رشت
Rasht
اِحسانِ عَزیز، سَلام
بَعد اَز آن هَمه تِرافیکِ سَنگین، بالأخره رِسیدَم.
حالا دَقیقاً بیست و چِهار ساعَت اَست که دَر رَشتَم.
هَوای اینجا واقِعاً عَجیب است.
اَز وَقتی که رِسیدهاَم یِکسَره باران میآیَد.
تِلویزیون میگویَد که هَوا تا سهشَنبه هَمینطُوری اَست.
اَمین میگویَد مَردُمِ اینجا به این هَوا عادَت دارَند.
اَبرهایِ سیاه اصلاً با آسِمانِ رَشت غَریبه نیستَند.
اَمین و لِیلا دَربارهیِ خودِ شَهر هَم چیزهایِ جالِبی میگویَند.
دَر هَمین مُدَّتِ کوتاه، تَقریباً هَمهیِ جاهایِ جالِب را به مَن نِشان دادهاَند.
خِیلی مِهرَبانَند.
میگویَند هَمهیِ مَردُمِ شَهر مِثلِ خودِشان هَستَند.
وَلی مَن باوَر نِمیکُنَم!
راستی، اَز زَبانِ گیلَکی بَرایَت نَگُفتَم!
خِیلی قَشَنگ است.
کَلَمههایَش خیلی به فارسی نَزدیکَند.
پُر اَز اِصطِلاح است.
واقِعاً دوستَش دارَم.
حِیف که حالا جَوانانِ شَهر به فارسی حَرف میزَنَند!
آنجا چه خَبَر؟
اَز وَقتی مَن رَفتهاَم دَر تِهران چه گُذَشته؟
مُنتَظِرِ ایمِیلَت هستم.