از کسانی که از تلفظ «آی‌رَن» ناخشنودند تا حدی (اما احتمالا نه با دقت زیاد) متوجهند که به هر حال تلفظ آی‌رن خوانش محتمل‌تری از کلمه است، اما معتقدند این خوانش هرچند با توجه به قواعد واجی و املایی انگلیسی قابل درک است، اما به هر حال غلط است. قصد ندارم ماجرای غلط و درست در زبان را در این‌جا باز کنم. قاعدتا خوانندگان می‌دانند که زبان‌شناسان میانه خوبی با این گونه غلط‌پنداری‌ها در زبان ندارند. صرفا به ذکر مثال بسنده می‌کنم. فارسی‌زبانانی که از تلفظ «آی‌رَن» در رنجند، قاعدتا باید در فارسی هم نسبت به تلفظ «آمْریکا» (با میم ساکن)، «کانادا» (به جای «کندا»)، یا لَندَن (به جای «لاندن») عذاب وجدان داشته باشند. شاید در پاسخ گفته شود که تلفظ نام این کشورها در فارسی چندان به گوش اهالی این کشورها نمی‌رسد و کسی را آزرده نمی‌کند. در این صورت، این عزیزان دست‌کم باید از فردا به جای «کرد» و «ترک» به سمت تلفظ «کورد» و «تورک» حرکت کنند و مواظب باشند که «عِراق» را «عَراق» نگویند. البته همچنان گمان می‌کنم مسیر ساده‌تر این است که اجازه بدهیم هر زبانی در تلفظ واژگان خارجی مسیر طبیعی‌اش را برود و بر فرآیندهای واجی و املایی معانی سیاسی و اجتماعی بار نکنیم.

مؤخره

علی‌رغم تمام آن‌چه که گفتیم، امروز در آمریکا تلفظ مطلوب ایرانیان، یعنی ɪrɑn، هم در کنار «آی‌رَن» در میان انگلیسی‌زبانان بسیار رایج است. از روی آن‌چه جسته و گریخته از رسانه‌های آمریکایی در دهه‌های قبل (به خصوص در دوره گروگانگیری سفارت) دیده‌ام این طور به نظرم می‌آید که تلفظ ɪrɑn نسبت به قبل بیشتر شده. علت این بیشتر شدن هم به گمانم روشن است که چیست. از طرفی نسل جدید ایرانیان مهاجر نسبت به مساله حساس‌ترند و از طرف دیگر گفتمان احترام به اقلیت‌ها و پرهیز از توهین در زبان در ده پانزده سال اخیر در آمریکا به شدت رشد کرده. طبیعی است که در فضایی که تلفظ «آی‌رن» از طرف «باسوادان» غلط پنداشته می‌شود و از طرف فعالان مدنی توهین‌آمیز تلقی می‌شود، رواجش در جامعه آمریکایی هم کاهش پیدا کند. قطعا در چنین فضای دوقطبی‌ای، این تلفظ حقیقتا هم کم‌کم بار سیاسی-اجتماعی پیدا می‌کند و به تدریج بیشتر و بیشتر مختص کسانی می‌شود که مواضع سیاسی خاصی دارند. به عبارت دیگر، از آن‌جا که معنا در زبان منبعی جز اذهان گویشوران ندارد، مثل بسیاری از پدیده‌های زبانی دیگر این‌جا هم معنادار پنداشتن یک پدیده زبانی می‌تواند واقعا موجب معنادار شدنش بشود.

(بازبینی شده در مارس ۲۰۲۳)

 

یادگیری دستگاه آوایی زبان جدید، در چهار گام

love-accent1از لحاظ آوایی، با کمی ساده‌سازی، آموختن یک زبان جدید را می‌توان متشکل از کسب چهار مهارت مختلف دانست. این چهار مهارت به کرات از سوی افراد با هم خلط می‌شوند، و این خلط موجب سوء تفاهم‌ها و تصمیم‌گیری‌های غلط زیادی در فرآیند زبان‌آموزی می‌شود. مهم‌ترین نکته در این زمینه این است که داشتن مهارت‌های اول و دوم نه فقط برای حرف زدن صحیح (speaking) که برای شنیدن درست زبان جدید (listening) هم لازم (و احتمالا کافی) هستند، و در نتیجه توجه بیشتری می‌طلبند. همچنین، ضروری است که توجه داشته باشیم که دو مهارت اول برای یک زبان‌آموز بزرگسال تقریبا همیشه قابل دسترسی‌اند در حالی که مهارت‌های سوم و چهارم ممکن است به کلی برای زبان‌آموزان بزرگسال دسترسی‌ناپذیر باشند (و به همین دلیل است که یک بزرگسال معمولا می‌تواند در شنیدن و فهم یک زبان خارجی به درجه اعلای توانایی برسد اما در تلفظ چنین اتفاقی به ندرت رخ می‌دهد). گاهی می‌شنویم که کسانی می‌گویند که مهم این است که زبان خارجی را «درست» تلفظ کنیم اما لازم نیست لهجه بومی‌مانند داشته باشیم. واقعا چنین جمله‌ای معنی دقیقی ندارد و چندان قابل دفاع نیست (چون تلفظ درست ذاتا یعنی تلفظ بومی‌مانند) اما به هر حال منظور کسانی که چنین چیزی می‌گویند تقریبا این است که توانایی‌های اول و دوم را به دست آوریم اما در بند توانایی‌های سوم و چهارم نباشیم. اما این چهار مهارت (که لزوما هم ترتیب زمانی ندارند) از این قرارند:

یک: تفکیک دادن صداهای متفاوت از هم. تقریبا هر کسی که زبان جدیدی می‌آموزد با صداهایی (یا ترکیب‌های صوتی‌ای) روبه‌رو می‌شود که برایش بیگانه‌اند. مغز ساده‌ساز بشر و نظام‌های آموزشی ضعیف دست به دست هم می‌دهند و کاری می‌کنند که زبان‌آموز صداهای جدید را مثل شبیه‌ترین صدای موجود در زبان خودش تحلیل می‌کند. فارسی‌زبانی که واژه انگلیسی ship را می‌شنود چون تلفظ حرف i در این کلمه برایش بیگانه است آن را درست مثل تلفظ ee در کلمه sheep تحلیل می‌کند. نخستین مهارت آوایی لازم در زبان‌آموزی همانا نجات از این وضعیت است. لازم به تاکید است که نجات از این وضعیت به معنای یادگیری تلفظ درست کلمه ship نیست، بلکه صرفا به این معناست که به وجود تفاوت بین این دو کلمه آگاه باشیم، گوشمان بتواند آنها را از هم تمییز دهد، و در تلفظ به ازای این دو از صداهای متفاوتی استفاده کنیم (هرچند ممکن است صداهایی که استفاده می‌کنیم با تلفظ گویشوران بومی فرق کند). نکته اصلی در این مهارت تلفظ درست نیست، بلکه آگاه بودن به وجود تفاوت‌هاست. به طور خلاصه (و البته ساده‌سازی‌شده)، برای کسب مهارت اول در گفتار لازم است که تعداد صداهای متفاوتی که تولید می‌کنیم با تعداد صداهای موجود در زبان مقصد یکسان باشد (یعنی مثلا مانند بیشتر فارسی‌زبان‌ها موقع انگلیسی حرف زدن چهارده مصوت انگلیسی را با هفت هشت صدا جایگزین نکنیم).
گفتنی‌ست که این مهارت صرفا محدود به درک و تلفظ درست تک‌تک صداهای مجزای یک زبان نمی‌شود، بلکه ترکیب‌های آوایی و پدیده‌هایی مثل تکیه (stress) را هم در بر می‌گیرد. نمونه قابل توجه از ترکیب‌های آوایی‌ای که فارسی‌زبانان در انگلیسی با آن مشکل دارند هجاهایی است که با بیش از یک صامت شروع می‌شوند. ذهن فارسی‌زبان green را به شکل gereen می‌شنود چون به شروع هجا با دو صامت (مثلا gr) عادت ندارد. این تحلیل نادرست در شنیدار هم اثر می‌گذارد و فارسی‌زبان معمولا تفاوت تلفظ hungry (گرسنه) با Hungary (مجارستان) را متوجه نمی‌شود چون هجای /gri/ را هم مثل /gəri/ می‌شنود.
(بیشتر راهنمایی‌های مقاله «چهارده نکته آموزشی درباره تلفظ انگلیسی» معطوف به بهبود مهارت اولند.)

دو: داشتن تصویر ذهنی درست از تلفظ هر کلمه. مهارت دوم این است که زبان‌آموز بداند هر کلمه‌ای که بلد است چه تلفظی دارد (هرچند خودش نتواند این تلفظ را انجام دهد). برای انگلیسی‌آموز، معنای این امر این است که مثلا بداند که مصوت هجای اول کلمه danger صدای ej است نه فتحه، و بداند که تلفظ now با know تفاوت دارد. در این‌جا مساله اصلی کلمات است، نه چگونگی صداها. زبان‌آموز باید بتواند صداهای موجود در کلماتی که بلد است را به تفکیک معرفی کند، هرچند از پس تلفظ درستشان بر نیاید. کسب این مهارت صرفا نیازمند تمرین و حافظه است، و هرچند بسیار دشوار است اما در عوض می‌دانیم که نهایتا ممکن است، و مثل مهارت سوم و چهارم نیست که ممکن است مستقل از میزان تلاش هرگز حاصل نشوند. استفاده مداوم از یک فرهنگ لغت که تلفظ کلمات را می‌نویسد برای کسب این مهارت بسیار سودمند است.
(بیشتر راهنمایی‌های مقاله «پنج ایراد رایج در انگلیسی» معطوف به کسب این مهارتند)

سه: تلفظ بومی‌مانند تمام صداها. کسب این مهارت بسیار مشکل‌تر است. در سطح صداهای مجزا، این مهارت تا حد خوبی برای یک بزرگسال هم به دست آمدنی است. اما تلفظ درست ترکیب‌های صداها با یکدیگر و رعایت تمام واجگونه‌ها دشوار است. واقعیت این است که تلفظ دقیق هر صدایی تابع صداهای قبل و بعدش است و یاد گرفتن عامدانه و خودآگاه تمام ترکیب‌های ممکن تقریبا ناممکن است. از طرف دیگر، یک بزرگسال با یادگیری ناخودآگاه و دیمی نیز نمی‌تواند به چنین مهارت‌هایی دست پیدا کند (بر خلاف یک کودک). در عین حال نباید فراموش کرد که همیشه می‌توان تا مرزهای خیره‌کننده‌ای پیشرفت کرد، و بر خلاف شایعه مضحک رایج، حنجره و آرواره کسی در کودکی متناسب با صداهای زبان مادری‌اش شکل نمی‌گیرد، هرچه هست مربوط به ذهن و فرآیندهای یادگیری است. خارجی‌ای که تلفظش از سوی گویشوران بومی «بسیار بسیار خوب» توصیف می‌شود اما همچنان گویشوران بومی خارجی بودنش را تشخیص می‌دهند بدون این که بتوانند بگویند چرا یا بتوانند لهجه‌اش را تقلید کنند، معمولا در مرحله دست و پنجه نرم کردن با مهارت سوم است.

چهار: لحن بومی‌مانند. کلمه لحن را در مقابل واژه intonation انگلیسی به کار می‌برم. منظور از لحن، تغییرات زیر و بمی و کشش و مکث در سطح جمله است، یعنی همان چیزی که شاخصه اصلی تفکیک دو لهجه اصفهانی و تهرانی در زبان فارسی است. دستیابی به لحن بومی‌مانند با آموزش مستقیم و شیوه‌های خودآگاه تقریبا غیرممکن است چرا که هنوز زبان‌شناسان هم از پس مدل کردن دقیق الگوهای لحنی در سطح جمله بر نیامده‌اند. اما همان طور که می‌دانیم، با شنیدن زیاد و البته احتمالا کمی استعداد ویژه، می‌شود لحن‌ها را تقلید کرد. در میان هم‌زبانان خودمان کم ندیده‌ایم کسانی را که گویشور یک لهجه فارسی با یک لحن به‌خصوصند اما در بزرگسالی لهجه دیگری که لحن دیگری دارد را یاد می‌گیرند، و البته که همه‌چیز ناخودآگاه رخ می‌دهد و این افراد هرگز نمی‌توانند کلمه‌ای درباره این که الگوی زیروبمی لحن جدید به چه شکل است صحبت کنند. رسیدن به لحن درست نه آن قدر مهم است و نه آن قدر سخت (با کمی اغماض). در واقع عمده مساله لهجه و تلفظ، مربوط به سه مهارت قبلی است.