کتابی که در دست نشر دارم به دست ویراستار دانا و تیزبینی افتاد که اصلاحات مفید بسیاری در آن صورت داد. بر خلاف آنچه در فضای ویرایش ایران رایج است، بسیاری از تغییرات یا واقعاً به شفافیت معنایی کمک میکردند یا به سازگاری رسمالخطی. کار ویراستاران معمولاً مملو است از تحمیل سلیقههای زبانی و تضییق ظرفیتهای زبان فارسی از طریق منع ساختارها و کلمات تازهوارد. خوشبختانه ویرایشی که نصیب کار من شد چنین نبود، هرچند اعتراف میکنم که اگر چیزها به سلیقه من بود، در همین مورد هم از ویراستار صرفاً زحمت ویرایشهای معنایی و ویرایشهای بدیهی املایی و جملهسازی را میخواستم، نه زیباسازی و استانداردسازی و دستکاری علایم سجاوندی (که گمان میکنم وقتی در تعداد بالا صورت میگیرند عملاً خطر ایجاد مشکل در آنها بیشتر از احتمال رفع مشکل است).
بگذریم. هرچند ویراستار کتاب را تحسین کردم، در میانهٔ ویرایشها، دو سه مورد بودند که به چشمم عجیب بودند. همان طور که انتظار میرود همه در «غلط ننویسیم» مرحوم ابوالحسن نجفی قابل ردیابی بودند (نمیدانم این موارد ابتکارات ایشان بودند یا تکرار سخن پیشینیان). در اینجا فقط دربارهٔ یکی از آنها سخن میگویم: استفاده از «توانستن» به جای «ممکن بودن».
ابوالحسن نجفی در «غلط ننویسیم» در مدخل «توانستن» میگوید این فعل در فارسی دو معنای رایج دارد:
۱- قادر بودن: «فقط او میتواند این وزنه را بلند کند.»
۲- اجازه داشتن: «همه میتوانند از این نمایشگاه دیدن کنند.»
در ادامه میگوید که معنای رایج سومی هم در سالهای اخیر اضافه شده است و آن معنای «احتمال داشتن» و «ممکن بودن» است. او مثالهایی از جمله سه مثال زیر را عرضه میکند:
این آشوب میتواند باز هم مدتها طول بکشد.
خوردن این غذا میتواند به معده آسیب برساند.
کسانی که در معرض گرمای شدید و طولانی قرار گیرند میتوانند دچار ناراحتیهای متعدد بشوند.
نجفی دربارهٔ این کاربرد سوم چند ادعای مهم مطرح میکند. به نظر او این کاربرد در فارسی سابقه نداشته است، بر اثر گرتهبرداری از فرانسه و انگلیسی وارد فارسی شده است، غلط است، و با روح زبان فارسی مغایرت دارد.
مشاهدهٔ ابوالحسن نجفی برای من جالب توجه بود. من به این نکته دقت نکرده بودم که این نوع کاربرد کلمهٔ «توانستن» در گذشته این قدر رایج نبوده است. احتمالاً حق با اوست که این کاربرد تحت تأثیر زبانهای اروپایی این قدر رواج یافته است. در عربی هم چنین کاربردی از فعل استطاع/یستطیع برای من یادآور متون مدرن است. طبعاً ادعای او دربارهٔ «غلط» بودن این ترکیب تازهوارد برای من قابل قبول نیست. به طور کلی ایشان در بهکارگیری کلمهٔ «غلط» جرأت عجیبی دارد. ادعایش دربارهٔ روح زبان فارسی هم نه معنای روشنی دارد نه آنقدر که معنا دارد به نظر من قابل دفاع است. شخصاً با گرتهبرداری هم مشکلی ندارم و آن را یکی از بیآسیبترین روشهای زبانها برای دستیابی به ابزارهای بیان تازه میدانم. اما آنچه موضوع اصلی توجه من بود ادعای دیگر او بود. آیا واقعاً این کاربرد در فارسی سابقه نداشته است؟ شمّ من این بود که این کاربرد همواره وجود داشته و در قرون اخیر صرفاً رایجتر شده. در نتیجه مشغول جستجو شدم. در یک جستجوی سادهٔ اولیه به موارد زیر برخوردم (گمان میکنم در این زمانه برای چنین جملاتی دیگر نیازی به نشانی دقیق دادن نیست چرا که همهٔ این موارد در گوگل به راحتی قابل یافتنند).
اگر بههدیه استعطاف کنی، تواند بود که مهربان گردد. (مرزباننامه)
سود مر آن را تواند بودن و مر آن را شاید بودن که او را زیان تواند بودن. (ناصرخسرو)
از آفتاب هیچ شعاعی نصیب او نتواند بودن. (عین القضات)
می اندیشیدند کی این چه حالت تواند بودن. (اسرار التوحید)
همه گویند که آیا که تواند بودن / که جهان روشن از آن طلعت غرا بینند (عراقی)
این شادی از سه وجه تواند بود. (غزّالی)
یکی آن که بدعتی باطل اعتقاد کند و عمر بر آن بگذارد و گمان نبرد که آن خود خطا تواند بود. (غزّالی)
دگر به مملکت تن ز سیل اشک دمادم/عمارتی که تواند شدن خراب ندارم (قصاب کاشانی)
قوّت سرما اندر وى بيشتر تواند شدن. (ابن سینا – دانشنامهٔ علایی)
فکر میکنم روشن است که در این مثالها فعل توانستن به معنای ممکن بودن به کار رفته است و نیازی به توضیح و تفصیل نیست. در عین حال، قابل توجه است که اکثر مثالها با فعل بودن هستند و یکی دو مورد هم با فعل شدن. من با فعلهای دیگر هم جستجو کردم و به نتایج زیادی نرسیدم. علاوه بر این، ساختار نحوی این جملهها تفاوتی با کاربرد امروزی فعل توانستن دارد. در این مثالها فعل دوم به جای آن که صرف شود به شکل مصدری آمده است (یا به شکل «تواند بود که» بدون فاعل). مثلاً در آخرین مثال ابن سینا به جای آن که بگوید «میتواند بیشتر شود» میگوید «تواند شدن».
باید توجه داشت که در حالت کلی در فارسی قدیم فعل پس از «توانستن» به شکل صرفشده هم میآمده. مثلاً سعدی میگوید «توانم من ای نامور شهریار / که اسبی برون آورم از هزار» و میگوید «مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی». این کاربرد نارایج هم نبوده. اما من نتوانستم مثالهای زیادی از «توانستن» در متون قرون ماضی بیابم که به معنای «ممکن بودن» باشند و فاعلی داشته باشند و فعل بعدیشان صرف شده باشد. شمّ زبانی خودم از زبان آن دوره هم این است که چنین چیزی نباید در آن قرون رایج بوده باشد. در عین حال، باز گمان میکنم باید بشود مثالهایی هرچند معدود یافت. اینها نزدیکترین نمونههایی بودند که در جستجوی مختصر خود یافتم. برخی همانند که میخواهیم و برخی صرفاً شباهتهایی دارند. (برای یافتن برخی از شاهدها از پیکرهٔ آنلاین بینظیر فرهنگستان استفاده کردم.)
گوش تواند که همه عمر وی / نشنود آواز دف و چنگ و نی (سعدی)
آتش او چو شعله زد از من / سخن پیر شد مرا روشن / که تواند که حالت دگری / کند اندر کس دگر اثری (جامی)
که تواند که بود از تو مسلمانتر؟ (ناصر خسرو)
آنکه نزدیکتر از جان عزیزست به من / کی تواند که نیاید نفسی یادم ازو (بابا فغانی)
در عید سرور خلق از دولت تو / گر عید تواند که مجسم گردد (وحشی بافقی)
تجلی: مقام صنایع الهی را گویند که پیش نظر سالک باشد؛ و آن تجلّی میتواند که عالم کبری باشد که محبوب است، و میتواند که عالم صغری باشد که این عالم محسوس است. (رشف الالحاظ قرن ۸ ص ۶۵)
چندانکه علم فطری بیشتر و بهقوّتتر، علم مکتسبی زیادتتر حاصل میتواند شد. (رشیدالدین فضلالله. بیان الحقایق. قرن ۸. ص۱۰۵)
کسیکه لایق امانت نگاه داشتن باشد،… هم او محلّ اعتماد تواند بود. (رشیدالدین فضل الله، لطائف الحقایق ج ۱ ص ۱۶۷)
این سه مفصل به انواع میتواند بود و به تمامی اقسام آن مشغول شدن سبب تطویل کتاب شود. (عبدالقادر مراغی. جامع الالحان. قرن ۹. ص ۲۳۶)
شیر را بر وی افشانند… و اگر میسّر نشود و ضرورت باشد سفیدة تخممرغ هم میتواند بود. (ارشاد الزراعة قرن ۱۰)
اکثر نسخههای آن الیماشاءاللهتعالی از پیرایة صحت عاری مانده و بههمهحال اهلِکمال را موجب افاده و استفاده میتواند شد. توضیح الملل. (قرن ۱۱. ج ۱ ص ۴.)
خواهش آموختن ساز حرم راجه را بی غرض نیست، موجب بدنامی میتواند شد. (دریای اسمار. قرن ۱۱. ص ۴۴۳.)
هر یک از این سه امر باعث سرعت براز میتواند شد. خلاصة الحکمة العقیلی. (قرن ۱۲. ج ۱ ص ۷۷۱.)
میتواند از دروغی عالمی ویران شود. تأثیر تبریزی. قرن ۱۲. ص ۵۹۶
ادله اجمالیه یا برهانیه … اگر چه می تواند که از بعضی مراتب جزم حاصل شود اما… (ملا احمد نراقی)
دو نکته دربارهٔ این مثالها مهم است. اول این که برخی از این مثالها مشکوکند و دوم این که بسیاری از این مثالها متأخرترند (قرن ۸ و پس از آن). مشکوک بودن مثالها ما را به این حقیقت رهنمون میشود که مرز بین «قادر بودن» و «امکان داشتن» آنقدرها هم روشن نیست. این به نظر من در بحث اهمیت دارد چرا که نزدیک بودن این دو معنا به ما یادآوری میکند که شیفت معنایی فعل «توانستن» فرآیندی قابل انتظار و طبیعی است و حتی در غیاب نفوذ زبانهای خارجی هم میتواند رخ دهد. این که بیشتر مثالهای بالا مربوط به قرون جدیدترند هم (اگر ناشی از خطایی سیستماتیک در جستجوی سردستی من نبوده باشد) میتواند حاکی از این باشد که این توسیع معنایی در طول قرون در فارسی در جریان بوده. همهٔ این مثالها، حتی متن ملا احمد نراقی، پیش از آغاز نفوذ فرانسه و انگلیسی نوشته شدهاند. در نتیجه اگر این مثالها را جدی بگیریم میتوانیم بگوییم این توسیع معنایی مستقلاً در فارسی در جریان بوده است (هرچند حتی در این سناریو هم احتمالاً زبانهای اروپایی بعدها تسریعش کردهاند). همچنین جالب توجه است که استفادههایی از «توانستن» که به کاربرد مورد بحث در فارسی امروز شبیهترند از حدود قرن ۱۲ بیشتر میشوند. قرن ۱۲ قبل از آغاز نفوذ انگلیسی و فرانسه در ایران است (پایان قرن ۱۲ تقریباً آغاز حکومت قاجار است). اگر مصر باشیم ماجرا را به انگلیسی ارتباط دهیم، سناریوی معقول برای ارتباط دادن ماجرا به انگلیسی این است که معتقد باشیم تغییرات از مجرای فارسی هند صورت گرفتهاند و فرض کنیم که فارسی هند در آن دوره متأثر از انگلیسی بوده است. اما به هر حال مسیر پیشرفت این کاربرد «توانستن» هرچه بوده باشد، این قدر میشود فهمید که «توانستن» به معنای «ممکن بودن» دستکم در برخی اشکالش سابقهای طولانی در فارسی دارد. بعضی از شاهدها (مثل نمونههای «تواند بودن» که در مجموعهٔ نخست مثالها دیدیم) رایجتر و قدیمترند و برخی دیگر نادرتر و متأخرترند.
کتابهای اخیرتر (که معمولاً هم ادبی نیستند و محتوای علمی یا فلسفی دارند) از این جهت مهمند که غالباً توسط ادبای امروزی ما خوانده نمیشوند. ادیب ایرانی چه شفیعی کدکنی باشد چه ابوالحسن نجفی اولاً بیشتر به ادبیات علاقهمند است تا علم و فلسفه و ثانیاً بیشتر به قرون اولیهٔ نظم و نثر فارسی توجه دارد تا دوران پس از مغول. نتیجه این میشود که روندهای زبانیای که باید در آثار امثال خواجه رشیدالدین فضلالله و ملا احمد نراقی جستجو شوند به راحتی میتوانند از چشم ادبا پنهان بمانند. به طور کلی اگر فارسی قدیم را صرفاً از روی متون قبل از قرن ۹ بشناسیم و با فارسی امروز مقایسه کنیم و قرون بین این دو دوره را فراموش کنیم، این خطر وجود دارد که هرچه که جدید است را حاصل بدعتهای لحظهای یا تأثیرات غربیان بدانیم.
آیا با مجموعهٔ آنچه در بالا دیدیم باید بگوییم مرحوم ابوالحسن نجفی اشتباه کرده است؟ به گمان من دستکم تا حدی بله. در سهلگیرانهترین روایت ممکن، میتوانیم بگوییم روایت ایشان نادقیق بوده. البته که در نبود اینترنت و جستجوی آسان و پیکرههای بزرگ از ایشان انتظار نمیرفته این موارد را شناسایی کنند. خطایی اگر به کار ایشان هست (که به نظر من هست) این است که کاربرد رایج اهل زبان را «غلط» دانستهاند و با این توصیه و کثیری از توصیههای مشابه هم دستاندازهای نشر فارسی را بیشتر کردهاند و هم ظرفیتهای زبان را محدود. زبان در مسیر تغییراتش برخی ترکیبها را از دست میدهد و ترکیبهایی تازه نیز به دست میآورد. فرآیند اول که قابل جلوگیری نیست. اگر فرآیند دوم را هم با چنین تجویزهایی مختل کنیم صرفاً موجب میشویم ظرفیتهای موجود برای فارسی نوشتن روز به روز محدودتر شوند.