مقدمهای درباره گذشته زبان انگلیسی
حدود هزار سال پیش در سال ۱۰۶۶ میلادی، سپاه فرانسویزبان ویلیام فاتح در نبرد تاریخی هیستینگز (Hastings) بر سپاه آنگلوساکسونهای جزیره بریتانیا پیروز شد و سرنوشت بریتانیا یا دستکم زبان انگلیسی را برای همیشه دگرگون کرد. فتح انگلستان توسط ویلیام فاتح آغاز موجی از مهاجرتها از فرانسه به انگلیس و جایگزینی انگلیسی با فرانسه به عنوان زبان رسمی درباری در بریتانیا بود. در مدتزمان کوتاهی زبان انگلیسی باستان (Old English) به قهقرا رفت و فرانسه و لاتین تبدیل به یکهتازان عرصه مکتوبات سیاسی، حقوقی، علمی، مذهبی، و ادبی در بریتانیا شدند. از تمام آن دوران (تا حدود سیصد سال بعد) تقریبا هرچه نوشته از آن دوران در بریتانیا موجود است به فرانسه یا لاتین است، و آثار بهجا مانده چنان است که گویی زبانی به نام انگلیسی هرگز در آن دیار تکلم نمیشده. اگر کسی با ذوق و سلیقه عبدالحسین زرینکوب میخواست درباره انگلیس سال ۱۱۰۰ تا ۱۳۰۰ کتابی بنویسد، شاید نامش را «دو قرن سکوت» میگذاشت.
وقتی سرانجام در قرن چهاردهم (سالهای ۱۳۰۰) سر و کله انگلیسی در متون رسمی دوباره پیدا شد، همه چیز عوض شده بود. زبان انگلیسی تازه (که با نام Middle English شناخته میشود) آن قدر از انگلیسیای که پیش از حمله ویلیام فاتح تکلم میشد فاصله داشت که احتمالا اگر یک انگلیسیزبان آن بازه دویست سیصد ساله را با ماشین زمان طی میکرد در فهم سخنان این انگلیسی تازه به شدت دچار مشکل میشد. تمام عناصر مربوط به زبان از املا گرفته تا آواها و نحو عوض شده بودند، و مهمتر از همه این که آن قدر واژگان فرانسوی و لاتین به زبان اضافه شده بود که مسافر زمان ما احتمالا خیال میکرد آنچه میشنود لهجه غریبی از فرانسه است، نه انگلیسی. زبان انگلیسی امروز ادامه همین موجود دگردیسییافته است، و وفور واژگان فرانسوی و لاتین در انگلیسی امروز یادگار نبرد Hastings و پیامدهای آن است. به عنوان نمونهای از بقای نفوذ فرانسه و لاتین در انگلیسی عادی امروز، به کلمات فرانسوی و لاتین که در متن زیر پررنگ شدهاند دقت کنید. متن، بند نخست از جلد نخست کتابهای هری پاتر است. فراموش نمیکنیم که شمار واژههای فرانسوی در متون تخصصیتر انگلیسی به مراتب از این مقدار نیز بیشتر است.
Mr. and Mrs. Dursley, of number four, Privet Drive, were proud to say that they were perfectly normal, thank you very much. They were the last people you’d expect to be involved in anything strange or mysterious, because they just didn’t hold with such nonsense.
داستان ورود این حجم از واژگان بیگانه به زبان پس از اشغال توسط سپاه خارجی، برای ایرانیان داستان آشنایی است. کمی قبل از دو قرن سکوت انگلیسی، فرسنگها آن سوتر در ایران زبان فارسی تجربه مشابهی را پشت سر گذاشته بود که عبدالحسین زرینکوب (این بار واقعا) از آن با عنوان دو قرن سکوت یاد کرد. وقتی پس از دو قرن فارسی به عرصه بازگشت، دیگر هیچ چیزش به فارسی سابق شبیه نبود. تغییرات آوایی (مثل از بین رفتن خوشههای صامتی در ابتدای واژهها)، تغییرات نحوی (از بین رفتن ارگاتیویته در فعل ماضی)، و هجوم باورنکردنی واژگان عربی از فارسی زبان دیگری ساخته بود. درباره فارسی، بر خلاف انگلیسی، خط نیز به کلی عوض شده بود. برای مثال و مقایسه، کلمات عربی در این بند از نوشته با قلم پررنگ نوشته شدهاند.
اولین درسی که از این مقایسه بین سرنوشت فارسی و انگلیسی میتوان گرفت این است که آنچه در ایران رخ داد لزوما اتفاق غریبی نبود. در سایه این مقایسه، میتوان ادعا کرد که چه آن سکوت نسبی دویست ساله، چه حجم ورود واژهها، و چه این که نهایتا علیرغم تمام این وقایع زبانهای ایرانی زنده ماندند آن قدرها هم حادثه عجیبی نبوده، و حد اقل یک مورد مشابه دیگر در تاریخ دارد. اما درسهایی که میشود از این مقایسه گرفت از این هم بیشترند. به طور خاص، قصد داریم به بررسی این سوال بپردازیم که چرا فارسی زنده ماند. در ذهن عموم ایرانیان پاسخ به این سوال بدون اشاره به شاهنامه فردوسی تقریبا غیر ممکن است. اما پیش از حرف زدن از فردوسی، به برخی از عواملی که از نگاه زبانشناسانه میتوانند در بقای فارسی تاثیرگذار شمرده شوند اشاره میکنیم.
چرا ایران عرب نشد
یک: عوامل خالص زبانی. زبانهایی که پیش از ظهور اسلام در عراق و شام و شمال آفریقا تکلم میشدند، عمدتا زبانهای سامی، یا دستکم آفریقا-آسیایی (Afro-Asiatic) بودند، یعنی خویشاوندان دور یا نزدیک عربی بودند، در حالی که زبانهای ایرانی (از جمله فارسی) هندو اروپایی هستند. این امر میتواند در مقاومت بیشتر زبانهای ایرانی اثرگذار بوده باشد. در دوران تمدن اسلامی صاحبان قدرت و قلم عربی را به عنوان زبان اصیل و درست و کامل معرفی میکردند و تمام زبانهای دیگر را دون و ضعیف و غیر استاندارد میشمردند. طبیعی است که در چنین فضایی کسی که زبان مادریاش به عربی شبیه است اما به اندازه عربی مکتوب و مورد تبلیغ نیست به راحتی بپذیرد که زبان مادریاش لهجهای مخدوش از آن زبان اصلی است (درست به همان ترتیب که امروز در ایران بسیاری از مازندرانیزبانان زبان خود را یک لهجه کمارزش از فارسی میدانند اما ترکزبانان چنین تصوری ندارند). گذشته از این، یادگیری عربی برای گویشوران زبانهای سامی قطعا سادهتر از گویشوران زبانهای ایرانی بوده.
دو: میراث زبانی غنی. یکی از پاسخهای مورد علاقه ایرانیان در برابر سوال «چرا ایران عرب نشد» این است که فارسی دارای میراث مکتوب غنیای بود که کنار گذاشتنش را دشوار میکرد. این پاسخ احتمالا تا حدی درست است. برای مقایسه میتوان به مصر نگاه کرد که به شکلی مشابه توسط اعراب مسلمان فتح شد و زبانهای بومیاش (عمدتا زبان قبطی) توسط عربی جایگزین شدند. احتمالا میتوان ادعا کرد که تفاوت اصلی وضعیت قبطی با فارسی این بود که قبطی حتی پیش از حمله اعراب هم زبان رسمی حکومت بیزانس در مصر نبود (زبان حکومتی در مصر در دوره بیزانس یونانی بود) و در نتیجه جایگاهی مشابه فارسی نداشت، و به همین دلیل حذفش بسیار راحتتر بود.
این استدلال اگرچه ممکن است بهرهای از حقیقت داشته باشد، اما نباید فراموش کرد که در پاسخ به سوال «چرا ایران عرب نشد» تمرکز روی فارسی به تنهایی گمراه کننده است. به هر حال، درصد بسیار بزرگی از ایرانیان زبان مادریای به جز فارسی داشتند، و عاقبت تنها فارسی نبود که حفظ شد، بلکه کُردی و بلوچی و پشتو و غیره هم حفظ شدند. اگر میراث مکتوب بود که حافظ فارسی بود باید پرسید که این زبانها که میراث مکتوب قابل توجهی (یا شاید هیچ میراث مکتوبی) نداشتند چرا به حیات خود ادامه دادند. برخی ادعا کردهاند که این زبانها به برکت دوام فارسی مستدام شدند. این ادعا هم ممکن است بهرهای از حقیقت داشته باشد اما چگونگی چنین فرآیندی به هیچ وجه روشن نیست، و این ادعا در بهترین حالت یک گمان کلی است.
سه: عوامل سیاسی-فرهنگی. شاید عنصر اصلیای که وضعیت زبانهای ایران را از سرزمینهایی مثل مصر و شام و عراق و مغرب متمایز میکرد وضعیت سیاسی ایران بود، نه هویت زبانی فارسی. به نظر میرسد که استقلال سیاسی نسبی (یا طلبش) در سرزمینهای ایرانی (در معنای تاریخی آن) و هویت فرهنگی مستقل این منطقه مهمتر از میراث مکتوب فارسی بودند. در منابع سخنی از بزرگداشت مکتوبات پهلوی از سوی عموم ایرانیان دیده نمیشود اما جای پای عوامل سیاسی در میدان دادن به فارسی به راحتی قابل مشاهده است (از جمله در اشعار و کتابهایی که زیر چتر حمایتی حکومتهای نیمهمستقل ایرانی در آن دوران به فارسی نوشته شدند). تحلیل علت این استقلال نسبی سیاسی خود دهها جلد کتاب میطلبد، اما لازم میدانم اشاره کنم که علل این استقلال میتوانند لزوما فرهنگی-اجتماعی نبوده باشند. به عنوان مثال گسترده بودن سرزمینهای ایرانی و دوری ماوراءالنهر از قلب اسلام میتواند عامل مهمی در حفظ سنگر زبانهای ایرانی بوده باشد. شاید تصادفی نباشد که نخستین حکومت ایرانی که فارسی نو را به طور جدی وارد بازار کرد سامانیان بودند که در ماوراءالنهر حکومت میکردند. از جهت مقایسه قابل ذکر است که زبانهای بربر در شمال غربی آفریقا نیز مثل زبانهای ایرانی (هرچند با قوتی بسیار کمتر) فتوحات اسلام را تاب آوردند و هنوز به حیات خود ادامه میدهند، و چه بسا که راز ماندگاریشان در مقایسه با زبانهای بومی شام و مصر، دوریشان از قلب حکومت اسلامی باشد.
استقلال نسبی حکومتهایی مثل طاهریان و سامانیان به استقلال زبانی کمک میکرد. ایرانیان با کشمکشهای مذهبی-سیاسی دستکم در سه برهه نشان دادند که از جریان اصلی حکومت عربی ناراضی هستند (قیام عباسیان و ابومسلم، شورشهای محلی امثال بابک و مازیار و المقنع، و انتقال خلافت به مامون). اگر فارسی کمکی به حفظ زبانهای ایرانی دیگر کرده، احتمالا عمدتا از طریق کمک به هویتبخشیای بوده که در شکلگیری این استقلالخواهی فرهنگی-سیاسی موثر بوده، نه از طریق میراث مکتوب. البته که این استدلال هم مشکوک است. به راحتی میتوان تصور کرد که در درگیریهای میان ایرانیان و حکومتهای عرب آن زمان هم مسائل اقتصادی و طبقاتی حرف اول را میزدند، و آنچه تمام زبانهای ایرانی را نجات داده صرفا عوامل سیاسی بوده. رای قطعی دادن در چنین موضوعی مشکل است.
در ذیل عوامل سیاسی-فرهنگی از این نکته مهم نیز نباید غفلت کرد که دستکم در ابتدای فتح ایران (و احتمالا تا مدتها بعد)، بخشی از بزرگترین سرمایههای انسانی بلاد اسلامی ایرانیانی بودند که به یکی از زبانهای فارسی و خوارزمی و کردی و امثال اینها به عنوان زبان مادری سخن میگفتند و عموما حتی اگر در خانه فارسیزبان نبودند نیز فارسی میدانستند. حضور این طبقه دبیران فارسیدان برجسته که به زودی به تاریخنگاران و دبیران و دانشمندان تمدن اسلامی بدل شدند به اعتبار زبان کمک میکرد. به هر حال اگر این تعداد از بزرگان تمدن اسلامی فارسیدان نبودند و امثال ابن سینا و غزالی و بیرونی به فارسی کتاب نمینوشتند و دیوانسالاری محلی بلاد فارس تا چندین دهه پس از فتح به زبان فارسی اداره نمیشد، شاید موقعیت فارسی به یک زبان محلی پاییندستی که کتابتش منحصر به زرتشتیان است تبدیل میشد، همان طور که قبطی در مصر تبدیل به زبانی متعلق به طبقه عوام شد که عمدتا نامکتوب بود و کتابتش تقریبا منحصر به تالیفات دینی مسیحی بود، که این امر خود به دوری گزیدن عموم مسلمانان مصر از آن منجر شد. اگر فارسی با خط عربی سازش نمیکرد و از طریق آشتی دبیران ایرانی با فاتحان به حیاتش ادامه نمیداد، چه بسا که فارسی مکتوب همان فارسی میانه میماند و با خط پهلوی نوشته میشد و به نمادی از دین کنارگذاشتهشده تبدیل میشد و درست مثل قبطی همراه با آن دین به حاشیه میرفت.
چهار: عوامل جمعیتی. یکی از مهمترین اتفاقات پس از فتوحات اسلامی مهاجرت جمعیتهای بزرگ عربزبان به سرزمینهای تازه فتحشده بود. این مهاجرتها عامل بزرگی در تغییر ویژگیهای فرهنگی مناطق فتح شده بودند. حضور عربهای مهاجر هم به عادی شدن چهره اسلام در سرزمینهای تازه کمک میکرد و هم زبان عربی را جا میانداخت. این مهاجران از شمال آفریقا تا قلب ایران پراکنده شدند و آثار فرهنگیشان را با خودشان حمل کردند، و نهایتا در برخی مناطق از لحاظ زبانی غالب شدند و در برخی مناطق مغلوب. درباره حجم این مهاجرتها و مقایسهشان از لحاظ شدت و تعداد منبعی نیافتم، اما میتوان تصور کرد که این مهاجرتها به سمت سرزمینهای نزدیک به خاستگاه اعراب بیشتر بوده، و در نتیجه جای شگفتی نیست که عراق و شام و مصر (و حتی از مناطقی از سواحل خلیج فارس در ایران) عربزبان شده باشند اما این موج به خراسان نرسیده باشد. خراسان از این جهت مهم است که به نوعی دژی بود که سرانجام استقلال فرهنگی ایرانی از آنجا بازخاست و چه بسا که به جهت وجود خراسان بزرگ بود که عراق عجم یک سرزمین ایرانی باقی ماند و از طریق هممرزی خراسان با ترکان شمال شرقی بود که حاکمان ترکی که در قرون چهار تا هفت هجری بر ایران حکومت کردند زبان مکتوبشان فارسی بود.
جای فردوسی کجاست؟
باز میگردیم به انگلیسی میانه که از خاکستر انگلیسی باستان سر بر افراشت در حالی که تا میشد آغشته به رنگ فرانسه و لاتین شده بود. امروز با شنیدن عبارت «انگلیسی میانه» اولین نامی که در جهان انگلیسیزبان به ذهن متبادر میشود چاسر (Chaucer) است. جفری چاسر شاعری بود که در سالهای هزار و سیصد میلادی مجموعهای از داستانهای شفاهی انگلیسی را در کتاب «داستانهای کانتربری» به زبان انگلیسی میانه به نظم در آورد. کار او شجاعانه بود از این جهت که پیش از او انگلیسی سالها بود که به عنوان یک زبان مکتوب ادبی جدی گرفته نمیشد، و اثرش ماندگار بود چون شاعری متبحرانهاش نه تنها داستانهایش را جاودانه کرد بلکه به عقیده بسیاری منجر به شکلگیری حرکتی شد که به تولد دوباره انگلیسی پس از دو قرن سکوت انجامید. شباهت مقامی که برای جفری چاسر و ابوالقاسم فردوسی در نظر گرفته میشود چشمگیر است.
کسانی که میگویند اگر فردوسی نبود فارسی به این شکل زنده نمیماند احتمالا درباره چاسر هم معتقدند که بدون او انگلیسی به این شکلی که ماند باقی نمیماند، و مدعیاند که این دو شاعر هردو اتفاقاتی خوش بودند که برای زبان متبوعشان افتادند. اما احتمالا برای این شباهت چشمگیر و این روندهای تا این حد همشکل توضیح بهتری وجود دارد.
میپذیرم که میشود احتمال داد که آثار چاسر و فردوسی اثرات معناداری روی آیندگانشان گذاشتهاند، اما از طرف دیگر میشود با اطمینان خوبی ادعا کرد که بزرگانی مثل فردوسی و چاسر نقطههایی از روندهایی بودند که به صدها دلیل عمیقتر و نظاممندتر و غیرتصادفیتر (از جمله آنچه در بالا گفتیم) در جریان بودند. اگر فردوسی نبود، و حتی اگر شاهنامه هرگز با این کیفیت نوشته نمیشد، صد البته که میراث فرهنگی ایران چیزی کم میداشت اما جریانهای اجتماعیای که به تولید شاهنامه و حوادث پس از آن منجر شده بودند قاعدتا قویتر از آن بودند که با حذف این کتاب از بین بروند و سرنوشت سراپا متفاوتی را برای فارسی رقم بزنند، و احتمالا میماندند و به طریقی دیگر و با تفاوتی نهچندان فاحش به عاقبت مشابهی منتهی میشدند.
از اینجای بحث حواله است به فلسفه تاریخ و نظریه آشوب و شرطیهای خلاف واقع، و نمیشود با اطمینان کامل گفت که کدام نقطهها در تاریخ نقاط بحرانیای بودهاند که با کمی گردش به این طرف یا آن طرف به اثر پروانهای منجر میشدهاند. اما تا جایی که تحلیل علمی ممکن و معنادار است، برای یک زبانشناس همیشه مشکل است که سرنوشت یک زبان را به یک فرد گره بزند. مجموعه موارد و مثالهایی که در بالا گفته شد تا حدی عوامل کلان تاثیرگذار را معرفی میکند و به نفعشان استدلال میکند، اما جای ادعاهایی از جنس اثر پروانهای همیشه باز است، و برای پاسخ به سوال فلسفی نهایی شاید واقعا هیچ چیز مساله را بهتر از این شوخی رایج خلاصه نمیکند که اگر ادیسون لامپ را اختراع نمیکرد، کس دیگری آن را اختراع میکرد.
با سلام
شما گفتید که نوشتن فارسی به خط عربی یکی از دلایل ماندگاری فارسی لست.
سوال من این است که حروف چهار گانه که در عربی نیست (پ چ ژ گ) چگونه وارد خط عربی شده است. ایا پادشاهی این کار را کرده است
این گونه امور عموما تابع تصمیمات هیچ پادشاهی نیستند. چون اصولا از عهده یک پادشاه خارجه که چنین چیزی رو جا بندازه. اون هم در ایران قرون اولیه اسلامی که هیچ پادشاه واحدی بر کل سرزمینهای فارسیزبان حکومت نمیکرد. تا جایی که من میدونم شیوه نگارش فارسی با خط عربی به شکل خودجوش به سمت یک استاندارد همگن حرکت کرده. خیلی شبیه به همون اتفاقی که برای فارسینویسی فینگلیش افتاد. اگر با چشم محققانه یک نگاه به متنهای فینگلیش بیست سال پیش بکنید میبینید که تنوع شیوههای فینگلیش نوشتن بسیار بسیار بیشتر از حالا بود و هر کس ساز خودش رو میزد (مثلا خیلیهای صدای «او» رو با o مینوشتند یا کسره اضافه رو نمینوشتند). اما به تدریج استانداردهایی شکل گرفت. بدون این که کسی از بالا امری کرده باشه.
اتفاقاً برعکس خلیفه عباسی المقتدر از ابن مقله شیرازی درخواست کرد که خط جدیدی بسازه و اینگونه این خط بوجود اومد
نه خیر واژگان عربی به زبان کوفی نوشته میشدند که اصلا شبیه به این خط امروزی نیستند و تو اگر خط کوفی راببینی مطمئن هستم که چیزی از آن نمی فهمی
این واژگان که دارای ۱۲ طرز نوشتار هستند توسط ابن مقله شیرازی وزیر دربار عباسی به وجود آمده اند
که شباهت بسیاری به خط پارسی میانه و کمی هم به خط کوفی دارند
خودت میتونی بری الفبای این زبان ها را جست و جو کنی
نه خیر آقای کیا واژگان عربی به زبان کوفی نوشته میشدند که اصلا شبیه به این خط امروزی نیستند و تو اگر خط کوفی راببینی مطمئن هستم که چیزی از آن نمی فهمی این واژگان که دارای ۱۲ طرز نوشتار هستند توسط ابن مقله شیرازی وزیر دربار عباسی به وجود آمده اند که شباهت بسیاری به خط پارسی میانه و کمی هم به خط کوفی دارند خودت میتونی بری الفبای این زبان ها را جست و جو کنی
یک دلیل داره و اون عدم مهاجرت اعراب به ایران بود، چون اعراب نمی تونستند در سرزمین های کوهستانی زندگی کنند و با آبو هوای گرم سازگار بودند
اگر الان به کشورهای عرب زبان نگاه کنید، تماما سرزمین های گرم و فلات هستند و کوهستانی نیستند
یعنی از شمال تا ترکیه فعلی که کوهستانی هست و از شرق هم تا ایران که کوهستانی هست، شمال آفریقا که صحراست و نه بیشتر
موفق باشید
زبان عربی در حال تضعیف در برخی کشورها هست، مثل مراکش که زبان بربرها الان به بیش از 50 درصد افزایش پیدا کرده و کشورهای دو زبانه، زبان غیر عربی که معمولا یک زبان اروپایی هست در حال افزایش هست
صرفا جهت اطلاع
بله من هم عامل چهارمی که به آن اشاره کردم مهاجرت است. این که علت کمتر بودن مهاجرت به ایران صرفا آب و هوا بوده یا دلایل سیاسی و فرهنگی و مربوط به مسافت هم داشته یا نه را نمیدانم. اگر منبعی در این زمینه سراغ دارید ممنون میشوم که بفرمایید.
من یک پی دی اف در رابطه با همین موضوع دارم که مخوام رایگان همه از اون استفاده کنند ولی نمیدونم چطور این کار رو انجام بدم
یکی از دلایل عرب نشدن ایرانی ها اخراج و کشتن تازیان توسط سیاهجامگان و ابومسلم هست که اگر نوشته عبدالحسن زرین کوب را بخوانی این است که ابومسلم دستور میدهد که هرجا عرب زبان دیدی بکش و…
سلام.خواستم بابت وبسایت خوبتون ازتون تشکر کنم و امیدوارم
باعث ایجاد انگیزه براتون بشه