هم شهود عامیانه و هم پژوهشهای زبانشناختی به ما میگویند که واژههایی که برای گروهی پرکاربرد باشند و شکل طولانیای داشته باشند، به تدریج در گفتار کوتاه میشوند یا با یک گزینه کوتاهتر جایگزین میشوند. به این ترتیب است که در فارسی شابدلظیم جایگزین شاهعبدالعظیم میشود و آقا-خداوند تبدیل به «آخوند» میشود (ریشه داشتن واژه آخوند در خداوند را از سبکشناسی محمدتقی بهار نقل میکنم) و صفت «هستهای» جای گروه اسمی «مساله انرژی هستهای» را میگیرد (مثال: «روحانی توی هستهای خوب عمل کرد»!). و به همین ترتیب است که در انگلیسی برای «باغ وحش» عبارت زولاجکال گاردن تبدیل به زو میشود و در فرانسه به جای سمپاتتیک میگویند سمپا و گاهی به جای فیلوزوفی میگویند فیلو. این کوتاه شدنها در برخی گروههای خاص و بسته اشکال مخصوص آن گروه را هم پیدا میکند. مثل دانشجویانی که حلتمرین را به حلّت و ریاضیات مهندسی را به ریزمو و الکترونیک دیجیتال را به الکدیجیت تبدیل کردهاند.
به بیان فنیتر، اتفاقی که میافتد این است که اگر میزان اطلاعات منتقل شده توسط یک کلمه کم باشد (کلمه قابلانتظار/پرکاربرد باشد) گویشور دلش نمیخواهد تعداد واج زیادی خرجش کند. به همین دلیل است که کلمات پرکاربرد/کممحتوایی مثل حروف اضافه (از، به، در،…) معمولا کوتاهند و کلمات و عبارات هرچه تخصصیتر و کمکاربردتر و در نتیجه منتقل کننده اطلاعات بیشتری هستند (از منظر نظریه اطلاعات) بیشتر ممکن است طولانی باشند (مثل پساساختارگرایی، ریزپردازنده، نظارت استصوابی).
آنچه کمتر به آن توجه میشود این است که به نظر میرسد که این فرآیند در جهت عکس هم عمل میکند. یعنی اگر کلمهای حاوی اطلاعات زیادی باشد (نسبتا کمکاربرد باشد) انگار که گویشوران زبان نمیپسندند که کلمه بیش از حد کوتاه باشد. مثلا کلمه تکهجاییای که فقط دو سه واج دارد معمولا برای واژهای غیر از حروف اضافه و افعال ربطی و مانند اینها چندان مورد پسند نیست. در اسمهای خاص به راحتی میتوان اثر این پدیده را مشاهده کرد که اگر نام خانوادگی کسی کوتاه باشد، تمایل بیشتری به تلفظ اسم کوچکش در کنار نام خانوادگیاش وجود دارد. همه ما با نام خانوادگی درباره تولستوی و داستایوسکی و بالزاک و استاندال حرف میزنیم اما به جای «مان» میگوییم توماس مان و به جای «بُل» میگوییم هاینریش بُل و به جای «ژید» میگوییم آندره ژید. به همین ترتیب، به نظر میرسد که گفتن دیماه و مهرماه به جای دی و مهر بسیار رایجتر باشد تا گفتن خردادماه و اسفندماه به جای خرداد و اسفند. حتی ظن این را دارم که تغییر نام «ری» به شهرری در طول زمان تابع همین فرآیند بوده باشد.
نظریه مطرح در این باره این است که گویشور سعی میکند در زمان حرف زدن میزان اطلاعات منتقل شده در واحد زمان ثابت باشد. (باز هم به مقاله سال ۲۰۰۸ Frank و Jaeger اشاره میکنم). هرچه واژه یا مفهوم خارج شده از دهان گوینده پیچیدهتر یا غیرمنتظرهتر یا خاصتر باشد، گویشور سعی میکند بیانش را طولانیتر کند و هرچه پیام پیشپاافتادهتر، یا به عبارت دقیقتر پیشبینیپذیرتر باشد گویشور آن را کوتاهتر میکند. این فرآیند فقط انتخاب کلمات را تغییر نمیدهد بلکه حتی سرعت ادای کلمات را هم تغییر میدهد، و گاهی باعث میشود گوینده استفاده از کلمات اختیاری غیرضروری (مثل «که» در «دیدم که رفته») برای این تنظیم نرخ انتقال اطلاعات استفاده کند.
اما چرا گویشور سعی میکند نرخ انتقال اطلاعات خطی باشد؟ در این باره دو دلیل مطرح شده است. دلیل اول آن است که اگر فرض کنیم نرخ بهینهای برای این کار وجود داشته باشد (با توجه به توان تولید گوینده و توان فهم شنونده) طبیعی است که فرض کنیم گوینده ناخودآگاه سعی میکند همیشه به این نرخ بهینه نزدیک باشد، و در نتیجه نرخ در طول گفتار همگن خواهد بود. دلیل دوم معرفی شده توسط فرانک و یگر، که به نظر من جالبتر و البته پیچیدهتر است (از این جا به بعد متن را اگر حوصله بحث فنی ندارید نخوانید)، این است که ممکن است میزان دشواری فهم هر پاره گفتار (مثلا هر ثانیه از گفتار) برای شنونده تابعی توانی (و نه خطی) از میزان اطلاعات موجود در آن پاره گفتار باشد. در آن صورت چون مجموع دشواریای که شنونده متحمل میشود حاصلجمع این توانها برای تمام آن پارهگفتارهاست، برای شنونده بهترین حالت این است که میزان اطلاعات بین پارههای گفتار پخش شود تا دشواری کمینه شود. مثلا اگر چهار واحد اطلاعات داشته باشیم و میزان دشواری درک یک پاره گفتار با الف واحد اطلاعات الف به توان دو باشد، و اگر بخواهیم این چهار واحد اطلاعات را بین دو کلمه پخش کنیم، دو راه داریم. راه اول این است که یک کلمه ۳ واحد اطلاعات بگیرد و کلمه دیگر ۱ واحد. در این صورت مجموع دشواری برابر خواهد بود با ۹ (سه به توان دو) به علاوه ۱ (یک به توان دو) یعنی ۱۰. اما اگر به هر کلمه ۲ واحد اطلاعات بدهیم مجموع دشواری برابر خواهد بود با ۴ به علاوه ۴ یعنی ۸. ادعا این است که طی فرآیندهای ناخودآگاهی که هنوز از دقایق چند و چونشان آگاه نیستیم، گفتار در زبان انسانی به نفع شنونده (علاوه بر گوینده) بهینه شده است!
همه میدانند که حتی در همین تهران، ما حد اقل دو زبان فارسی داریم. یا دو گونه از زبان فارسی داریم. آن که میگوید «میخوام برم خونه» و آن که میگوید «میخواهم به خانه بروم.» اولی زبان واقعی مردم است، از نویسنده و وکیل گرفته تا فوتبالیست و آرایشگر. دومی زبان مکتوب است. زبانی که تقریبا تمام کتابها و روزنامهها (و همین متن) به آن نوشته میشوند اما کسی آن را صحبت نمیکند. زبانی که بعضی وقتها تعجب میکنم که اصلا در کودکی چهطور یاد میگیریمش. زبانی که در طول روز صورت آواییاش را نمیشنویم، مگر از دهان محمدرضا حیاتی در اخبار سراسری یا در صورتی که کسی برایمان بلند بلند متنی را بخواند، یا چند دقیقه یک بار وسط معدودی از سخنرانیهای رسمی. زبانی که تفاوتش با فارسی گفتاری بیشتر از تفاوتش با فارسی شاهنامه است.
پیشبینی من این است که به احتمال زیادی فارسی نوشتاری در آینده نه چندان دور (که البته در مقیاس عمر زبانها همچنان یعنی چندصد سال) در ایران خواهد مرد. این زبان به عنوان زبان گفتگوی روزمره مردم که پیش از این (آلردی؟) مرده است. اما پیشبینی من این است که حتی به عنوان زبان رایج نوشتار هم خواهد مرد. پیشبینی من این است که پانصد سال بعد، بر خلاف تمام هزار سال گذشته، فارسیزبانان ایرانی هنگام کتاب نوشتن و بیانیه سیاسی دادن و مقاله علمی نوشتن از جملههایی شبیه به «پسره نمیخواد بره خونه» استفاده خواهند کرد، نه «پسر نمیخواهد به خانه برود». پیشبینی این دست امور ذاتا مشکوک است. اما برای حدسم دلایل و شواهدی دارم، که یکی یکی مطرحشان میکنم:
۱- شکاف زبانی ناپایدار است این که مردم به یک زبان حرف بزنند و به زبان دیگری بنویسند ذاتا پدیده ناپایداری است. نظرا انتظار میرود چنین وضعیتی پس از مدتی شکست بخورد. مثال عملی بارز لاتین است. میدانیم که چگونه لهجههای محلی مختلف لاتین با لاتین نوشتاری متفاوت بودند و عاقبت این دوگانگی را تاب نیاوردند و مسیر خود را جدا کردند و به نوبه خود مکتوب شدند و تبدیل شدند به زبانهایی که امروز به نام فرانسوی و ایتالیایی و اسپانیایی و غیره میشناسیم، و لاتین با تمام شکوه و اهمیت علمی و ادبی و سیاسی و دینیاش مُرد. مثال دیگر فارسی باستان است، که در اواخر عمرش کارش به جایی رسیده بود که کاتبان در نوشتنش مرتکب خطاهای نحوی میشدند چون دیگر هیچ کس به دستور فارسی باستان تسلط نداشت، و عاقبت جای خود را به فارسی میانه داد. در واقع، همان طور که میدانیم، دستور تمام زبانهای جهان روزی مجموعه غلطهای نحوی زبان دیگری بوده است.
شاید بزرگترین مثال از پایداری دوگانگی گفتار و نوشتار، عربی است. دلایل عمر دیرپای عربی کلاسیک در شکل نوشتاری هم تا حد خوبی روشن است: نقش دینی آن (مثل لاتین) و نقش اتحادبخش آن بین ملل عرب. کافی است یک کشور عربی سیاست زبانیاش را عوض کند تا عربی نوشتاری از آن کشور عمدتا رخت بربندد. همین حالا هم عربی نوشتاری برای عربها یک زبان بدیهی نیست. سخنرانیهای بشار اسد در جاهایی که به عربی فصحه است اشتباههای نحوی خندهدار دارد، و دوست عراقی من (که درسخوانده و ادبدان است) وقتی با من به فصحه حرف میزند ایراد نحوی دارد (منظورم از ایراد نحوی، مواردی مثل مته به خشخاش گذاشتنهای ادیبان تجویزگرا نیست، منظورم اشتباهات واضحی مثل جمع بستن خبر فعل «کان» با پسوند «ون» است). همین حالا هم به زبان عربی «محاورهای» مصر ویکیپدیای جداگانه وجود دارد. یعنی آدمها میروند و درباره مسائل علمی و اجتماعی به «زبان مصری» مقاله مینویسند.
شاید با خودمان بگوییم اما تفاوت فارسی نوشتاری با گفتاری آن قدر زیاد نیست، و هنوز همزیستیشان کار سختی نیست. اما مساله این است که فارسی گفتاری به سرعت تغییر میکند اما فارسی نوشتاری بنا به ذاتش بسیار محافظهکار است، و این شکاف روز به روز بیشتر خواهد شد.
۲- فارسی گفتاری مزایایی دارد ساختارهای نحویای در فارسی گفتاری وجود دارند که باعث میشوند گفتن بعضی حرفها به فارسی گفتاری راحتتر باشد. تا جایی که من میدانم فارسی نوشتاری در مقابل مزایای زیادی ندارد. یک مثال جالب قابلیت الصاق ضمیر متصل به حرف اضافه است. در گفتار میگوییم «اونا رو دیدم و باهاشون حرف زدم» اما در فارسی نوشتاری باید بگوییم «آنها را دیدم و با آنها حرف زدم». حشو موجود در مثال دوم آزارنده است، و معمولا فارسیزبانها در نوشتن چنین ساختاری را دور میزنند. مثال دوم حرف تعریف معرفه است. در فارسی گفتاری میتوانیم بگوییم «کلید پیش دخترهس». در فارسی نوشتاری باید بگوییم «کلید پیش دختر است» یا «کلید پیش آن دختر است»، که هیچکدام برای رساندن منظور مورد نظر به قدر کافی ارضاکننده نیستند. مثال سوم و مهمتر، کوتاهی است. ساختارهای فارسی گفتاری کوتاهترند. «میگم» از «میگویم» و «بچهش» از «بچهاش» و «سرده» از «سرد است» و «کتابو بده» از «کتاب را بده» کوتاهترند. در زبان چیزها بیجهت به طور سیستماتیک کوتاه نمیشوند. اقتضای بهینگی از منظر نظریه اطلاعات این کوتاه شدنها بوده، و میتوان حدس زد که زبانی که با آن همراه نشود احتمالا ناپایدارتر است. (درباره تبعیت طول در زبان از بهینگی اطلاعاتی مقاله سال ۲۰۰۸ Frank و Jaeger خواندنی است). وقتی زبان گفتاری این مزایا را داشته باشد، احتمال این که موقع وبلاگ نوشتن و نوشتن در فیسبوک از این زبان استفاده کنیم بیشتر میشود، و در درازمدت میتواند به پیروزی این زبان بر زبان نوشتار بینجامد.
۳- نشانهها هویدا هستند نشانههای نفوذ فارسی گفتاری (سابقا-گفتاری!) به نوشتار فراوان است. در چند دهه اخیر، کتابهایی به فارسی گفتاری چاپ شدهاند (یک مورد که یادم میآید ترجمه «بازگشت به آینده» است. اگر اشتباه نکنم بعضی کتابهای شل سیلور استاین هم این طور ترجمه شدند). زیرنویس فیلمها به طور گسترده به زبان گفتاری نوشته شدهاند (و حتی از شبکه پنج سیما پخش شدهاند). دهها هزار وبلاگ مطالب جدی و غیر جدی را به فارسی گفتاری نوشتهاند، و دهها هزار وبلاگ دیگر ملغمهای از فارسی نوشتاری و گفتاری آفریدهاند. در تبلیغات خیابانی محصولات تجاری عبارتهای محاورهای بیش از پیش به چشم میخورند، و موارد زیاد از این دست. همچنین، ادبیات فارسی محاورهای رشد کرده و کسانی به فارسی محاورهای شعر فاخر یا نیمهفاخر میگویند (تحت عنوان ترانه برای خوانندگان پاپ، اما در واقع بسیار گستردهتر و فراتر از آن). این مورد آخر بسیار مهم است چون وارد شدن زبان محاورهای به حوزه ادبیات فاخر (به خصوص مضامین سیاسی و لحنهای حماسی. مثل ترانههای شهیار قنبری) خبر از تغییر مهمی در جایگاه زبان محاوره در ذهن فارسیزبانان میدهد. همچنین، اخبارگویان و خبرنگاران تلویزیونی هم به سمت زبان گفتاری رفتهاند. اصلا همین حجت کافی است که بیست سال پیش اگر به آدمها گفته میشد فارسی گفتاری را بنویسند نمیدانستند چهطور این کار را بکنند (مثلا بنویسند «کتابو خوندم» یا «کتابُ خوندم» یا «کتاب رو خوندم») اما حالا به تدریج و به شکل خودجوش استانداردی برای این نوع نوشتن آشکارا در حال شکل گرفتن است. اگر در نظر بگیریم که عمده (و بلکه همه) این تغییرات چشمگیر در عرض بیست سی سال اخیر رخ دادهاند، قبول این ادعا که پانصد سال بعد فارسی گفتاری امروز زبان کتابت فارسیزبانان هم خواهد بود چندان دشوار نیست.
۴- کتابت همگانی میشود در آستانه انقلاب اسلامی، بیش از نیمی از مردم ایران خواندن و نوشتن بلد نبودند. یک بار دیگر به این جمله دقت کنید. کمتر از چهل سال پیش بیشتر فارسیزبانان خواندن و نوشتن نمیدانستند. کمی عقبتر، صد سال پیش، کمتر از ده درصد مردم ایران خواندن و نوشتن بلد بودند (به نقل از «تاریخ ایران مدرن» یرواند آبراهامیان). یعنی فارسی تا همین یکی دو نسل قبل از ما برای اکثریت قریب به اتفاق گویشورانش صرفا یک زبان شفاهی بوده. وقتی خواندن و نوشتن محدود به قشری کوچک است، نگه داشتن شکاف بین زبان گفتار و نوشتار آسان است چون این دوزبانگی بودن برای قشر فرهیختهای که دغدغه اصلیاش علم و سواد است بسیار راحتتر قابل هضم است. به همین ترتیب است که طبقه تحصیلکرده در حدود قرن سوم هجری در ایران عمدتا عربیدان بودهاند (به نقل از «چالش میان عربی و فارسی» آذرتاش آذرنوش) و زبان علم عربی بوده و چنین شکافی شدنی بوده. همچنین به همین دلیل است که در قرون یازده تا چهارده در انگلستان زبان فرهیختگان و زبان علم فرانسه بوده اما زبان مردم انگلیسی بوده، و چنین شکافی شدنی بوده. ادعای من این است که وقتی سواد همگانی میشود، حفظ شکاف زبان گفتار و نوشتار دشوارتر میشود. شاید به همین دلیل باشد که زبانهای اروپایی که عمر باسوادی همگانی در آنها طولانیتر است شکاف کمتری میان گفتار و نوشتار وجود دارد. مثلا در انگلیس، در سال ۱۷۰۰ نزدیک نصف مردان و یکسوم زنان خواندن و نوشتن میدانستند (به نقل از Brown Concise Encyclopedia of Languages of the World). این را مقایسه کنید با آمار ۱۹۰۰ ایران در ابتدای پاراگراف! یعنی انگلیسی صدها سال است که یک زبان عمدتا مکتوب است، به این معنی که بخش عمدهای از گویشورانش تصور کتبی هم از زبان دارند. تحقیقات زبانشناسی درباره اثر عمیق سواد خواندن و نوشتن در کارکرد زبانی مغز گویشوران چشمگیرند. (مثلا نگاه کنید به مقاله ۱۹۹۸ Ziegler و Ferrand)
پدیده مهم دهه اخیر اما فقط همهگیر شدن سواد نیست، بلکه همهگیر شدن کتابت است. عمده باسوادان جهان قدیم به ندرت دست به نوشتن میبردند و فعالیت اصلیشان خواندن بوده. کتابت محدود بوده به قشر فرهیختهای که عموما جز سواد خواندن و نوشتن به هنرهای دیگر هم مزین بودند و بسیار شعر میدانستند و منزلت اجتماعیشان از سوادشان میآمد و خود را نماینده فرهنگ در میان اطرافیان خود میدانستند. (مثلا آخوند مکتبخانه، میرزابنویس فلان اداره، و مانند اینها). چنین قشری کمتر ممکن است دست به نوشتن به زبان نافاخر ببرند، و گذشته از آن اصولا هم در گذشته آدمها زیاد نمینوشتند.امروز اما همه باسوادند و کاغذ ارزان است و کامپیوتر فراوان است و مردم علاوه بر خواندن مینویسند. اگر در فیسبوک و وبلاگ هم ننویسند حد اقل برای دوستشان پیامک میفرستند. میلیونها نفر تنها تجربه نوشتن روزانهشان در پیامکهاست. به این ترتیب قشر فوتبالیست و آرایشگر و بازاری بیشتر نوشتنهایشان به فارسی محاورهای است نه فارسی نوشتاری. زبانی که چه بسا که همین الآن هم بیشتر نوشتنهای فارسی روزانه به آن انجام میشود، آیا عجیب است که در پانصد سال به زبان اصلی نوشتار تبدیل شود؟
آیا باید نگران باشیم؟ برای من که قهرمانانم در این جهان شیخ اجل سعدی و فروغ فرخزاد و امثال ایشانند، قطعا خبر خوشایندی نیست که فکر کنم در آینده نه چندان دور ممکن است رساله قشیریه و تذکرة الاولیا و غیره جایگاه فعلی شکندگمانیک وزار و بندهشن را پیدا کنند. راستش فکر نمیکنم گسست در این حد شدید باشد. احتمالا تا قرنها کسان زیادی آثار سعدی را با سختی هم که شده خواهند خواند (مثل خواندن چاسر در جهان انگلیسیزبان). اما اگر روزی برسد که تمام گمانها به حقیقت بپیوندند و سعدی واقعا نامفهوم و ناخوانا شود، کمینه آرزوی من این است که تا آن زمان سعدیهای دیگری ظهور کرده باشند که زبان تازه را درخشان و باطراوت و شایسته آموختن کنند.
بیشرمانه از کلیشه تمام مقالاتی که درباره زبانها نوشته میشوند پیروی میکنم و متن را به تصویر برج بابل مزین میکنم
توصیههایی که در زیر مینویسم عمدتا بر اساس تجربه شخصیام هستند نه مطالعات علمی. البته تجربه شخصیام شامل تلاش برای یادگیری بیش از ده زبان و لهجه مختلف در سطوح دشواری متفاوت و با چالشهای متفاوت (و البته یاد دادن دو زبان مختلف) میشود در نتیجه آن قدرها هم غیر قابل اعتماد نیست. علاوه بر این، بسیاری از این توصیهها و روشها مبتنی بر راهنمایی دیگران است و ابداع من نیست، و به چیزی که بر شانه غولها سوار شده میشود تا حدی خوبی اعتماد کرد.
۱- کتابهایی که دوست دارید را به زبان مقصد بخوانید.
اگر عاشق هری پاتر هستید، هیچ چیز مثل خواندن هری پاتر به زبانی که دارید یاد میگیرید (چه ترکی استانبولی باشد چه عربی چه انگلیسی) شما را با زبان مقصد آشتی نمیدهد. شخصا تجربهام این بوده که کتاب برای نهادینه کردن ساختارهای نحوی در ذهن بسیار بسیار موثرتر از فیلم و سریال است. موقع کتاب خواندن تنها راه شما برای فهم محتوا کلماتند و نمیتوانید از سرنخهای بصریای که در فیلم موجودند کمک بگیرید. موقع کتاب خواندن مجبورید از هیچ جملهای از کتاب نگذرید مگر این که ساختار نحوی آن جمله تا حدی در ذهنتان معلوم شود (وگرنه نمیتوانید چیزی از جمله بفهمید و متوقف میشوید). این در حالیست که معمولا فهممان از فیلم با اتکای شدید بر کلیدواژههاست، و حتی گاهی میشود هیچ چیز از جملههای فیلم نفهمید و صرفا با دیدن فریادها و گلولهها و بوسهها فهمید که داستان فیلم به کجا رسید. در نتیجه کتاب خواندن به زبان بیگانه عمل زبانآموزانه بسیار جدیتری است. گذشته از آن، ساختارها و واژههایی که در کتابها استفاده میشوند به طرز چشمگیری پیشرفتهتر و همچنین برای اکثر کاربردهایی که در نظر ماست مفیدترند.
یک سوال مهم این است که آیا باید موقع خواندن کتاب (یا تماشا کردن فیلم) به کلمات و ساختارها توجه کنیم یا صرف فهم کلی کافی است. توصیه بعدی جواب این سوال است:
۲- زبانآموزی موفق زبانآموزی فعالانه است!
کم نیستند کسانی که ساعتها سریال به زبان خارجی میبینند و پیشرفت چندانی هم نمیکنند. از آن بدتر، اصلا کم نیستند کسانی که سالهاست در کشورهای انگلیسیزبان زندگی میکنند و هنوز یک پست انگلیسی بیغلط در فیسبوکشان پیدا نمیشود. راستش چه بسا که اکثر ایرانیان ساکن کشورهای انگلیسیزبان همین وضع را دارند. نتیجه اخلاقی اول این است که به مرحله تولید بیغلط رسیدن در زبان خارجی بسیار مشکل است. نتیجه اخلاقی دوم، و مهمتر، این است که صرفا در معرض زبان خارجی قرار گرفتن به هیچ وجه کافی نیست! یعنی صرفا خواندن کتاب یا دیدن فیلم یا حتی حضور در کشور خارجی و معاشرت با گویشوران بومی کفایت نمیکند. زبانآموزی موفق زبانآموزی فعالانه است!
البته، در اینجا به نظرم باید یک تفکیک مهم صورت دهیم. اگر هنوز مبتدی هستید، یعنی اگر هنوز در مرحلهای هستید که خواندن متن به زبان خارجی به نظرتان عذاب است و آرزو میکنید که کاش معادل فارسیاش موجود بود، خیلی هم لازم نیست زبانآموز فعالی باشید. صرف خواندن کتاب به زبان خارجی برای شما بسیار مفید است حتی اگر به کلمات و ساختارها دقت نکنید و از آنچه نمیفهمید سهلانگارانه بگذرید. در این مرحله هدف صرفا آشتی با ساختار کلی زبان خارجی و خو گرفتن به شش هفت هزار کلمه اول پرکاربرد آن زبان است. این مرحله همان مرحلهای است که فرآیندهای ناخودآگاه مغز در آن توانایی ویژهای دارند.
اما اگر در مرحلهای هستید که با خواندن متن یا دیدن فیلم به زبان خارجی مشکل خاصی ندارید، اینجاست که اگر زبانآموزیتان را فعالانه نکنید نرخ یادگیری آن قدر کند میشود که ناامیدتان میکند. در این مرحله، اگر همچنان میخواهید پیشرفت کنید، لازم است که به واژهها و ساختارها و تلفظها دقت کنید، چیزهای جدید را ارزیابی کنید و اگر لازم است فعالانه سعی کنید به خاطر بسپاریدشان، و آنچه یاد میگیرید را یادداشت کنید، و هر وقت دیدید درباره تلفظ یا معنی دقیق واژهای شک دارید به لغتنامه رجوع کنید، و خلاصه با زبانآموزی مثل یک فرآیند جدی یادگیری برخورد کنید. در این مرحله فرآیندهای ناخودآگاه مغز کمتر میتوانند به کمک شما بیایند، و به خصوص با این مشکل مواجهید که اشتباهاتتان در ذهنتان نهادینه شدهاند و به راحتی بیرون نمیروند. همچنین، اگر در بند تلفظ صحیح باشید متاسفانه تلفظ یکی از آن چیزهایی است که به نظر میرسد زبانآموزان بزرگسال توانایی چندانی در یادگیری خودکار و غیرفعالانه آن ندارند.
۳- اگر کلمه حفظ میکنید، هرگز تمام کلمات را حفظ نکنید.
یک اشتباه وحشتناک این است که یک کتاب به زبان مقصد را به دست بگیریم و شروع به خواندن کنیم و هر کلمهای که بلد نبودیم را یادداشت کنیم یا زیرش خط بکشیم. تمام کلمات زبان برای یاد گرفتن نیستند! جدی میگویم. به خصوص در زبانهای پرواژهای مثل انگلیسی، تعداد کلمات کمکاربرد به طرز وحشتناکی زیاد است. حتی برای همکلاسیهای آمریکایی زبانشناس من هم که در بخش وربال امتحان GRE نمره کامل میآورند، بسیار (واقعا بسیار!) پیش میآید که کلماتی در مجلهها و کتابها ببینند که معنیشان را نمیدانند. بسیار مهم است که فقط کلمات به درد بخور را یاد بگیرید و به ترتیب و با نظمی معقول پیشروی کنید! یکی از مشکلات موسساتی مثل کانون زبان این است که زبانآموزانش روی واژههای متون کتابهای موسسه تمرکز میکنند در حالی که این واژهها واقعا پراولویتترین واژههایی که باید یاد گرفته شوند نیستند. راستش را بخواهید در دفترچه لغات انگلیسیام که متعلق به دوره راهنماییام است هنوز کلماتی هستند که معنایشان را یاد نگرفتهام. کلماتی هم هستند که مثلا دوازده سال پیش یاد گرفتهام و در این دوازده سال تنها یکی دو بار بهشان بر خوردهام (مثالی که الآن در ذهنم است کلمه stiletto است!) و تازه حالا میفهمم که یادداشت کردن آنها چه اشتباهی بوده، و چهقدر باعث شده که آن دفترچه برایم کمفایدهتر از انتظارم باشد. اگر درباره بسامد کاربرد یک کلمه شک دارید، Google NGrams دوست شماست!
۴- جملهها را یادداشت کنید٬ نه کلمهها را!
به نظر من حالت ایدهآل این است که به جای این که دفترچهای از کلمات خارجی با معنایشان داشته باشیم، دفترچهای (یا فایلی!) از جملاتی داشته باشیم که شامل کلمات خارجی خوبی که بهشان بر خوردهایم است. هر سطر یک جمله یا عبارت که شامل کلمهای که دیدهایم است. این کار هم به خاطر سپردن کلمه را راحتتر میکند، و هم باعث میشود کلمهها را با معنا و کاربرد دقیقشان یاد بگیریم. اگر در دفترمان فقط خود کلمهها را بنویسیم، و مثلا جلوی کلمه انگلیسی long بنویسیم «بلند»، و بعد در کاربرد مثلا بگوییم که she is long (به جای tall)، خندهای که نصیبمان میشود تا حدی حقمان است!
۵- در ابتدای کار، جملات زبان مقصد را حفظ کنید!
واقعیت این است که زبانآموزی ذاتا تا حد بسیار زیادی فرآیندی خودبهخود و غیرارادی است و ابعاد دقیقش نامعلوم است. بر خلاف یادگیری عموم علوم، در یادگیری زبانها زبانآموز مکررا لحظات هیجانانگیزی را تجربه میکند که متوجه میشود میداند که فلان کلمه یا تلفظ یا جمله در زبان مقصد غلط است، بدون این که بداند چرا. (یک مثال جالب این است که بسیاری از ایرانیهایی که مقداری عربی خواندهاند جایگاه تکیه در کلمات عربی را تا حد خوبی درست حدس میزنند اما هرگز نمیدانند چرا!) بخش ناخودآگاه مغز ما بهتر از اراده خودآگاه ما از پس بسیاری از جنبههای زبانآموزی بر میآید. اگرچه یادگیری قواعد ریاضیوار کمک مناسبی است، اما فراهم کردن خوراک برای فرآیندهای ناخودآگاه یادگیری هم همیشه لازم است. در نتیجه، در ابتدای زبانآموزی، هیچ چیز مثل حفظ کردن جملات یا متنهای کامل تسلط زبانآموز را بر همه جنبههای زبان مقصد زیاد نمیکند. چیزی که حفظ میکنید میتواند یک مکالمه مسخره درباره آب و هوا باشد که در یک کتاب آموزش زبان خوش آب و رنگ دیدهاید، و میتواند متن یک قطعه موسیقی پاپ از نظر شما جالب (و از نظر من احتمالا بیمزه) باشد. اما مهم است که متن را از طریق شنیدنش (طبعا با تلفظ بومی درست) حفظ کنید نه با خواندن متنش. همچنین واضح است که بهتر آن است که آن قدر بشنوید که خود به خود حفظ شوید نه این که جدول ضرب یاد گرفتن مجید را الگو قرار دهید و به قصد حفظ کردن دور اتاق قدم بزنید و با خود متن را تکرار کنید. شخصا فکر میکنم بزرگترین سرمایهام در یادگیری عربی (همان میزان محدودی که یاد گرفتهام) حفظ بودن بخشهایی از قرآن به علاوه معنی دقیقشان بود.
۶- اگر زبان مقصد و مبدا واژگان مشترک دارند، حواستان به هر دو طرف رابطه باشد!
فارسیدانی که عربی میآموزد یا انگلیسیدانی که فرانسه میآموزد، متن زبان مقصد را نسبتا راحت میفهمد چون معنی کلمهها قابل حدس است اما وقتی میخواهد خودش جملهسازی کند کلمه درست را به خاطر نمیآورد. مثلا هر فارسیزبان زیرکی با دیدن کلمه «مزدحم» در عربی میتواند حدس بزند که معنی کلمه «شلوغ» است اما اگر از او بپرسند که معادل «شلوغ» در عربی چیست کار سختتری در پیش دارد. راه چاره این است که ترجمه از زبان خودمان به زبان مقصد را هم به طور جداگانه تمرین کنیم.
۷- بدیهیات قواعد زبان را بیاموزید!
این توصیه مخصوص کسانی است که در مراحل اولیه یادگیری یک زبان خارجی هستند. وگرنه انگلیسیآموزان ایرانی معمولا به اندازه کافی قواعد به گوششان خورده. به هر حال، تاکید من این است که هیچ وقت قواعد زبان مقصد را نادیده نگیرید. روشهای مدرن تدریس زبان تاکید ویژهای بر روی یادگیری زبان در محیط کاربردی دارد. آموزش زبان مدرن با احوالپرسی و یادگیری عبارات کامل در زبان مقصد شروع میشود نه قواعد دستوری و آوایی. اما بخش مهمی از حکمت استفاده از این روشها ایجاد انگیزه و جذابیت در فرآیند زبانآموزی و جلوگیری از وحشت زبانآموز است. اگر یک زبانآموز حرفهای هستید و فکر میکنید لازم نیست کسی مراقب حال روانیتان باشد، به نظر من در همان ابتدا به دل ماجرا شیرجه بزنید و دستکم یک بار به قواعد بدیهی زبان مقصد نگاه کنید. هر عربیآموزی باید در همان مراحل ابتدایی بداند که عربی تعدادی باب دارد، و هر انگلیسیآموزی باید خیلی زود یاد بگیرد که نحوه تلفظ یک حرف مصوت تابع حرف مصوتی است که دو حرف بعد از آن میآید!
(یعنی مثلا حرف i در bite تلفظ متفاوتی با حرف i در bit دارد و علت این تفاوت حضور حرف e در انتهای bite است.)
۸- به کلاس زبان محتاج نباشید
کلاس زبان مثل کمپ ترک اعتیاد است. بزرگترین فایدهاش این است که شما را مجبور به ارادهورزی میکند. وگرنه از لحاظ کیفیت آموزش، کلاس برتری بزرگی به یادگیری شخصی ندارد. قطعا شرط آنچه میگویم این است که حد اقل کمی اهل مطالعه شخصی و یادگیری مستقل باشید. اما اگر در دوران دانشجویی به طرز موفقی از پس این بر آمدهاید که بدون گوش دادن به حرف استاد سر کلاس صرفا با خواندن کتاب یا جزوه یک درس نمره معقولی بگیرید، مطمئن باشید که از پس زبانآموزی مستقل هم به خوبی بر خواهید آمد! با این تفاوت که به دلایل متعدد، در زبانآموزی فواید جدیای هم برای مطالعه شخصی در مقایسه با یادگیری در کلاس وجود دارد، از جمله این که میتوانید به سراغ منابعی که برایتان جذابترند بروید (مثلا کتابهایی که دوست دارید) و روی مهارتهایی که برایتان مهمتر است تمرکز کنید (مثلا شاید مکالمه برایتان مهم نباشد).
(اضافه میکنم که در هر حال احتمالا کلاس در مجموع برتریهایی به یادگیری شخصی دارد، ولی معلوم نیست به پول و وقتش بیارزد. همچنین، آنچه میگویم در رد کلاسهای جمعیای است که در آنها معلم وقت مخصوص زیادی برای شما نمیگذارد. کلاسهای خصوصی به نظر من مفیدند.)
۹- از یادگیری همزمان چند زبان نترسید!
هیچ آدم چندزبانهای صبر نکرده خدای یک زبان بشود تا به سراغ بعدی برود. مطالعه همزمان چند زبان باعث نمیشود چیزها در ذهنتان در حد آزاردهندهای قاطی شوند. نترسید! اگر منتظرید انگلیسی را «به جایی برسانید» تا بعد اسپانیولی را شروع کنید، پیام من برای شما صرفا «موفق باشید» است.میدانم که این بیشتر شبیه توصیههای مجله موفقیت است، اما شدیدا معتقدم که اگر در هر لحظه سر یادگیری هر زبانی که دوست دارید وقت بگذارید در مجموع چیزهای بسیار بیشتری خواهید آموخت. تجربه نشان داده که در عموم موارد (مگر این که از بزرگان عرصه جزم و اراده باشید) کسانی که به خاطر این که انگلیسی در اولویت است به سراغ اسپانیولی نرفتهاند، مدت زمانی که ممکن بود صرف اسپانیولی کنند را صرف وقتگذرانی در فیسبوک کردهاند نه یادگیری انگلیسی. اما مهمتر از این حکمتهای کلی، نکته جدیتر این است که زبانآموزی نیاز به زمان طولانی و منفصل دارد. اگر یادگیری انگلیسی مثلا به ۷۰۰ ساعت وقت نیاز دارد، نمیتوانید تمام این ۷۰۰ ساعت را در چند ماه فشرده کنید و انتظار نتیجه ایدهآل داشته باشید. زمان یادگیری باید تا حدی پخش باشد. در نتیجه اگر دوست دارید زبانهای زیادی یاد بگیرید نمیتوانید صبر کنید یکی تمام شود تا سراغ بعدی بروید.
۱۰- زیاد DuoLingo را جدی نگیرید.
برای این مورد آخر توضیح تحلیلی خاصی ندارم، اما تجربهام میگوید که ساعتها وقتی که صرف یادگیری زبان با DuoLingo کردم تقریبا تلف شدند، و حجم یادگیریام بسیار بسیار اندک بوده. اگر وقتهای مرده را به استفاده از DuoLingo میگذرانید و برایتان نقش تفریحی دارد، قطعا کاچی بهتر از هیچ است. خودم هم هنوز گاهی در ایستگاه اتوبوس آخرین پناهگاهم دولینگو است. اما در غیر این صورت، اگر جدی هستید تقریبا برای هر زبانی که فکرش را بکنید روشهایی بسیار بهتر از دولینگو وجود دارند!