بایگانی دسته: Blog

ظهور و افول شعر عروضی ترکی

ترکی صاحب یکی از بزرگ‌ترین گنجینه‌های میراث شعر موزون «کمّی» در جهان است. وزن «کمّی» نوعی از وزن است که بر مبنای طول هجاها ساخته شود. سنت‌های شعری اصلی منطقه ما یعنی عربی، فارسی، اردو، و  زبان‌های مختلف خانواده‌های کردی و ترکی همگی وزن «کمّی» دارند. خارج از منطقه ما، مهم‌ترین سنت‌های وزنی کمّی عبارتند از سنت‌های شعری یونانی باستان، لاتین، سانسکریت، و ژاپنی. در سنت ادبی فارسی گاهی به وزن کمّی «وزن عروضی» هم می‌گویند هرچند کاربرد این اصطلاح با گنگی‌ها و کژتابی‌هایی نیز همراه است.

زبان‌های ترکی مختلفی از ازبکی گرفته تا ترکی آذربایجانی دارای سنت شعری با وزن کمّی هستند. از آن‌جا که در قرون گذشته شکاف بین این زبان‌ها تنگ‌تر و مرزهای میانشان گنگ‌تر بوده، رایج است که به جای این که سنت‌های شعری آنها را در قالب سنت‌هایی مجزا بررسی کنیم به کلشان به چشم توده‌ای از جریان‌های شعری به‌هم‌پیوسته بنگریم. در ادامه این متن ویژگی‌های مهم این سنت شعری را معرفی می‌کنم و سپس به بحث اصلی یعنی افول این سنت در دوران معاصر در ترکیه و بررسی دلایل احتمالی زبانی و اجتماعی آن می‌پردازم.

پیروی از سنت فارسی به جای عربی

سنت شعر عروضی ترکی (درست مثل اردو و کردی) برآمده از شعر عروضی فارسی است. نه تنها نظام وزن و قافیه در این سنت‌ها پیرو نظام فارسی است بلکه حتی مضامین و کلمات و تصویرسازی‌ها نیز متأثر از شعر فارسی هستند. شباهت این دو سنت شعری البته بدیهی است و هرکس به هردو نگریسته باشد آن را در یافته است. اما آن‌چه ممکن است فارسی‌زبانان و ترک‌زبانان ایرانی کمتر از آن باخبر باشند این است که چنین اشتراکاتی میان این سنت‌ها و سنت شعری عربی وجود ندارد. همان طور که شعر فارسی از دل شعر عربی بر آمده، شعر عروضی ترکی و اردو و کردی نیز از دل شعر فارسی بر آمده‌اند. اما در این میان تفاوت مهمی نیز وجود دارد، و آن این است که شعر فارسی در صورت و معنا مملو از بدعت‌هایی است که آن را از شعر عربی جدا می‌کند و به آن هویتی متفاوت می‌بخشد حال آن که شعر عروضی ترکی و اردو و کردی چنین جدایی‌ای از شعر فارسی ندارند. طبعاً این‌ها نشانه ضعف و قوتی برای این زبان‌ها یا حتی سنت‌ها نیست، بلکه بازتاب‌دهنده ترجیحات و تعلقات فرهنگی اهل زبان است. ایجاد سنت شعری‌ای که متأثر از یک سنت همسایه نباشد در صورتی که اراده‌اش وجود داشته باشد کار سختی نیست. اتفاقا گویشوران این زبان‌ها نیز قدم‌هایی در مسیر جدایی از سنت تاریخی متأثر از فارسی برداشته‌اند، اما این جدایی تغییر چندانی در سنت شعر دارای وزن کمّی در آنها به وجود نیاورده. علت آن است که در این زبان‌ها، بیشتر کسانی که به دنبال مسیرهای منفصل از تأثیرات شعر فارسی بودند معمولاً از سنت شعر عروضی فارسی نیز منفصل شدند و اگر در عالم شاعری ماندند شاعری را به شیوه‌هایی دیگر ادامه دادند. در ترکی و کردی این جریان‌های فرهنگی بومی یا بومی‌گرا به سراغ شعر با وزن هجایی و شعر بی‌وزن رفتند و در شبه‌قاره این جریان‌ها عملاً در تدوام شعر سنتی هندی (به جای اردو) که بیشتر متأثر از سانسکریت است و چارچوب‌های وزنی متفاوتی دارد متبلور شدند.

اما به بحث خودمان و شباهت شعر عروضی ترکی و فارسی برگردیم. شباهت‌های شعر ترکی با شعر فارسی و تفاوت‌های این دو با شعر عربی را می‌توان در ابیات ترکی زیر از فضولی (قرن ۱۰ هجری) به خوبی مشاهده کرد. وزن شعر «مستفعلُ مستفعلُ مستفعلُ فع‌لن» است (طبق رکن‌بندی میزان‌محور: «لن مفتعلن مفتعلن مفتعلن مف»).

کؤنلـۆم آچیلیر زلف پريشانینی گؤرگج                /     نطقـۆم توتولور، غنچه خندانینی گؤرگج
(با دیدن زلف پریشانت دلم باز می‌شود. با دیدن غنچه خندانت نطقم بسته می‌شود)

باخدیقجا سنا، قان ساچیلیر ديده‌لريمدن           /     باغریم دلينير، ناوك مژگانینی گؤرگج
(چون به تو می‌نگرم از دیدگانم خون می‌چکد. بادیدن ناوک مژگانت سینه‌ام شکافته می‌شود)

رعنالیق ايله قامت شمشادی قیلان ياد            /     اۏلمازمی خجل، سروِ خرامانینی گؤرگج
(آن که قامت شمشاد را به رعنایی یاد می‌کند آیا با دیدن سرو خرامان تو خجل نمی‌شود؟)

چـۏخ عشقه هوس ائده‌نی گؤردۆم کی هواسین /   ترك ائتدی، سنين عاشقِ نالانینی گؤرگج
(بسیار کسان را دیدم که هوس عشق داشتند و با دیدن عاشق نالان تو منصرف شدند)

کافر کی، دگيل معترفِ نار جهنم                      /   ايمانا گلير، آتشِ هجرانینی گؤرگج
(کافر که معترف آتش جهنم نیست با دیدن آتش هجران تو ایمان می‌آورد)

نازكليك ايله غنچه خندانی ائدن ياد                  /   ائتمزمی حيا لعل درافشانینی گؤرگج
(آن که غنچه خندان را به نازکی یاد می‌کند با دیدن لعل درافشان تو حیا نمی‌کند؟)

سن حالِ دلين سؤيله‌مه‌سن نولا فضولی          /  ائل فهم قیلیر چاك گريبانینی گؤرگج
(اگر حال دلت را بازنگویی چه میشود فضولی؟ مردم بادیدن چاک گریبانت به آن پی می‌برند.)

(متن شعر از دیوان فضولی به تصحیح حسین محمدزاده صدیق ص ۳۰۰)

لفظ و محتوا: گذشته از حضور الفاظ و ترکیب‌های فارسی مانند «زلف پریشان»، «ناوک مژگان»، «سرو خرامان»، «آتش هجران» و «چاک گریبان»، فضای کلی شعر نیز مشابه غزل‌های فارسی است. برای بیشتر ما درک شدت این شباهت سخت است چرا که با شعر در زبان‌های دیگر آشنا نبوده‌ایم تا متوجه شویم محتوای این شعر و سایر اشعار ترکی تا چه اندازه متأثر از سنت شعری فارسی و متفاوت با سنت عربی است. برای درک عمق ماجرا، ذکر این نکته مفید است که خود مفهوم «غزل عاشقانه» حضور پررنگی که در شعر فارسی (و سنت‌های متأثر از آن) دارد را در شعر عربی ندارد. تقریباً تمامی بزرگان شعر عربی در درجهٔ اول قصیده‌سرا هستند. مهم‌تر از آن، ترکیب عشق و عرفان نیز تقریباً مخصوص شعر فارسی و فارسی‌زده است. در شعر عربی تقریبا با استثنای ابن فارض می‌توان گفت که این شیوه شاعری هرگز در قله‌های شعر عربی جایگاهی نداشته است.

وزن و قافیه: هم نظام قافیه و هم نظام ردیف در شعر ترکی و فارسی یکسان و متفاوت با سنت عربی هستند. ردیف، یعنی کلمه‌ای که پس از کلمه قافیه تکرار می‌شود ( مانند «گؤرگج» در شعر بالا)، پدیده‌ای منحصر به شعر فارسی و سنت‌های متأثر از آن است و نه تنها در عربی که در هیچ‌یک از سنت‌های شعری بزرگ جهان از سانسکریت گرفته تا انگلیسی جایگاهی ندارد. وزن این شعر نیز در شعر عربی وجود ندارد. به طور کلی، مجموعه اوزان رایج شعر ترکی تقریباً با مجموعه اوزان رایج فارسی تطابق نعل‌به‌نعل دارد حال آن که نظام وزنی عربی هم برخی از این اوزان را نمی‌پذیرد و هم در مقابل اوزان دیگری مخصوص به خود دارد.

افول شعر عروضی در ترکیه

در شرح مختصر بالا، اتصال فرهنگی شعر عروضی ترکی و فارسی را تا قدری نشان دادیم. حال می‌توانیم بپرسیم چه اتفاقی افتاد که شعر عروضی از اوایل قرن پیش در ترکیه ناپدید شد. فرآیند افول شعر عروضی در ترکیه بخشی از یک جریان اجتماعی بزرگ‌تر بود و تا حد زیادی به جای آن که به شکل طبیعی و تدریجی رخ دهد به شکل خودآگاه و سریع رخ داد. برای درک ماجرا، باید توجه داشت که این تغییر همزمان با سایر تغییرات زبانی بزرگ ترکیه در ابتدای قرن بیستم (یعنی تغییر خط و تغییر کلمات) بود. گاهی چنین پنداشته می‌شود که این تغییرات صرفاً حاصل تصمیم شخصی برنامه‌های مهندسی زبانی مصطفی کمال (معروف به «آتاترک») بود. اما واقعیت آن است که این تغییرات بیشتر معلول جریان اجتماعی‌ای بود که تصمیمات مصطفی کمال هم خود متأثر از آن بودند. همان طور که در ایران امثال لاهوتی و نیما به این نتیجه رسیده بودند که نظم و زبان کهنه پاسخگوی نیازهای نو نیست و همان طور که در عراق نازک الملائکه و بدر شاکر السیاب به نتایج مشابهی رسیده بودند، نوگرایان عثمانی نیز از مدتی پیش‌تر (قرن نوزده) متأثر از ادبیات اروپایی بودند و به فکر انفکاک از قالب‌های کهن افتاده بودند. البته شکی نیست که در نهایت موفقیت چشمگیر این جریان در ایجاد تغییراتی که در پی‌اش بود حاصل تلاش‌ها و تحمیل‌های دولت ترکیه بود. چرا این جریان فکری در ایران (خوشبختانه؟) به چنین نتیجه‌ای منجر نشد؟ احتمالاً سبب این است که احساسات در ایران و ترکیه نسبت به سنت‌های زبانی و ادبی پیشین یکسان نبود. در ادامه در این باره بیشتر سخن می‌گوییم، اما موضوع خط و کلمات را به جانبی می‌نهیم و بحث را منحصر به شعر موزون می‌کنیم.

نگاه منفی به سنت شعر عروضی کلاسیک ترکی (که در ترکی اصطلاحاً «شعر دیوان» خوانده می‌شود) در میان ترکان عثمانی شدیدتر از نگاه منفی مشابهی بود که میان نوگرایان ایرانی به شعر سنتی فارسی وجود داشت. این امر چند دلیل داشت. اولاً، شعر عروضی ترکی سابقه‌اش نسبتاً کمتر بود و در نتیجه به چشم ترکان کمتر تنیده با عمق تاریخشان به نظر می‌آمد. ثانیاً، این سنت شعری هرچند بسیار دلنشین و چشمگیر است کارنامه‌اش به اندازه شعر سنتی فارسی درخشان نبود (یا دست‌کم احساس غالب چنین بود) در نتیجه عبور از شعر سنتی برای جامعه ترک هزینه فرهنگی سبک‌تری داشت. مقام فضولی و نسیمی نزد ترک‌زبانان هیچ‌گاه مانند مقام حافظ و سعدی در میان فارسی‌زبانان نبوده است. ثالثاً، عرصه نفوذ شعر عروضی ترکی عملاً محدود به طبقه باسواد بود و در بدنه مردم این نوع شعر حضور چندانی نداشت. رواج بی‌حساب کلمات و ترکیب‌های فارسی و عربی در این اشعار فهمشان را برای مردم بی‌سواد تقریباً ناممکن می‌کرد. از سوی دیگر، نوع دیگری از شعر یعنی شعر با وزن هجایی در فرهنگ بومی مردم ترک حضور داشت و در نتیجه برای نوگرایان ترک ساده بود که شعر عروضی را غیرخودی بدانند و در مقابل شعر با وزن هجایی را اصیل و متعلق به خویش بدانند. بدین ترتیب شعر عروضی ترکی با سه مفهوم گره خورده بود: سنت، اشراف، و غیرترکان. از قضا در آن دوران سنت‌شکنی، برابری طبقاتی، و ملی‌گرایی هر سه ایده‌هایی به‌شدت محبوب بودند (در شعر فارسی عصر مشروطه نیز هر سه عنصر حضور بسیار پررنگی دارند). با توجه به این‌ها، روی گرداندن از شعر عروضی در عثمانی و سپس ترکیه از لحاظ فرهنگی اتفاق عجیبی نبود.

اما شاید بیش از تمام عناصر فرهنگی‌ای که گفتیم آن‌چه در عمل به عنوان دلیل کنار گذاشتن شعر عروضی از سوی نوگرایان ترک مطرح می‌شد دلیلی عملی و فنّی بود: به نظر آنها شعر عروضی مناسب ساختار هجاها در زبان ترکی نبود. قضاوت درباره صحت این ادعا آسان نیست. مشهورترین شاهد به نفع ادعای آنها این است که در ترکی اصیل خبری از تفکیک طول مصوت‌ها نیست. این ایده بسیار رایج است که وجود تفکیک میان مصوت‌های کوتاه و بلند شرط لازم برای رواج شعر با وزن کمّی است (ابوالحسن نجفی در بحث درباره وزن فارسی نیز چنین ادعایی کرده است). البته لزوم وجود چنین تفکیکی در سطح نظری روشن نیست. آن‌چه شعر عروضی به آن نیاز قطعی دارد تفکیکی میان هجاهای کوتاه و بلند است نه مصوت‌های کوتاه و بلند. در مقام نظر، تفکیک طول میان دو هجای bo و bor برای تولید شعر عروضی کافی است حتی اگر همه مصوت‌ها هم‌طول باشند. اما در عمل به نظر می‌رسد که این ادعا تا حد زیادی تأیید می‌شود. متیو گوردون در کتاب Syllable Weight با بررسی ۱۷ زبان دارای وزن کمّی نشان می‌دهد که در ۱۶ مورد از آنها (از جمله فارسی) تفکیک طول مصوت‌ها نیز به چشم می‌خورد. تنها استثنا در این میانه زبان بربر است که در آن تفکیک طول مصوت غایب است اما وزن کمّی رونق دارد. بنا بر این اگر تفکیک طول مصوت واقعاً در ترکی غایب باشد عجیب نیست که کسی وزن کمّی را صورت «طبیعی» شاعری در این زبان نداند.

آیا با توجه به آن‌چه گفتیم می‌توان پذیرفت که زبان ترکی مناسب وزن کمّی نیست؟ پاسخ به این سادگی نیست. نکته مهمی که ماجرا را قدری پیچیده‌تر می‌کند این است که خود این ادعا که زبان ترکی ترکیه دارای تفکیک طول مصوت نیست نیز ادعای مسأله‌داری است. حتی در ترکی امروز ترکیه، در کلمات دخیل فارسی و عربی، طول مصوت‌های بلند عمدتاً حفظ شده است. در واقع این تفاوت را ترک‌ها بهتر در کلمات دخیل فارسی رعایت می‌کنند تا فارس‌ها در گفتار عادی فارسی عامیانه. در ترکی امروز ترکیه، مثلاً دو کلمه hâla (برگرفته از «حالا») و hala (برگرفته از «خاله») صرفاً از طریق طول مصوت نخستشان از هم تفکیک داده می‌شوند. این کلمات بخشی از زبان ترکی هستند و نمی‌توان به دلیل تاریخچه متفاوتشان صداهای آنها را بخشی از نظام واجی ترکی ندانست. مثلاً صدای همزه ساکن نیز در فارسی مخصوص کلمات دخیل عربی است اما آن را بخشی از نظام واجی فارسی رسمی امروز می‌دانیم. گذشته از این، حتی در کلمات ترکی اصیل گاهی فرآیند کشش جبرانی (compensatory lengthening) موجب به وجود آمدن هجاهای بلند شده. مثلاً در لهجه استاندارد استانبولی تلفظ نشدن «غ» در «یاغمور» با بلند شدن الف جبران می‌شود. این موارد البته محدودند اما همچنان اهمیت نظری دارند. به طور خلاصه، در ترکی نه تنها هجاهای کوتاه و بلند وجود دارند بلکه مصوت‌های کوتاه و بلند نیز (هرچند با توزیعی محدود) وجود دارند.

حال شاید بخواهیم نتیجه بگیریم که نوگرایان ترک در استدلالشان برای رد وزن کمّی برخطا بوده‌اند. اما همچنان نباید عجله کرد. در تحلیل این مسأله نکته مهم سومی نیز وجود دارد. به طور کلی وضعیت ایدئال برای تولید وزن کمّی این است که نظام واجی زبان میان هجاهای بلند و کوتاه تفکیک قائل شود و با هجاهای بلند طوری رفتار کند که گویا طولی دقیقا دوبرابر هجاهای کوتاه دارند. این وضعیت در عربی کلاسیک کاملاً برقرار است. در زبان(های) ترکی (چه در آذربایجان چه در ترکیه و چه در بسیاری گونه‌های دیگر ترکی)، علاوه بر هجاهای کوتاه و بلند، هجای کشیده نیز وجود دارد (مثل کلمه dört به معنی «چهار»). این هجاها معمولاً شعر عروضی را دچار مشکل می‌کنند. در فارسی هجای کشیده وجود دارد اما عروض فارسی تا حدی مشکل را برای خود حل کرده است. در عروض فارسی، این هجاها در حالت عادی در قالب توالی یک هجای بلند و یک هجای کوتاه تحلیل می‌شوند (یعنی طولشان سه‌برابر طول هجای کوتاه شمرده می‌شود). مثلاً در شعر فارسی از لحاظ وزنی می‌توان عبارت «مست شدم» را با عبارت «خسته شدم» جایگزین کرد. به نظر می‌رسد شهود زبانی کسانی که با فارسی رسمی الفت زیادی دارند این تناظر را تا حد بسیار زیادی می‌پذیرد. اما علی‌رغم این امر، واقعیت این است که حتی در فارسی هم هجای کشیده همچنان تا حدی مشکل‌ساز است. دست‌کم در دوران معاصر، حضور هجاهای کشیده درک ریتم شعر فارسی را برای بسیاری از فارسی‌زبانان سخت می‌کند. خطا در کاربرد هجاهای کشیده یکی از رایج‌ترین انواع خطای وزنی در میان شاعران غیرحرفه‌ای فارسی‌زبان است.

به شعر ترکی برگردیم. در شعر ترکی (و کردی) نیز هجاهای کشیده مشکل‌آفرینند. مشکل در این زبان‌ها جدی‌تر است، چرا که گویا نه استفاده‌شان در قالب توالی‌ای از بلند و کشیده به اندازه کافی به گوش اهل زبان خوشایند است و نه استفاده‌شان به مثابه هجای بلند. ظن من این است که حضور این هجاها مانع بزرگ‌تری برای برای شعر عروضی ترکی باشد تا مسأله طول مصوت‌ها. نظر نهایی در این باره را باید از متخصصان ترک‌زبان شنید، شاید به‌خصوص آنانی که فارسی نمی‌دانند و تسلطشان به فارسی در شکل درکشان از هجاهای ترکی اثر نمی‌گذارد.

در مقابل همه آن‌چه در بالا گفتیم، خود این امر که شعر ترکی چند قرن در امپراتوری عثمانی رواج داشت شاهدی به نفع مناسب بودن نسبی وزن عروضی برای ترکی است. در برخی زبان‌های ترکی دیگر از جمله ترکی آذربایجانی نیز شعر عروضی همچنان دارای سنتی نسبتاً پویاست. با احتساب این شواهد متعارض، برای من روشن نیست که ادعای نوگرایان عثمانی (و بعدها ترکیه) درباره نامناسب بودن وزن کمّی برای زبان ترکی را چه اندازه باید پذیرفت. اما این قدر هست که اگر انگیزه‌های فرهنگی‌ای که در بالا ذکر کردیم نبودند احتمالاً وزن عروضی به این راحتی از فضای فرهنگی ترکیه پاک نمی‌شد.

«توانستن» به معنای «ممکن بودن»

غلط ننویسیم - ابوالحسن نجفی

کتابی که در دست نشر دارم به دست ویراستار دانا و تیزبینی افتاد که اصلاحات مفید بسیاری در آن صورت داد. بر خلاف آن‌چه در فضای ویرایش ایران رایج است، بسیاری از تغییرات یا واقعاً به شفافیت معنایی کمک می‌کردند یا به سازگاری رسم‌الخطی. کار ویراستاران معمولاً مملو است از تحمیل سلیقه‌های زبانی و تضییق ظرفیت‌های زبان فارسی از طریق منع ساختارها و کلمات تازه‌وارد. خوشبختانه ویرایشی که نصیب کار من شد چنین نبود، هرچند اعتراف می‌کنم که اگر چیزها به سلیقه من بود، در همین مورد هم از ویراستار صرفاً زحمت ویرایش‌های معنایی و ویرایش‌های بدیهی املایی و جمله‌سازی را می‌خواستم، نه زیباسازی و استانداردسازی و دستکاری علایم سجاوندی (که گمان می‌کنم وقتی در تعداد بالا صورت می‌گیرند عملاً خطر ایجاد مشکل در آنها بیشتر از احتمال رفع مشکل است).

بگذریم. هرچند ویراستار کتاب را تحسین کردم، در میانهٔ ویرایش‌ها، دو سه مورد بودند که به چشمم عجیب بودند. همان طور که انتظار می‌رود همه در «غلط ننویسیم» مرحوم ابوالحسن نجفی قابل ردیابی بودند (نمی‌دانم این موارد ابتکارات ایشان بودند یا تکرار سخن پیشینیان). در این‌جا فقط دربارهٔ یکی از آنها سخن می‌گویم: استفاده از «توانستن» به جای «ممکن بودن».

ابوالحسن نجفی در «غلط ننویسیم» در مدخل «توانستن» می‌گوید این فعل در فارسی دو معنای رایج دارد:

۱- قادر بودن: «فقط او می‌تواند این وزنه را بلند کند.»

۲- اجازه داشتن: «همه می‌توانند از این نمایشگاه دیدن کنند

در ادامه می‌گوید که معنای رایج سومی هم در سال‌های اخیر اضافه شده است و آن معنای «احتمال داشتن» و «ممکن بودن» است. او مثال‌هایی از جمله سه مثال زیر را عرضه می‌کند:

این آشوب می‌تواند باز هم مدت‌ها طول بکشد.

خوردن این غذا می‌تواند به معده آسیب برساند.

کسانی که در معرض گرمای شدید و طولانی قرار گیرند می‌توانند دچار ناراحتی‌های متعدد بشوند.

نجفی دربارهٔ این کاربرد سوم چند ادعای مهم مطرح می‌کند. به نظر او این کاربرد در فارسی سابقه نداشته است، بر اثر گرته‌برداری از فرانسه و انگلیسی وارد فارسی شده است، غلط است، و با روح زبان فارسی مغایرت دارد.

مشاهدهٔ ابوالحسن نجفی برای من جالب توجه بود. من به این نکته دقت نکرده بودم که این نوع کاربرد کلمهٔ «توانستن» در گذشته این قدر رایج نبوده است. احتمالاً حق با اوست که این کاربرد تحت تأثیر زبان‌های اروپایی این قدر رواج یافته است. در عربی هم چنین کاربردی از فعل استطاع/یستطیع برای من یادآور متون مدرن است. طبعاً ادعای او دربارهٔ «غلط» بودن این ترکیب تازه‌وارد برای من قابل قبول نیست. به طور کلی ایشان در به‌کارگیری کلمهٔ «غلط» جرأت عجیبی دارد. ادعایش دربارهٔ روح زبان فارسی هم نه معنای روشنی دارد نه آن‌قدر که معنا دارد به نظر من قابل دفاع است. شخصاً با گرته‌برداری هم مشکلی ندارم و آن را یکی از بی‌آسیب‌ترین روش‌های زبان‌ها برای دستیابی به ابزارهای بیان تازه می‌دانم. اما آن‌چه موضوع اصلی توجه من بود ادعای دیگر او بود. آیا واقعاً این کاربرد در فارسی سابقه نداشته است؟ شمّ من این بود که این کاربرد همواره وجود داشته و در قرون اخیر صرفاً رایج‌تر شده. در نتیجه مشغول جستجو شدم. در یک جستجوی سادهٔ اولیه به موارد زیر برخوردم (گمان می‌کنم در این زمانه برای چنین جملاتی دیگر نیازی به نشانی دقیق دادن نیست چرا که همهٔ این موارد در گوگل به راحتی قابل یافتنند).

اگر به‌هدیه استعطاف کنی، تواند بود که مهربان گردد. (مرزبان‌نامه)

سود مر آن را تواند بودن و مر آن را شاید بودن که او را زیان تواند بودن. (ناصرخسرو)

از آفتاب هیچ شعاعی نصیب او نتواند بودن. (عین القضات)

می اندیشیدند کی این چه حالت تواند بودن. (اسرار التوحید)

همه گویند که آیا که تواند بودن / که جهان روشن از آن طلعت غرا بینند (عراقی)

این شادی از سه وجه تواند بود. (غزّالی)

یکی آن که بدعتی باطل اعتقاد کند و عمر بر آن بگذارد و گمان نبرد که آن خود خطا تواند بود. (غزّالی)

دگر به مملکت تن ز سیل اشک دمادم/عمارتی که تواند شدن خراب ندارم (قصاب کاشانی)

قوّت سرما اندر وى بيشتر تواند شدن. (ابن سینا – دانشنامهٔ علایی)

فکر می‌کنم روشن است که در این مثال‌ها فعل توانستن به معنای ممکن بودن به کار رفته است و نیازی به توضیح و تفصیل نیست. در عین حال، قابل توجه است که اکثر مثال‌ها با فعل بودن هستند و یکی دو مورد هم با فعل شدن. من با فعل‌های دیگر هم جستجو کردم و به نتایج زیادی نرسیدم. علاوه بر این، ساختار نحوی این جمله‌ها تفاوتی با کاربرد امروزی فعل توانستن دارد. در این مثال‌ها فعل دوم به جای آن که صرف شود به شکل مصدری آمده است (یا به شکل «تواند بود که» بدون فاعل). مثلاً در آخرین مثال ابن سینا به جای آن که بگوید «می‌تواند بیشتر شود» می‌گوید «تواند شدن».

باید توجه داشت که در حالت کلی در فارسی قدیم فعل پس از «توانستن» به شکل صرف‌شده هم می‌آمده. مثلاً سعدی می‌گوید «توانم من ای نامور شهریار / که اسبی برون آورم از هزار» و می‌گوید «مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی». این کاربرد نارایج هم نبوده. اما من نتوانستم مثال‌های زیادی از «توانستن» در متون قرون ماضی بیابم که به معنای «ممکن بودن» باشند و فاعلی داشته باشند و فعل بعدی‌شان صرف شده باشد. شمّ زبانی خودم از زبان آن دوره هم این است که چنین چیزی نباید در آن قرون رایج بوده باشد. در عین حال، باز گمان می‌کنم باید بشود مثال‌هایی هرچند معدود یافت. این‌ها نزدیک‌ترین نمونه‌هایی بودند که در جستجوی مختصر خود یافتم. برخی همانند که می‌خواهیم و برخی صرفاً شباهت‌هایی دارند. (برای یافتن برخی از شاهدها از پیکرهٔ آنلاین بی‌نظیر فرهنگستان استفاده کردم.)

آتش او چو شعله زد از من / سخن پیر شد مرا روشن / که تواند که حالت دگری / کند اندر کس دگر اثری (جامی)

که تواند که بود از تو مسلمان‌تر؟ (ناصر خسرو)

آنکه نزدیکتر از جان عزیزست به من / کی تواند که نیاید نفسی یادم ازو (بابا فغانی)

در عید سرور خلق از دولت تو / گر عید تواند که مجسم گردد (وحشی بافقی)

تجلی: مقام صنایع الهی را گویند که پیش نظر سالک باشد؛ و آن تجلّی می‌تواند که عالم کبری باشد که محبوب است، و می‌تواند که عالم صغری باشد که این عالم محسوس است. (رشف الالحاظ قرن ۸ ص ۶۵)

چندان‌که علم فطری بیش‌تر و به‌قوّت‌تر، علم مکتسبی زیادت‌تر حاصل می‌تواند شد. (رشیدالدین فضل‌الله. بیان الحقایق. قرن ۸. ص۱۰۵)

کسی‌که لایق امانت نگاه داشتن باشد،… هم او محلّ اعتماد تواند بود. (رشیدالدین فضل الله، لطائف الحقایق ج ۱ ص ۱۶۷)

این سه مفصل به انواع می‌تواند بود و به تمامی اقسام آن مشغول شدن سبب تطویل کتاب شود. (عبدالقادر مراغی. جامع الالحان. قرن ۹. ص ۲۳۶)

شیر را بر وی افشانند… و اگر میسّر نشود و ضرورت باشد سفیدة تخم‌مرغ هم می‌تواند بود. (ارشاد الزراعة قرن ۱۰)

گوش تواند که همه عمر وی / نشنود آواز دف و چنگ و نی (شیخ بهائی)

اکثر نسخه‌های آن الی‌ماشاءالله‌تعالی از پیرایة صحت عاری مانده و به‌همه‌حال اهلِ‌کمال را موجب افاده و استفاده می‌تواند شد. توضیح الملل. (قرن ۱۱. ج ۱ ص ۴.)

خواهش آموختن ساز حرم راجه را بی غرض نیست، موجب بدنامی می‌تواند شد. (دریای اسمار. قرن ۱۱. ص ۴۴۳.)

هر یک از این سه امر باعث سرعت براز می‌تواند شد. خلاصة الحکمة العقیلی. (قرن ۱۲. ج ۱ ص ۷۷۱.)

می‌تواند از دروغی عالمی ویران شود. تأثیر تبریزی. قرن ۱۲. ص ۵۹۶

ادله اجمالیه یا برهانیه … اگر چه می تواند که از بعضی مراتب جزم حاصل شود اما… (ملا احمد نراقی)

دو نکته دربارهٔ این مثال‌ها مهم است. اول این که برخی از این مثال‌ها مشکوکند و دوم این که بسیاری از این مثال‌ها متأخرترند (قرن ۸ و پس از آن). مشکوک بودن مثال‌ها ما را به این حقیقت رهنمون می‌کند که مرز بین «قادر بودن» و «امکان داشتن» آن‌قدرها هم روشن نیست. این به نظر من در بحث اهمیت دارد چرا که نزدیک بودن این دو معنا به ما یادآوری می‌کند که شیفت معنایی فعل «توانستن» فرآیندی قابل انتظار و طبیعی است و حتی در غیاب نفوذ زبان‌های خارجی هم می‌تواند رخ دهد. این که بیشتر مثال‌های بالا مربوط به قرون جدیدترند هم (اگر ناشی از خطایی سیستماتیک در جستجوی سردستی من نبوده باشد) می‌تواند حاکی از این باشد که این توسیع معنایی در طول قرون در فارسی در جریان بوده. همهٔ این مثال‌ها، حتی متن ملا احمد نراقی، پیش از آغاز نفوذ فرانسه و انگلیسی نوشته شده‌اند. در نتیجه اگر این مثال‌ها را جدی بگیریم می‌توانیم بگوییم این توسیع معنایی مستقلاً در فارسی در جریان بوده است (هرچند حتی در این سناریو هم احتمالاً زبان‌های اروپایی بعدها تسریعش کرده‌اند). همچنین جالب توجه است که استفاده‌هایی از «توانستن» که به کاربرد مورد بحث در فارسی امروز شبیه‌ترند از حدود قرن ۱۲ بیشتر می‌شوند. قرن ۱۲ قبل از آغاز نفوذ انگلیسی و فرانسه در ایران است (پایان قرن ۱۲ تقریباً آغاز حکومت قاجار است). اگر مصر باشیم ماجرا را به انگلیسی ارتباط دهیم، سناریوی معقول برای ارتباط دادن ماجرا به انگلیسی این است که معتقد باشیم تغییرات از مجرای فارسی هند صورت گرفته‌اند و فرض کنیم که فارسی هند در آن دوره متأثر از انگلیسی بوده است. اما به هر حال مسیر پیشرفت این کاربرد «توانستن» هرچه بوده باشد، این قدر می‌شود فهمید که «توانستن» به معنای «ممکن بودن» دست‌کم در برخی اشکالش سابقه‌ای طولانی در فارسی دارد. بعضی از شاهدها (مثل نمونه‌های «تواند بودن» که در مجموعهٔ نخست مثال‌ها دیدیم) رایج‌تر و قدیم‌ترند و برخی دیگر نادرتر و متأخرترند.

کتاب‌های اخیرتر (که معمولاً هم ادبی نیستند و محتوای علمی یا فلسفی دارند) از این جهت مهمند که غالباً توسط ادبای امروزی ما خوانده نمی‌شوند. ادیب ایرانی چه شفیعی کدکنی باشد چه ابوالحسن نجفی اولاً بیشتر به ادبیات علاقه‌مند است تا علم و فلسفه و ثانیاً بیشتر به قرون اولیهٔ نظم و نثر فارسی توجه دارد تا دوران پس از مغول. نتیجه این می‌شود که روندهای زبانی‌ای که باید در آثار امثال خواجه رشیدالدین فضل‌الله و ملا احمد نراقی جستجو شوند به راحتی می‌توانند از چشم ادبا پنهان بمانند. به طور کلی اگر فارسی قدیم را صرفاً از روی متون قبل از قرن ۹ بشناسیم و با فارسی امروز مقایسه کنیم و قرون بین این دو دوره را فراموش کنیم، این خطر وجود دارد که هرچه که جدید است را حاصل بدعت‌های لحظه‌ای یا تأثیرات غربیان بدانیم.

آیا با مجموعهٔ آن‌چه در بالا دیدیم باید بگوییم مرحوم ابوالحسن نجفی اشتباه کرده است؟ به گمان من دست‌کم تا حدی بله. در سهل‌گیرانه‌ترین روایت ممکن، می‌توانیم بگوییم روایت ایشان نادقیق بوده. البته که در نبود اینترنت و جستجوی آسان و پیکره‌های بزرگ از ایشان انتظار نمی‌رفته این موارد را شناسایی کنند. خطایی اگر به کار ایشان هست (که به نظر من هست) این است که کاربرد رایج اهل زبان را «غلط» دانسته‌اند و با این توصیه و کثیری از توصیه‌های مشابه هم دست‌اندازهای نشر فارسی را بیشتر کرده‌اند و هم ظرفیت‌های زبان را محدود. زبان در مسیر تغییراتش برخی ترکیب‌ها را از دست می‌دهد و ترکیب‌هایی تازه نیز به دست می‌آورد. فرآیند اول که قابل جلوگیری نیست. اگر فرآیند دوم را هم با چنین تجویزهایی مختل کنیم صرفاً موجب می‌شویم ظرفیت‌های موجود برای فارسی نوشتن روز به روز محدودتر شوند.

علم به مثابهٔ بصیرت

مسعود فرزادنزدیک به هزار سال است که دانشمندان در خاور میانه به بررسی وزن شعر در عربی (و از جایی به بعد فارسی) پرداخته‌اند. بسیاری از بزرگان این منطقه در باب وزن رساله نوشته‌اند و ده‌ها نسخهٔ خطی از قرون مختلف از کتاب‌های مربوط به عروض وجود دارد که هنوز چاپ نشده‌اند. با این حال، پس از قرن‌ها سکون، تنها در صد سال اخیر است که شاهد تحولات مثبت و پیشرفت‌های معنادار در پژوهش‌های مربوط به وزن هستیم. بصیرت‌های تازه‌ای که امثال خانلری، نجفی، و فرزاد در این صد سال به دست آوردند قابل مقایسه با کل پیشرفت ایرانیان در عروض در چند قرن پس از شمس قیس و خواجه نصیر نیست. علت این موضوع به نظر من آن قدر که ممکن است در بادی امر گمان کنیم واضح نیست.

البته که سرعت یافتن پیشرفت علم در صد سال اخیر به طور کلی قابل انتظار است. معمولاً از پیشرفت‌های مشابه در علوم تجربی متعجب نمی‌شویم. در یک دو قرن اخیر پیشرفت‌های علمی غرب به منطقهٔ ما معرفی شدند و در نتیجه نه تنها فهم ما از کشفیات غربیان نگاه ما به جهان را غنی‌تر کرد (از شناخت سلول و الکتریسیته گرفته تا آشنایی با فلسفهٔ کانت و دکارت و غیره)، بلکه علم تازه‌وارد غربی تبدیل به مبنایی شد برای کشفیات بعدی خودمان. مثلاً بخش بزرگی از فهم پیشرفتهٔ امروزی ما از ساختار و تاریخ زبان‌های ایران مدیون پژوهش‌های ایرانیان معاصر است، اما این پژوهش‌ها بر پایهٔ همان دانش غربی رخ داده است. اگر زبان‌شناسی تاریخی مدرن از غرب به ایران وارد نشده بود، آثار استاد علی‌اشرف صادقی هم به وجود نمی‌آمدند.

آن‌چه دربارهٔ عروض موضوع را قدری متفاوت می‌کند این است که عروض مدرن فارسی (و عربی) تکیهٔ مستقیمی به دستاوردهای علمی جدید غرب ندارد. در سراسر آثار عروضی خانلری و فرزاد و نجفی شاهد اتکا بر مفهومی نیستیم که محتاج آشنایی با زبان‌شناسی مدرن غربی بوده باشد. نه جستجو برای الگوهای منظم در اوزان امر تازه‌ای است، نه تفکیک محتوای زبانی از الگوی وزنی، و نه تلاش برای تقسیم هر وزن به قطعات (ارکان) کوچک‌تر. حتی تمرکز بر هجاها به جای سبب و وتد نیز کشفی نیست که از غرب به شرق آورده شده باشد. نگاه هجامحور به وزن دست‌کم از زمان ابوریحان بیرونی و گزارشش از اوزان هندی برای مردم خاور میانه شناخته شده بود. اگر به آن وقعی ننهاده بودند، صرفاً به این خاطر بود که در آن سودی ندیده بودند، کما این که حتی امروز هم عروضیانی از نسل‌های قبل مانند محمد فشارکی و سامان سپنتا تحلیل مبتنی بر سبب و وتد را بر تحلیل هجامحور ترجیح می‌دهند. از آن عجیب‌تر، حتی مفهوم مورا که در بادی امر یک دستاورد بسیار ویژهٔ زبان‌شناسی مدرن به نظر می‌رسد به یک معنا در مطالعات عروضی منطقهٔ ما بی‌سابقه نبوده است. نمایش هجاهای کوتاه و بلند از طریق علامت‌های / و /ه (که در کتب عروض منطقه سابقهٔ طولانی دارد) عملاً نمایشی مورا-محور است.

خلاصه آن که علی‌رغم تأکید فرزاد و خانلری و نجفی بر این که مواجهه‌شان با عروض مواجهه‌ای «علمی» است، دست‌کم در بادی امر نه در مفاهیم و نه در روش نمی‌توان عنصری را یافت که آثار ایشان را «علمی‌تر» کند یا حتی اتکایی خاص بر زبان‌شناسی مدرن غربی داشته باشد. حقیقت آن است که آثار این سه نفر حتی از ارجاعات جدی به آثار زبان‌شناسان معاصر غربی نیز خالی است. طرفه آن که در چند دههٔ اخیر که برخی عروضیان ایرانی به سراغ اتکای جدی و مستقیم بر آثار زبان‌شناسی مدرن رفته‌اند اتفاقاً حاصل پیشرفتی در پژوهش عروض نبودیم. تلاش برای نگاه به وزن فارسی از دریچهٔ وزن انگلیسی، تمرکز بر تکیه، یا اتکا بر واج‌شناسی نوایی هیچ‌یک کمکی به فهم ما از عروض فارسی نکرده‌اند. شاهد این عدم پیشرفت این است که این مسیرها هرگز توسط پژوهشگران بعدی دنبال نشده‌اند و هریک به شکل جزیره‌ای منفصل باقی مانده‌اند. حتی واج‌شناسان تراز اول آمریکایی مانند بروس هیز و پال کیپارسکی که به وزن فارسی پرداخته‌اند نیز نتوانسته‌اند از زبان‌شناسی جدید برای تحلیل اوزان کمک مؤثری بگیرند.

با این حساب، سؤال ابتدای متن را یک بار دیگر می‌پرسم. چه چیز باعث شده است خانلری و نجفی و فرزاد به بصیرت‌های تازه در باب وزن فارسی دست پیدا کنند؟ گمان من این است که بخش بزرگی از پاسخ در نوع نگاه نهفته است نه در دانش صریح. هرچند عناصر صریح دانش زبان‌شناسی مدرن در آثار این افراد عمدتاً غایبند، اما گمان می‌کنم نوع نگاه مدرن در رویکرد این افراد تا حدی به چشم می‌خورد؛ نوع نگاهی که انحصاری به زبان‌شناسی ندارد و می‌تواند از طریق مواجهه با هر علم مدرنی در فرد ایجاد شود. معتقدم همین نگاه علمی مدرن است که باعث می‌شود کتاب اخیر علی‌اکبر مصورفر (که صرفاً سابقهٔ مهندسی دارد) دربارهٔ وزن شعر عامیانه بسیار تیزبینانه‌تر از آثار اکثر زبان‌شناسان و ادیبان دهه‌های اخیر در این زمینه باشد، و توشهٔ اصلی خانلری و نجفی و فرزاد (و البته الول‌ساتن، که او نیز دانش زبان‌شناسی نداشت) نیز همین بوده است.

اما مقصود از نگاه علمی مدرن چیست؟ قطعاً منظور مجموعه‌ای از دانسته‌های صریح نیست. به عبارت دیگر، صحبت از نوعی سواد نیست، بلکه صحبت از نوعی بصیرت است. بیان اجزای این نگاه علمی مدرن ساده نیست، اما شاید قدری تلاش بد نباشد. به عنوان مثال، فکر می‌کنم قدری شکاکیت نسبت به نظریه‌های چندصدساله و وحی مُنزل نپنداشتنشان از خروجی‌های طبیعی این نگاه است. همچنین است آمادگی ذهنی برای این که وزن فارسی مستقل از وزن عربی بررسی شود. اما گمان می‌کنم این نگاه مؤلفه‌های مهم‌تر و اساسی‌تری نیز دارد. مثلاً انتظاراتمان از یک مدل علمی، تقلی‌مان از «دانستن»، و فهممان از «شواهد». کسی که در فضای علمی مدرن تنفس می‌کند ناخودآگاه به سمت این باور حرکت می‌کند که دانستن نام «هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف» برای یک وزن مصداق سواد نیست، و نام نهادن بر وزن‌ها به خودی خود پیشرفت علمی نیست. همچنین، این نگاه جدید باعث می‌شود قدری بیشتر به این فکر کنیم که اوزان ریشهٔ تاریخی و قراردادی دارند یا ذاتی و روانی، و پاسخمان به این سؤالات را در تحلیلمان از اوزان دخالت دهیم، نه این که مانند شمس قیس رازی کار را به «عالِم السرّ و الخفیّات» حواله کنیم. مهم‌تر از این‌ها، مشاهدهٔ کارکرد سایر علوم مدرن باعث می‌شود انتظاراتمان از نظریهٔ علمی افزایش پیدا کند. اگر شیوهٔ سنتی رکن‌بندی اوزان عملاً مبنای کارش را تکرار قرار می‌دهد اما در درصد بزرگی از اوزان از پس بازتاب دادن الگوهای تکرار موجود در اوزان بر نمی‌آید (مثلا به جای «مستفعلن مفاعلُ مستفعلن مفا» مجبور است به سراغ «مفعولُ فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن» برود)، این امر خودبه‌خود کسی را که به موفقیت‌های علم جدید و طبقه‌بندی‌های کم‌استثنا و منظمش خو گرفته است به چنین نظریه‌ای بدبین می‌کند. به گمان من، این راضی نشدن به نظریه‌های موجود و در پی نظم‌های بیشتر و استثناهای کمتر رفتن، که حاصل بالا رفتن استانداردهای کلی علمی زمانه است نه دانش مستقیم زبان‌شناسی این افراد، عامل اصلی موفقیت‌های نجفی و خانلری و فرزاد بوده است.